تصدی

/tasaddi/

مترادف تصدی: عهده دار، ماموریت، مباشرت، عهده دار شدن

معنی انگلیسی:
charge, incumbency, keeping, takeover, tenure, being in charge, tenure of dffice

لغت نامه دهخدا

تصدی. [ ت َ ص َدْ دی ] ( ع مص ) پیش آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیش باز آمدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیش آمدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : و چون خبر واقعه اوبه سلطان غیاث الدین رسید، تفکر و تحیر به احوال او تهدی کرد و عجز و ضعف تصدی نمود. ( جهانگشای جوینی ). || تعرض نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تعرض نمودن به چیزی و آن استشراف بر آن است تا ناظر بر آن چیز باشد. ( از اقرب الموارد ). || سر به سوی کاری برداشتن. ( از اقرب الموارد ). تصدی کاری ؛ مباشرت آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

متعرض شدن، پی آمدن، عهده دارشدن کاری، مبادرت
۱ - ( مصدر ) پیش آمدن ۲ - ( مصدر ) عهده دار کاری شدن کاری پیش گرفتن مبادرت کردن بامری .

فرهنگ معین

(تَ صَ دِّ ) (مص ل . ) عهده دار کاری شدن ، مسؤلیت کاری را پذیرفتن .

فرهنگ عمید

۱. متعرض شدن.
۲. پیش آمدن.
۳. عهده دار کاری شدن.
۴. مبادرت به امری کردن.

مترادف ها

charge (اسم)
حمله، مسئولیت، اتهام، بار، تصدی، وزن، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، مطالبه هزینه، عهده داری

leadership (اسم)
راهنمایی، برتری، رهبری، تصدی، سرکردگی

authority (اسم)
توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی

commission (اسم)
انجام، ماموریت، حکم، هیئت، تصدی، فرمان، حق العمل، کمیسیون، حق کمیسیون

tenure (اسم)
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی

incumbency (اسم)
وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم

chairmanship (اسم)
تصدی، ریاست

management (اسم)
ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی

فارسی به عربی

مفوضیة

پیشنهاد کاربران

تصدی ها
در حقوق تجارت در بندهای ماده ۲
تصدی یعنی در قالب بنگاه یا موسسه انجام شدن
پاسخگویی و اداره،
رسیدگی
برگُرده= تصدی
تعهد برای انجام دادن کاری
تصدَى: تصدیه: روی آوردن ، توجه کردن، اصل آن �صد و� به معنی کف زدن و دست به هم زدن است
برانجام تعهد یا کار ی برآمدن.
گماشتگی

بپرس