تبنک

لغت نامه دهخدا

تبنک. [ ت َ ب َ ن َ / ت ُ ن َ ] ( اِ ) دریچه مرکب باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 256 ). دریچه ای بود که درو، بقالب ریختها کنند از هر صورت. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). دریچه زرگری و صفاری را گویندو آن قالبی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دریچه زرگری که قالبی است جهت ریختن زر و سیم گداخته در آن و بوته زرگری. ( ناظم الاطباء ). قالبی باشد که زرگران و صفاران آلتی که خواهند از زر و نقره یا روی چون گداخته شود در آنجا کنند. ( اوبهی ). قالب زرگرها و ریخته گرها که با آن چیزهای طلایی و نقره ای و غیر آن ریزند. ( فرهنگ نظام ) :
تبنک را چو کژ نهی بی شک
ریخته کژ برآید از تبنک.
عنصری ( از لغت فرس ایضاً ).
تپنگ نیز درست است. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

تبنک. [ ت َ ب َ ] ( ص ) جوان محبوب و بلندبالا و توانا راگویند. ( لسان العجم شعوری ورق 281 الف ) :
چه نیکو بود با خیالات نیک [کذا]
بریز [کذا و ظ: بزیر] آوریدن حریف تبنک.
لطیفی ( از لسان العجم ایضاً ).

تبنک. [ ت َ ب َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن بجایی. ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تمکن یافتن در عزت. ( از قطر المحیط ) ( از منتهی الارب ). جای گیر شدن در عزت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

قالبی که زرگریاری ته گرفلزگداخته رامیریزد
( اسم ) ۱- آوازی را گویند که بلند و تند باشد مانند صدای ناقوس . ۲- دف دهل .
مقیم شدن . مقیم شدن بجایی . یا تمکن یافتن در عزت . جای گیر شدن در عزت .

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) ۱ - آوازی را گویند که بلند و تند باشد. ۲ - دف ، دهل .
(تَ بَ ) (اِ. ) قالبی که در آن فلز گداخته ریزند.

فرهنگ عمید

قالبی که زرگر یا ریخته گر فلز گداخته را در آن می ریزد: تبنک را چو کژ نهی بی شک / ریخته کژ برآید از تبنک (عنصری: ۳۶۸ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس