که این تازیانه بدرگاه بر
بیاویز جایی که باشد گذر.
فردوسی.
بدو گفت گیو ای برادر مروفراوان مرا تازیانه است نو.
فردوسی.
اگر رام و خوش پشت نباشد [ستور] به تازیانه بیم میکند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98 ). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجه ها آورده و جلاد آمده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368 ).بس است این که گفتمْت کافزون نخواهد
چو تازی بود اسب ، یک تازیانه.
ناصرخسرو ( دیوان ص 381 ).
زین به نبود مذهبی که گیری از بیم عتابیش و تازیانه.
ناصرخسرو ( دیوان ص 400 ).
آسمان را دوال گاو زمین از پی شیب تازیانه اوست.
خاقانی.
از شیب تازیانه او عرش را هراس وز شیهه تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
تا چند غم زمانه خوردن تازیدن و تازیانه خوردن.
نظامی.
و از دست آن دیگر تازیانه خورده بودم. ( گلستان ).تازیانه برزدی اسبم بگشت.
مولوی.
و رجوع به تازانه شود.- از سر تازیانه دادن ؛ به اشاره تازیانه ، بخشیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و این کنایه از حقارت و فرومایگی مابه الجودبود. ( آنندراج ) :
گیتی به سر سنان گشادیم
پس از سر تازیانه دادیم.
انوری ( از آنندراج ).