نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبه غم ندارم.
خاقانی.
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق که سوی چشمه حیوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
|| ( اصطلاح دیوان جیش ) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریده دیگر. ( از مفاتیح ). || ( اصطلاح موسیقی ) پرده شکستن. رجوع به تحویلات شود. || نزد محاسبان ، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || قلب کردن. ازاله کردن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || سپردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سپردگی. ( ناظم الاطباء ). تسلیم کردن چیزی به کسی. ( فرهنگ نظام ). || حواله نمودن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). حواله. ( ناظم الاطباء ). در علم استیفا، حواله کردن. ( نفایس الفنون قسم اول ص 105 ). || تحویل عین ؛ حَولاء گردانیدن چشم کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بگردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). برگردیدن و برگشتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). برگشتن بسوی چیزی ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بازگشتن. ( ناظم الاطباء ). || تحویل ناقه ؛ آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). || تحویل زمین ؛ خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). و قول اهل بلادنا: حول التوت ؛ اذا ترک اغصانه هو من هذا. ( اقرب الموارد ). || تحویل چیزی ؛ منتقل شدن آن. ( اقرب الموارد ). تحول آن. ( قطر المحیط ). || داخل شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح نجوم ) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجه اخیر حوت به درجه اولی از حمل. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). در علم هیئت ،منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. ( فرهنگ نظام ). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. ( ناظم الاطباء ). در اصطلاح نجومی ، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...