تطبیق
/tatbiq/
مترادف تطبیق: برابرسازی، مقابله، مقایسه، وفق، مطابقت، برابری
برابر پارسی: برابرسنجی، برابرکرد
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) برابر کردن دو چیز با هم با هم مطابق ساختن . ۲ -( اسم ) برابری . جمع : تطبیقات .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] به نهادن یکی از دو دست بر دیگری و قرار دادن آن دو بین زانوها که در رکوع مکروه است و همسان کردن دو چیز با یکدیگر تطبیق گفته می شود.
از مفهوم نخست در باب صلات به مناسبت سخن رفته است.
← تطبیق در حال رکوع
از مفهوم دوم در باب طهارت بحث شده است.
تطبیق دهان میت (روی هم قرار دادن لبها) مستحب است. محل تطبیق دو لب و نیز دو پلک جزء باطن به شمار میرود که شستن آن در وضو و غسل لازم نیست
← اشتباه در تطبیق
۱. ↑ الحدائق الناضرة ج۸، ص۲۷۲.
...
از مفهوم نخست در باب صلات به مناسبت سخن رفته است.
← تطبیق در حال رکوع
از مفهوم دوم در باب طهارت بحث شده است.
تطبیق دهان میت (روی هم قرار دادن لبها) مستحب است. محل تطبیق دو لب و نیز دو پلک جزء باطن به شمار میرود که شستن آن در وضو و غسل لازم نیست
← اشتباه در تطبیق
۱. ↑ الحدائق الناضرة ج۸، ص۲۷۲.
...
wikifeqh: تطبیق
مترادف ها
منزل، تطابق، جا، تطبیق، کمک، همسازی، وسایل راحتی، سازش با مقتضیات محیط، وام، مساعده
تطابق، تطبیق، حریف، جفت، نظیر، همسر، لنگه، مسابقه، همتا، ازدواج، کبریت، چوب کبریت، حریف کسی بودن، زور ازمایی
تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل
تطبیق، توافق، انطباق، اقتباس
تطبیق، مقایسه، تشبیه، مقابله، سنجش، برابری، مطابقت، همسنجی
تطبیق، توافق، ترکیب، برابری، سازمان
تطبیق، همسازی، هم اهنگی، ساز، توازن، هارمونی
تطبیق، مقایسه، مقابله، تلفیق، تطبیق دستخط ها
تطبیق، تمیز، شناسایی، تعیین هویت
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تطبیق دارای ریشه طبق و دارای آهنگ تفعیل است.
تفعیل=فعل را انجام دادن
پس تطبیق می شود طبق دادن، که می شود ازروگزیدن، درخورسازی پیشنهاد های من درباره این واژه هستند.
ازروگزیدن برابر از - رو - گزیدن است که می شود چیزی را بر پایه چیز دیگری، برگزینیم.
بدرود!
تفعیل=فعل را انجام دادن
پس تطبیق می شود طبق دادن، که می شود ازروگزیدن، درخورسازی پیشنهاد های من درباره این واژه هستند.
ازروگزیدن برابر از - رو - گزیدن است که می شود چیزی را بر پایه چیز دیگری، برگزینیم.
بدرود!
به زبان سنگسری
جور jor
هِم سّطح hem seteh
هِم اِندازهhem endazeh
جور jor
هِم سّطح hem seteh
هِم اِندازهhem endazeh
پیشنهادِ واژه : " اَفراستَن، اَفرایه، اَفرایِش، اَفرایی، اَفراینده، اَفراستگی، اَفراسته و. . . "
پیشنهادِ واژه: " اَفراستن" به چمِ " تنظیم کردن، تعدیل کردن، تطبیق دادن، وفق دادن" و برابر با واژه یِ " to adjust " در زبانِ لاتین:
... [مشاهده متن کامل]
کارواژه یِ " اَفراستَن" با بُنِ کُنونیِ " اَفرای"، از پیشوندِ " اَف" و کارواژه یِ " راستَن" ساخته شده است.
نکته 1: پیشوندِ " اَف" در زبانِ پارسی کارکردِ همسانی با پیشوندِ " ad" در زبانِ لاتین دارد.
( برایِ آگاهیِ بیشتر درباره یِ این پیشوند به ستونِ 87 و 88 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه" یا به پیامِ اینجانب در زیرواژه یِ " اَف" از همین تارنما مراجعه بفرمایید. )
نکته 2:
کارواژه یِ "راستَن" برابر با " just" در کارواژه یِ " adjust" گرفته شده است؛ کارواژه یِ "راستَن" دارایِ بُن کنونیِ "رای" است و ما بیشتر آن را با پیشوند می شناسیم:
برای نمونه :
آراستَن: آ - راستَن . . . . بُن کنونی: آرای: آ - رای. . . . . . . آراستن به چمِ " آماده کردن، منظم کردن، سامان بخشیدن، مرتب کردن" می باشد.
