تاناکوئیل ( به لاتین: Tanaquil ) ملکه ی روم و همسر لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوس، پنجمین پادشاه روم، و یکی از قدرتمندترین زنان پادشاهی روم بود که با آنکه از نژاد رومی نبود، توانست یکبار شوهرش و بار دیگر دامادش را به تاج وتخت روم برساند. [ ۱]
او اصلاً یک اتروسک و اهل تارکوئینیئی[ یادداشت ۱] و از خاندان های ثروتمند و اشرافی آنجا بود. وقتی با مردی به نام لوکومو ( تارکوئینیوس پریسکوسِ بعدی ) ازدواج کرد، می خواست شوهرش را مردی محترم و موفق ببیند، چه شوهرش فی نفسه جاه طلب بود. اما شوهرش در این شهر ( =تارکوئینیئی ) هیچ فرصت رشد و ترقی نداشت، زیرا از نژادی یونانی ــ نه ایتالیایی ــ بود[ یادداشت ۲] اتروسکان او را به سبب بیگانه و مهاجر بودنِ پدرش مسخره می کردند و تاناکوئیل نیز تاب این تمسخرها را نداشت. از سویی، زن مطلع بود که روم شهری تازه تأسیس و جوان و، در نتیجه، مهاجرپذیر است[ یادداشت ۳] و در آن مناصب را بر اساس شایستگی تقسیم می کنند. پس شوهرش را قانع کرد که به روم مهاجرت کنند. لوکومو، که تارکوئینیئی را صرفاً از سمت مادر ( نه پدر ) وطن خود می دانست و چندان احساس میهن دوستی نسبت به آن نداشت، پیشنهاد همسرش را پذیرفت. پس این زوج باروبندیلشان را بستند و سوار بر گردونه ای رهسپار روم شدند. در راه، وقتی در تپه ی یانیکولوم بودند، عقابی کلاه لوکومو را از سرش قاپید و به بالا پرواز کرد و پس از مدتی بازگشت و کلاه را درست بر سر او بازنهاد و رفت. تاناکوئیل، که در پیشگویی دستی داشت، آن پدیده را به فال نیک گرفته شوهرش را بغل کرده گفت که «منتظر سرنوشتی رفیع و منیع باشد. » پس چون به روم درآمدند، خانه ای برای خودشان راست کردند و لوکومو را لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوس نام کردند. آن مرد با کمک ثروت همسرش و با خوش خدمتی و زرنگ بازی توانست نام خود را بر سر زبان رومیان بیندازد، چنان که به دربار پادشاه روم، آنکوس مارکیوس، نیز راه یافت و به تدریج جزو محارم شاه شد[ ۲] و حتی پس از مرگ شاه چنان زرنگی کرد که به عنوان پنجمین پادشاه روم نیز برگزیده شد. [ ۳]
وقتی او و شوهرش بر روم سلطنت می کردند ( حد فاصل سال های ۶۱۶ تا ۵۷۸ ق. م. ) پسربچه ای به نام سرویوس تولیوس در کاخشان خوابیده بود که ناگهان سرش مشتعل شد، بی آنکه آسیبی ببیند یا حتی بیدار شود. پس چون زوج سلطنتی را خبر کردند، تاناکوئیل اجازه نداد کسی طفل را از خواب بیدار کند، بلکه باید به اختیار خودش برخیزد. او به شوهرش گفت که باید آن کودک را با اهتمام تمام پرورش و تعلیم دهند، زیرا کودکی معمولی نیست و می تواند حافظ خاندان تارکوئینیان شود. پس از آن شب، ایشان با آن کودک به سان فرزند خویش رفتار کردند؛ وقتی می خواستند دامادی برای تارکوئینیوس پریسکوس پیدا کنند، کسی را نیافتند که در دانش و خرد با سرویوس قابل قیاس باشد. پس شاه دخترش تارکوئینیا را به عقد ازدواج او درآورد. البته دشمنان سرویوس تولیوس و برخی تاریخ نگاران او را یک بَرده ی زاده از زنی بَرده می دانستند؛ اما تیتوس لیویوس در کتابش از پیدایش روم می گوید که او یک برده ی اشرافی بود؛ زیرا پدرش مهتر یکی از شهرهای لاتین به نام کُرنیکولوم[ یادداشت ۴] بود که پس از حمله ی سپاه رومیِ تارکوئینیوس بر آن شهر کشته شد و همسرش به دست رومیان اسیر گردید درحالی که سرویوس را باردار بود. اما چون تاناکوئیل نشانه های اشرافیت را در آن بانو دید، او را از بردگی رهاند و حتی اجازه داد آن زن در خانه ی شاه سرویوس تولیوس را بزاید. پس لیویوس