ترفغ

لغت نامه دهخدا

ترفغ. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] ( ع مص ) فراخ زیستن. ( تاج المصادربیهقی ) ( زوزنی ). فراخی نمودن در عیش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع ، یقال : ترفغ المراءة؛ اذا قعد بین فخذیها لیطئها. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || پیچاندن دو پای بر شکم شتر از ترس ِ افتادن. ( از اقرب الموارد ). جمع کردن سوار دو پای خود را نزدیک منتهای ران شتر از ترس ِ افتادن : ترفغ الرجل فوق البعیر؛لف رجلیه عند رفغَی فخذیه خشیة ان یرمی به. ( از متن اللغة ). ترفغ فلان فوق البعیر؛ ای خشی ان یرمی به خلف رجلیه عند ثبله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس