[ویکی فقه] تاریخ افغانستان پس از اسلام (کتاب). کتاب تاریخ افغانستان پس از اسلام، از تالیفات عبدالحی حبیبی مورخ و نویسنده معاصر افغانستان به زبان فارسی است.
موضوعات این اثر با ارزش که متکی بر منابع معتبر تاریخی است؛ شامل اوضاع سیاسی، اداری، فکری، اجتماعی و اقتصادی افغانستان در زمان پایان دوره کوشانی و آغاز نفوذ اسلام در افغانستان می باشد. نویسنده چینش خاصی را برگزیده است. او در سه فصل اول اثر که نیمی از کتاب را تشکیل می دهد، مباحث تاریخی افغانستان در اعصار مختلف تا زمان طاهریان را بیان می کند و در فصل چهارم که نیمه دوم اثر را فراگرفته است، به اوضاع مختلف اقتصادی، اجتماعی، اداری، فکری، علمی و ادبی افغانستان می پردازد. او اگر چه در هر مبحث از منابع مختلف استفاده می کند؛ اما معمولا تحلیل خود را نیز ارائه می دهد و از ذکر اطلاعات و اوضاع زمان حاضر پیرامون آن موضوع نیز غافل نمی ماند.
گزارش محتوا
مطالب فصول مختلف کتاب به ترتیب بدین شرح است:۱. اوضاع عمومی افغانستان در عصر ظهور اسلام، اولین مبحثی است که با نظری به سیاست و دین مردم مورد بررسی قرار گرفته است. سمت غربی این کشور؛ یعنی سیستان و هرات و توابع آن در تحت نفوذ سیاسی، ادبی و دینی دوره ساسانیان بود که دیانت زرتشتی و زبان پهلوی داشتند. در مرکز، زابلستان و قندهار و... دودمان های حکمرانان داخلی که از بقایای کوشانیان و یفتلیان بودند و دیانت های بودایی و برهمنی داشتند، حکومت می کردند. از بهترین منابعی که اوضاع این سرزمین را در زمان حلول اسلام در افغانستان بر ما روشن می سازد، سفرنامه های جهانگردان چینی است که بعد از بازدید از این منطقه در همان عصرها نوشته اند. گزارشی از این سفرنامه ها در این بخش ارائه شده است. نویسنده متذکر شده است که متاسفانه از دودمان های شاهی که جغرافیون و مورخان عرب؛ مانند یعقوبی و ابن خرداذبه و دیگران از آنها با نام شیران بامیان و رتبیلان و کابل شاهان و غیره یاد کرده اند، اطلاع ناچیزی در دست است؛ ولی با توجه به اینکه جزو مهم تاریخ این دوران است با استناد به مآخذ موجود آنچه در دست است، آورده می شود، شاید جستجوها کاوش های آینده این موضوع را روشن تر سازد. ۲. بخش اعظم افغانستان غربی و شمالی تا تخارستان و مجاری هلمند و کابل در زمان فتوح اسلامی خراسان نامیده می شد و چنین به نظر می رسد که این نام در عهد ساسانیان از قرن پنجم میلادی به بعد شهرت یافته باشد. در این زمان کشور در دست شاهان و فرماندهان متعدد محلی با کیش ها و زبان های و فرهنگ های داخلی که به مرور قرون رنگ بومی و محلی گرفته بودند، قرار داشت و سازمان اداری آن هم مرکزیتی نداشت. اوضاع این سررمین در عصر خلفای راشدین در یک بخش و دوره امویان در شش بخش مورد بررسی قرار گرفته است. در ابتدای دوره امویان چنین می خوانیم: «در سال ۴۰ هجری حضرت معاویه بن ابوسفیان از بنیامیه حجاز بعد از ختم دوره خلفای راشدین بر مملکت وسیع اسلامی تسلط یافت، وی مرد مدبر و هوشیاری بود و در اداره کشور دستی قوی و هوشی سرشار داشت، و صفات زمامداری در وی جمع بود». خواننده محترم به این نکته توجه داشته باشد که از نگاه علمای اهل سنت ، معاویه یکی از صحابی پیامبر محسوب می شود و به همین دلیل عملکرد او مورد تایید قرار می گیرد. گذشته از اینکه این مطلب با صریح آیات قرآن و سنت مخالف است، با مروری بر سخنان و شیوه