تخییم. [ ت َخ ْ] ( ع مص ) داخل شدن در خیمه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). نصب کردن خیمه و اقامت در آن. ( از المنجد ). نصب کردن خیام را نیز گفته اند. ( اقرب الموارد ). || مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). مقیم گردیدن در جای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || پیوسته مقیم شدن گاو در آغل. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || چون خیمه شدن تاک. ( المنجد ). || چون خیمه کردن چیزی را. ( تاج المصادر بیهقی ). چیزی را چون خیمه کردن. ( آنندراج ). || پوشیدن آنرا به چیزی و چون خیمه کردن تا بوی خوش گیرد. ( منتهی الارب ). پوشانیدن آنرا به چیزی تادر آن اقامت کند. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). پوشانیدن عطر را با پوشش تا اینکه بوی خوش آن بماند. تخییم. [ ت َخ ْ ] ( اِخ ) ناحیه ای به یمامه. ( معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ).