مستطیع

/mostati~/

مترادف مستطیع: بی نیاز، توانگر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستغنی، منعم

متضاد مستطیع: نامستطیع

برابر پارسی: توانگر، توانمند، سرمایه دار

لغت نامه دهخدا

مستطیع. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استطاعة. صاحب استطاعت و صاحب قدرت. ( غیاث ) ( آنندراج ). قادر. توانا. توانگر. باتوان. رجوع به استطاعة شود. || واجب الحج. آنکه مال و توانائی وی به حدی باشد که حجةالاسلام بر او واجب شود. رجوع به حج شود.

فرهنگ فارسی

توانگر، کسی که استطاعت وتوانایی دارد
( اسم ) ۱- آنکه دارای استطاعت وتوانایی است . ۲ - متمول .۳- آنکه مالش بحد نصاب حج بیت الله رسیده .

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد.

فرهنگ عمید

توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد.

پیشنهاد کاربران

بپرس