عملکرد او نیز به راحتی روشن می شود که از نگاه معاویه، «امارت» و قدرت - حتی در اسلام- چیزی نبود، جز همان «ملک» و پادشاهی. رفتار و عملکرد او نیز درست بر مبنای همین نگرش شکل می گرفت. چنانکه بعدها او فرزندش یزید را به ولیعهدی خود تعیین کرد و بدین سان، باب «موروثی کردن» خلافت را گشود. در حالی که این نگاه، با آموزه های دینی کاملا مغایرت دارد. معاویه که در خلوت، افتخارات امیرالمؤمنین علیه السّلام را تصدیق می کرد و مورد اعتراف قرار می داد و در جلوت به شدت انکار می کرد، می کوشید تا افتخاراتی برای خود جعل و کمبودهای خود را به حسب ظاهر جبران کند و اذهان مردم را با مناقب جعلی و افتخارات کاذب، مشوب سازد؛ چنانکه هنوز هم در میان اهل سنت کسانی هستند که ذهن آنان مشوب است و نمی توانند بپذیرند که معاویه هیچ فضیلتی نداشته و- به نوشته امیرالمؤمنین علیه السّلام - هیچ سابقه درخشانی در کارنامه او به ثبت نرسیده است. ۳. بررسی اوضاع افغانستان از عصر عباسی تا ظهور طاهریان با جنبش ابومسلم آغاز شده است. این بخش از تاریخ با مراجعه به منابع مختلفی؛ مانند طبری ، وفیات الاعیان ابن خلکان و الکامل ابن اثیر به خوبی ذکر شده است. نویسنده معتقد است که نهضت ابومسلم دو نتیجه بسیار مهم و بارز را در تاریخ اسلامی داد:الف. مبدا حرکات ملی دیگری شد که بالاخره منجر به تاسیس سلطنت داخلی گردید و نخستین شاهنشاه این سرزمین در دوره اسلامی ابومسلم بود.ب. با این حرکت که منتج به تاسیس دولت عباسی گردید، عناصر افغانی و عجمی در دربار و سازمان خلافت و لشکر و غیره داخل شدند. دربار متعصب و عربی خالص نبود، بلکه عناصر مدنیت و فرهنگ افغانی نیز در آن آمیخته بود.بخش اعظمی از این فصل به فعالیت های ابومسلم اختصاص یافته و پس از آن نیز جنبش هایی؛ مانند: سنباد ، سپید جامگان و استادسیس هراتی مورد بررسی قرار گرفته است. خروج حمزه سیستانی و شورش های دیگر و اوضاع ولایات جانب شرقی افغانستان از دیگر بخش هایی این فصل است.۴. اقتصاد افغانستان مبتنی بر عناصر متعددی است که با ارائه جداول و عدد و رقم برگرفته از منابع تاریخی به خوبی خواننده را از ویژگی های اقتصادی این سرزمین مطلع می کند. از گزارش های جهانگردان و روایات مورخان دوره اسلامی بر می آید که حکمداران و مردم این سرزمین دارای فرهنگی درخشان و استوار بوده و حتی در امور جهانداری، دارای نظریات نیک و خاصی بوده اند. مقایسه طبقات اجتماعی، آداب، رسوم و لباس مردم پیش و پس از اسلام از بخش های خواندنی این فصل است. در بخش پایانی کتاب فرهنگ، علم و ادب پس از ظهور اسلام مورد مطالعه قرار گرفته است؛ اما باید مجددا متذکر شود که ارائه یک تحلیل از نویسنده به معنای صحت آن نیست؛ به عنوان نمونه در صفحه ۷۲۲ چنین می نگارد که در دوره خلفای راشدین مصلحت چنین بود که در تقویت مبادی توحید شدت کنند و به امحای تمامی آثاری که منافی آن باشد، بکوشند. اما دویست سال بعد، رویه عباسیان و دربار بغداد چنین نبود و شاهان خراسان همواره اصنام و بت های این سرزمین را به طور تحفه به دربار می فرستادند. او اشاره می کند که در عصر عباسیان فرهنگ و فکر عرب آن قدر تغییر یافته بود که این بتان را با نظر نفرت و تعصب نمی دیدند و برای تماشا آن را می گذاشتند و نمی شکستند. نویسنده با تایید ضمنی این شیوه و منش عباسیان آن را خلط فرهنگی و فکری عرب با عجم می داند.
