تغمیض

لغت نامه دهخدا

تغمیض. [ ت َ ] ( ع مص ) سخن را مشکل گردانیدن. ( زوزنی ). دور و باریک معنی کردن سخن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مبهم کردن سخن را. ( از اقرب الموارد ). || در معامله سهل گرفتن. ( زوزنی ). آسان داشتن از کسی بیع و شرا را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || غمض لی فیما بعتنی ؛ یعنی گویا اراده میکنی که مبیعه ای را قیمت کم کند. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چشم فروخوابانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چشم فروخوابانیدن از بدی. ( از اقرب الموارد ). || چشم فروخوابانیده حمله کردن شتر رانده شده از آبخور بر راننده و بازرسیدن آن بر آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پلکهای چشم را بر هم گذاشتن. ( از اقرب الموارد ). || حقیقت کاری را دانسته درگذشتن در آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چشم واکردن. ( زوزنی ): ما اکتحلت تغمیضاً؛ یعنی نخوابیدم. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس