دندان نکنی سفید تا لب
از تب نکنم کبود هر دم.
دندان سفید کردن کنایه از خندیدن و لب کبود کردن کنایه از شدت تب نمودن است. چنانکه در ابیات مسعودسعد:
فلک در سندس نیلی ، هوادر چادر کحلی
زمین در فرش زنگاری ، کُه اندر حُلّه خضرا
زمین خشک شد سیراب و باغ زرد شد اخضر
هوای تیره شد روشن ، جهان پیر شد برنا.
و در ابیات رودکی :
همیشه تا بود از لاله کوه شنگرفی
همیشه تا بود از سبزه باغ زنگاری
سر تو بادا چون موردبرگ باسبزی
رخ تو بادا چون لاله برگ کهساری.
( هنجار گفتار صص 232- 233 ).
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.