معتقد است که اسارت موقتی مادرش در دست رومیان سبب شد سرویوس را بَرده ای زاده از زنی برده بدانند. [ ۴]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاو اصلاً یک اتروسک و اهل تارکوئینیئی[ یادداشت ۱] و از خاندان های ثروتمند و اشرافی آنجا بود. وقتی با مردی به نام لوکومو ( تارکوئینیوس پریسکوسِ بعدی ) ازدواج کرد، می خواست شوهرش را مردی محترم و موفق ببیند، چه شوهرش فی نفسه جاه طلب بود. اما شوهرش در این شهر ( =تارکوئینیئی ) هیچ فرصت رشد و ترقی نداشت، زیرا از نژادی یونانی ــ نه ایتالیایی ــ بود[ یادداشت ۲] اتروسکان او را به سبب بیگانه و مهاجر بودنِ پدرش مسخره می کردند و تاناکوئیل نیز تاب این تمسخرها را نداشت. از سویی، زن مطلع بود که روم شهری تازه تأسیس و جوان و، در نتیجه، مهاجرپذیر است[ یادداشت ۳] و در آن مناصب را بر اساس شایستگی تقسیم می کنند. پس شوهرش را قانع کرد که به روم مهاجرت کنند. لوکومو، که تارکوئینیئی را صرفاً از سمت مادر ( نه پدر ) وطن خود می دانست و چندان احساس میهن دوستی نسبت به آن نداشت، پیشنهاد همسرش را پذیرفت. پس این زوج باروبندیلشان را بستند و سوار بر گردونه ای رهسپار روم شدند. در راه، وقتی در تپه ی یانیکولوم بودند، عقابی کلاه لوکومو را از سرش قاپید و به بالا پرواز کرد و پس از مدتی بازگشت و کلاه را درست بر سر او بازنهاد و رفت. تاناکوئیل، که در پیشگویی دستی داشت، آن پدیده را به فال نیک گرفته شوهرش را بغل کرده گفت که «منتظر سرنوشتی رفیع و منیع باشد. » پس چون به روم درآمدند، خانه ای برای خودشان راست کردند و لوکومو را لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوس نام کردند. آن مرد با کمک ثروت همسرش و با خوش خدمتی و زرنگ بازی توانست نام خود را بر سر زبان رومیان بیندازد، چنان که به دربار پادشاه روم، آنکوس مارکیوس، نیز راه یافت و به تدریج جزو محارم شاه شد[ ۲] و حتی پس از مرگ شاه چنان زرنگی کرد که به عنوان پنجمین پادشاه روم نیز برگزیده شد. [ ۳]
وقتی او و شوهرش بر روم سلطنت می کردند ( حد فاصل سال های ۶۱۶ تا ۵۷۸ ق. م. ) پسربچه ای به نام سرویوس تولیوس در کاخشان خوابیده بود که ناگهان سرش مشتعل شد، بی آنکه آسیبی ببیند یا حتی بیدار شود. پس چون زوج سلطنتی را خبر کردند، تاناکوئیل اجازه نداد کسی طفل را از خواب بیدار کند، بلکه باید به اختیار خودش برخیزد. او به شوهرش گفت که باید آن کودک را با اهتمام تمام پرورش و تعلیم دهند، زیرا کودکی معمولی نیست و می تواند حافظ خاندان تارکوئینیان شود. پس از آن شب، ایشان با آن کودک به سان فرزند خویش رفتار کردند؛ وقتی می خواستند دامادی برای تارکوئینیوس پریسکوس پیدا کنند، کسی را نیافتند که در دانش و خرد با سرویوس قابل قیاس باشد. پس شاه دخترش تارکوئینیا را به عقد ازدواج او درآورد. البته دشمنان سرویوس تولیوس و برخی تاریخ نگاران او را یک بَرده ی زاده از زنی بَرده می دانستند؛ اما تیتوس لیویوس در کتابش از پیدایش روم می گوید که او یک برده ی اشرافی بود؛ زیرا پدرش مهتر یکی از شهرهای لاتین به نام کُرنیکولوم[ یادداشت ۴] بود که پس از حمله ی سپاه رومیِ تارکوئینیوس بر آن شهر کشته شد و همسرش به دست رومیان اسیر گردید درحالی که سرویوس را باردار بود. اما چون تاناکوئیل نشانه های اشرافیت را در آن بانو دید، او را از بردگی رهاند و حتی اجازه داد آن زن در خانه ی شاه سرویوس تولیوس را بزاید. پس لیویوس معتقد است که اسارت موقتی مادرش در دست رومیان سبب شد سرویوس را بَرده ای زاده از زنی برده بدانند. [ ۴]
wiki: تاناکوئیل