وضعیت کتاب
در پاورقی توضیحاتی پیرامون برخی اعلام و نیز آدرس منابع ذکر شده است. فهرست مطالب در ابتدای کتاب و فهرست اعلام ، نام های جغرافیایی، کتب، قبایل ، مضامین و مصطلحات به صورت یک جا در انتهای اثر آمده است. پیش از نام های جغرافیایی علامت گذاشته شده است. مراجع مؤلف نیز که در پاورقی کتاب صفحه و جلد آن داده شده، پس از فهارس آمده است.
موضوعات این اثر با ارزش که متکی بر منابع معتبر تاریخی است؛ شامل اوضاع سیاسی، اداری، فکری، اجتماعی و اقتصادی افغانستان در زمان پایان دوره کوشانی و آغاز نفوذ اسلام در افغانستان می باشد. نویسنده چینش خاصی را برگزیده است. او در سه فصل اول اثر که نیمی از کتاب را تشکیل می دهد، مباحث تاریخی افغانستان در اعصار مختلف تا زمان طاهریان را بیان می کند و در فصل چهارم که نیمه دوم اثر را فراگرفته است، به اوضاع مختلف اقتصادی، اجتماعی، اداری، فکری، علمی و ادبی افغانستان می پردازد. او اگر چه در هر مبحث از منابع مختلف استفاده می کند؛ اما معمولا تحلیل خود را نیز ارائه می دهد و از ذکر اطلاعات و اوضاع زمان حاضر پیرامون آن موضوع نیز غافل نمی ماند.
گزارش محتوا
مطالب فصول مختلف کتاب به ترتیب بدین شرح است:۱. اوضاع عمومی افغانستان در عصر ظهور اسلام، اولین مبحثی است که با نظری به سیاست و دین مردم مورد بررسی قرار گرفته است. سمت غربی این کشور؛ یعنی سیستان و هرات و توابع آن در تحت نفوذ سیاسی، ادبی و دینی دوره ساسانیان بود که دیانت زرتشتی و زبان پهلوی داشتند. در مرکز، زابلستان و قندهار و... دودمان های حکمرانان داخلی که از بقایای کوشانیان و یفتلیان بودند و دیانت های بودایی و برهمنی داشتند، حکومت می کردند. از بهترین منابعی که اوضاع این سرزمین را در زمان حلول اسلام در افغانستان بر ما روشن می سازد، سفرنامه های جهانگردان چینی است که بعد از بازدید از این منطقه در همان عصرها نوشته اند. گزارشی از این سفرنامه ها در این بخش ارائه شده است. نویسنده متذکر شده است که متاسفانه از دودمان های شاهی که جغرافیون و مورخان عرب؛ مانند یعقوبی و ابن خرداذبه و دیگران از آنها با نام شیران بامیان و رتبیلان و کابل شاهان و غیره یاد کرده اند، اطلاع ناچیزی در دست است؛ ولی با توجه به اینکه جزو مهم تاریخ این دوران است با استناد به مآخذ موجود آنچه در دست است، آورده می شود، شاید جستجوها کاوش های آینده این موضوع را روشن تر سازد. ۲. بخش اعظم افغانستان غربی و شمالی تا تخارستان و مجاری هلمند و کابل در زمان فتوح اسلامی خراسان نامیده می شد و چنین به نظر می رسد که این نام در عهد ساسانیان از قرن پنجم میلادی به بعد شهرت یافته باشد. در این زمان کشور در دست