پیراستَن. . . . . بُن کنونی: پیرای
ویراستَن. . . . بُن کنونی: ویرای
از همین رو کارواژه یِ راستَن" به همراهِ پیشوندِ " اَف" چنین خواهد بود:
افراستَن. . . . بُن کنونی: اَفرای
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ما از کارواژه یِ " اَفراستَن" به آسانی می توانیم واژگانی همچون " اَفرایه، اَفرایِش، اَفرایی، اَفراستگی، اَفراینده و. . . " را بیرون بکشیم.
برایِ نمونه :
ما می توانیم به جایِ واژگانِ " تنظیم، تنظیمات" از واژگانِ " اَفرایِش، اَفرایی" بهره بجوییم. برایِ مثال اگر ما درباره یِ " تنظیمِ x یا تنظیماتِ x" سخن می گوییم، به آسانی می توانیم واژه یِ " اَفرایِشِ x" را بکار ببریم یا اینکه بگوییم " x - اَفرایی" .
به جایِ واژه یِ " تنظیم کننده" می توانیم واژه یِ " اَفراینده" را بکار ببریم و. . . .
پیشنهادِ واژه: " اَفراستن" به چمِ " تنظیم کردن، تعدیل کردن، تطبیق دادن، وفق دادن" و برابر با واژه یِ " to adjust " در زبانِ لاتین:
... [مشاهده متن کامل]
کارواژه یِ " اَفراستَن" با بُنِ کُنونیِ " اَفرای"، از پیشوندِ " اَف" و کارواژه یِ " راستَن" ساخته شده است.
نکته 1: پیشوندِ " اَف" در زبانِ پارسی کارکردِ همسانی با پیشوندِ " ad" در زبانِ لاتین دارد.
( برایِ آگاهیِ بیشتر درباره یِ این پیشوند به ستونِ 87 و 88 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه" یا به پیامِ اینجانب در زیرواژه یِ " اَف" از همین تارنما مراجعه بفرمایید. )
نکته 2:
کارواژه یِ "راستَن" برابر با " just" در کارواژه یِ " adjust" گرفته شده است؛ کارواژه یِ "راستَن" دارایِ بُن کنونیِ "رای" است و ما بیشتر آن را با پیشوند می شناسیم:
برای نمونه :
آراستَن: آ - راستَن . . . . بُن کنونی: آرای: آ - رای. . . . . . . آراستن به چمِ " آماده کردن، منظم کردن، سامان بخشیدن، مرتب کردن" می باشد.
پیراستَن. . . . . بُن کنونی: پیرای
ویراستَن. . . . بُن کنونی: ویرای
از همین رو کارواژه یِ راستَن" به همراهِ پیشوندِ " اَف" چنین خواهد بود:
افراستَن. . . . بُن کنونی: اَفرای
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ما از کارواژه یِ " اَفراستَن" به آسانی می توانیم واژگانی همچون " اَفرایه، اَفرایِش، اَفرایی، اَفراستگی، اَفراینده و. . . " را بیرون بکشیم.
برایِ نمونه :
ما می توانیم به جایِ واژگانِ " تنظیم، تنظیمات" از واژگانِ " اَفرایِش، اَفرایی" بهره بجوییم. برایِ مثال اگر ما درباره یِ " تنظیمِ x یا تنظیماتِ x" سخن می گوییم، به آسانی می توانیم واژه یِ " اَفرایِشِ x" را بکار ببریم یا اینکه بگوییم " x - اَفرایی" .
به جایِ واژه یِ " تنظیم کننده" می توانیم واژه یِ " اَفراینده" را بکار ببریم و. . . .
واژه تطبیق
معادل ابجد 521
تعداد حروف 5
تلفظ tatbiq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( تَ ) [ ع . ] ( مص م . )
آواشناسی tatbiq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
معادل ابجد 521
تعداد حروف 5
تلفظ tatbiq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( تَ ) [ ع . ] ( مص م . )
آواشناسی tatbiq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
برابری، جور درآمدن، همترازی
مطابق از ریشه سه واجی ( حرفی ) [طبق] ساخته شده که این واژه همان تپک، تنبک یا تبوک پهلوی - پارسی است که پس از تازی شدگی به ریخت طبق درآمده در همان معنا، و واژگانی مانند مطابق، تطابق، تطبیق و. . برگرفته از آن است که چیم ( معنا ) هم طبق بودن یا همترازی را در خود دارند.
مطابق از ریشه سه واجی ( حرفی ) [طبق] ساخته شده که این واژه همان تپک، تنبک یا تبوک پهلوی - پارسی است که پس از تازی شدگی به ریخت طبق درآمده در همان معنا، و واژگانی مانند مطابق، تطابق، تطبیق و. . برگرفته از آن است که چیم ( معنا ) هم طبق بودن یا همترازی را در خود دارند.
همکاری و مخالف نبودن بت دین و اصول اسلام
برابری، مطابقت ، سازگاری
همسازی، همنِهشتی
سازگاری، جفت شدن، جور کردن
مطابقت وبرابری
جایگزینی چیزی یا برابری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)