تفرقه کردن

لغت نامه دهخدا

تفرقه کردن. [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پریشان کردن. پخش کردن. پراکنده کردن :
باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه
خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین.
منوچهری.
|| فرق کردن. تشخیص دادن. متمایز کردن :
گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو.
صائب.
|| تقسیم کردن. بخش کردن : و سیاری بداد تمام آن مال عثمان بن عفان و حسین عمرو را که فقهای فریقین بودند تا تفرقه کردند بر ضعفا و اهل بیوتات. ( تاریخ سیستان ). و بعد از آن بر همان قاعده هرچه از خمس برسیدی تفرقه کردندی. ( مجمل التواریخ و القصص ). خزاین موروث و ذخایر مدفون بر جماعت اتباع تفرقه کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 183 ).
تا نرسد تفرقه راه پیش
تفرقه کن حاصل معلوم خویش.
نظامی.
و اموال را که حاصل کردندی بر این و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواص تفرقه کرد. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

پریشان کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس