تاول. [ وَ ] ( اِ ) گاو جوان بود که هنوز کار نکرده باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321 ). تاوک. ( فرهنگ جهانگیری ) ( شرفنامه منیری ) ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284 ). گاو جوان. جهانگیری و سروری تاوک ( با کاف ) را هم به این معنی ضبط کردند و چون احتمال قوی تصحیف بود ضبط نکردم. ( فرهنگ نظام ). گاو باشد. ( فرهنگ اوبهی ). خر و گاو جوانه را گویند. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284 ب ) ( ازناظم الاطباء ). محمد معین در حاشیه برهان آرد: همریشه توله ، تر، ترانه ، رجوع به توله شود :
پردل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر به سخت غبازه.
منجیک.
چنان ببینی تاول نکرده کار هگرزبچوب رام شود یوغ را نهد گردن.
اورمزدی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321 ).
گاه بخشش بسایلان بخشد
گله ها اسب و استرو تاول.
شمس فخری ( از فرهنگ جهانگیری ).
تأول. [ ت َ ءَوْوُ ] ( ع مص ) بتأویل کردن. ( زوزنی ). تأول کلام ؛ اول کلام است. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ). بیان کردن آنچه سخن به او بازگردد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).