تسکع

لغت نامه دهخدا

تسکع. [ ت َ س َک ْ ک ُ ] ( ع مص ) سرگشته شدن. ( زوزنی ). سرگشته گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سرگشته شدن در کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). بی راه رفتن. ( از متن اللغة ). || بسیار مدت بودن در کار باطل و تمادی نمودن درآن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تمادی در باطل. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || به گوشه ای رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || در تاریکی ندیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): الا انه فی غمرةِ یتسکع. ( اقرب الموارد ). || در تداول مردم تملق گفتن به کسی و تذلل کردن برای کسی. ( از المنجد ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حج بدون توشه را تسکع می گویند و در باب حج از آن سخن رفته است.
به جا آوردن حج بدون داشتن توشه و مرکب را تسکع می گویند.
احکام تسکع
کسی که مرکب و توشه لازم و کافی برای حج ندارد مستحب است حج بگزارد، لیکن از حج واجب کفایت نمی کند. ولی چنانچه پیش از آن، مستطیع بوده و بر اثر اهمال به حج نرفته است، انجام دادن حج هرچند با تسکّع در صورتی که عسر و حرج نداشته باشد واجب است و از حجّة الإسلام کفایت می کند.

پیشنهاد کاربران

بپرس