لغت نامه دهخدا
تراخی. [ ت َ ] ( اِخ )قریه ای به بخارا. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ).
تراخی. [ ت َ ]( ص نسبی ) منسوب به تراخی. رجوع به ماده قبل شود.
تراخی. [ ت َ ] ( اِخ ) محمدبن موسی بن حلیم بن عطیةبن عبدالرحمن تراخی بخاری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجه سال 350 هَ. ق. درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. درنگ و سستی.
دانشنامه اسلامی
پیشنهاد کاربران
تراخی: کوتاهی کردن: تراخی را که در باب تفقد تو رفته است بر بیغمی حمل مکن: نفثة المصدور ص ۸
درفقه به معنای به تاخیرانداختن میباشد که درمقابل واژهدفور قرارمیگیرد