بخشیدن گوهرش به کیل است
تحریر غلام خیل خیل است.
نظامی.
رسم است که مالکان تحریرآزاد کنند بنده پیر.
سعدی ( گلستان ).
|| نوشتن.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نوشتن و کتابت کردن ، با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ) : به تحریر الفاظ من فخر کرد
همی کاغذ از دست من بر حریر.
ناصرخسرو.
لیکن مینماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است. ( کلیله و دمنه ).از پس تحریر نامه کرده ام مبداء بشعر
معجز آوردن به مبدا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
به یار نامه فرستاده ام به این مضمون چنین به خون دل و دیده کرده ام تحریر.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
|| بمعنی خطهای باریک که از موقلم بر نقوش و تصاویر کشند. ( غیاث اللغات ). خطوطی که بر گرد کاغذ خطوط و تصاویر کشند، و با لفظ کشیدن و کردن و یافتن و شدن مستعمل. ( آنندراج ). خطوطی که نقاش دور تصویر میکشد.( فرهنگ نظام ) : افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش برآبست.
حافظ.
بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال.
حافظ( از مجله یادگار شماره چهارم سال دوم ص 39 ).
مانی از شرم رخت تصویر نتواند کشید
ور کشد همچون خطت تحریر نتواند کشید.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
تا خطت یافته تحریر، رخ ساده رخان پیش رخسار تو نقشی است که بی تحریراست.
سنجر کاشی ( ازآنندراج ).
|| مهذب کردن سخن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پاکیزه کردن سخن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کلام را از حشو و زواید پاک کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پاکیزه گفتن. ( غیاث اللغات ). پاکیزه گفتن و خوش نوشتن. ( فرهنگ نظام ). || تحریر کتاب و جز آن ؛ راست گردانیدن و زیبا ساختن و خالص کردن آن با اصلاح حروف و افتادگیهای آن. || تحریر وزن ؛ ضبط کردن آن با دقت. || تحریر معنی ؛ استخلاص آن بطور مجرد. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ). || نوعی از نغمه که به پیچیدگی آواز باشد، بهندی کنگری گویند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نوعی از نغمه که عبارت از پیچیدگی آواز باشد. ( ناظم الاطباء ). پیچیدن صدای آوازه خوان که از اصول موسیقی است. ( فرهنگ نظام ) : بیشتر بخوانید ...