ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
که از رندان شاه آسا سپاه اندر سپاه اینک.
خاقانی.
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن.
خاقانی.
ندارم دل جمعیت ، تفرقه به ببین تا چه بیند مه از اجتماعی.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 440 ).
تا نرسد تفرقه راه پیش تفرقه کن حاصل معلوم خویش.
نظامی.
جانت در توحید دایم معتکف بنشسته است تو چرا در تفرقه هر دم بصد عالم شوی.
عطار.
حقا که مرا دنیا بی دوست نمی بایدبا تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید.
سعدی.
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت.
سعدی.
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع بحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد.
حافظ.
لشکر انعام نادیده ببانگی تفرقه است دفتر شیرازه ناکرده ببادی ابتر است.
جامی.
|| هلاکت : نفس نفیس و ذات شریف ما در معرض تلف و تفرقه بود. ( سندبادنامه ص 272 ). || بخش کردن. قسمت کردن : و بر دارالمرضی و فارقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقه آن بر فقرا و مساکین اطلاع یافته داند که علو همت او... تا چه حد بوده است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22 ). || فرق کردن میان دو چیز یا چند چیز. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). جدا کردن. امتیاز کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). تشخیص. تمیز : در نوادر الاصول مذکور است که تفرقه میان حق و باطل مخصوص علماء باطن است. ( انیس الطالبین بخاری ص 9 ). || به اصطلاح سالکان تفرقه عبارت از آن است که دل را بواسطه تعلق به امور متعدد پراگنده سازی و جمع وجمعیت آنکه از همه بمشاهده واحد پردازی و بعضی گفته اند که این وجود پیدای تو تفرقه تو شده است که «وجودک ذنب لایقاس بها ذنب » را اشارت از آن است و سیدحسینی در معنی تفرقه و جمع چه خوش فرموده است :یک دل و صد آرزو بس مشکل است
یک مرادت بس بود چون یک دل است
تفرقه ز افعال تو آمد پدید
جمع شد آنکو به اوصافش رسید.
( آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...