شاهان و فرماندهان متعدد محلی با کیش ها و زبان های و فرهنگ های داخلی که به مرور قرون رنگ بومی و محلی گرفته بودند، قرار داشت و سازمان اداری آن هم مرکزیتی نداشت. اوضاع این سررمین در عصر خلفای راشدین در یک بخش و دوره امویان در شش بخش مورد بررسی قرار گرفته است. در ابتدای دوره امویان چنین می خوانیم: «در سال ۴۰ هجری حضرت معاویه بن ابوسفیان از بنیامیه حجاز بعد از ختم دوره خلفای راشدین بر مملکت وسیع اسلامی تسلط یافت، وی مرد مدبر و هوشیاری بود و در اداره کشور دستی قوی و هوشی سرشار داشت، و صفات زمامداری در وی جمع بود». خواننده محترم به این نکته توجه داشته باشد که از نگاه علمای اهل سنت ، معاویه یکی از صحابی پیامبر محسوب می شود و به همین دلیل عملکرد او مورد تایید قرار می گیرد. گذشته از اینکه این مطلب با صریح آیات قرآن و سنت مخالف است، با مروری بر سخنان و شیوه عملکرد او نیز به راحتی روشن می شود که از نگاه معاویه، «امارت» و قدرت - حتی در اسلام- چیزی نبود، جز همان «ملک» و پادشاهی. رفتار و عملکرد او نیز درست بر مبنای همین نگرش شکل می گرفت. چنانکه بعدها او فرزندش یزید را به ولیعهدی خود تعیین کرد و بدین سان، باب «موروثی کردن» خلافت را گشود. در حالی که این نگاه، با آموزه های دینی کاملا مغایرت دارد. معاویه که در خلوت، افتخارات امیرالمؤمنین علیه السّلام را تصدیق می کرد و مورد اعتراف قرار می داد و در جلوت به شدت انکار می کرد، می کوشید تا افتخاراتی برای خود جعل و کمبودهای خود را به حسب ظاهر جبران کند و اذهان مردم را با مناقب جعلی و افتخارات کاذب، مشوب سازد؛ چنانکه هنوز هم در میان اهل سنت کسانی هستند که ذهن آنان مشوب است و نمی توانند بپذیرند که معاویه هیچ فضیلتی نداشته و- به نوشته امیرالمؤمنین علیه السّلام - هیچ سابقه درخشانی در کارنامه او به ثبت نرسیده است. ۳. بررسی اوضاع افغانستان از عصر عباسی تا ظهور طاهریان با جنبش ابومسلم آغاز شده است. این بخش از تاریخ با مراجعه به منابع مختلفی؛ مانند طبری ، وفیات الاعیان ابن خلکان و الکامل ابن اثیر به خوبی ذکر شده است. نویسنده معتقد است که نهضت ابومسلم دو نتیجه بسیار مهم و بارز را در تاریخ اسلامی داد:الف. مبدا حرکات ملی دیگری شد که بالاخره منجر به تاسیس سلطنت داخلی گردید و نخستین شاهنشاه این سرزمین در دوره اسلامی ابومسلم بود.ب. با این حرکت که منتج به تاسیس دولت عباسی گردید، عناصر افغانی و عجمی در دربار و سازمان خلافت و لشکر و غیره داخل شدند. دربار متعصب و عربی خالص نبود، بلکه عناصر مدنیت و فرهنگ افغانی نیز در آن آمیخته بود.بخش اعظمی از این فصل به فعالیت های ابومسلم اختصاص یافته و پس از آن نیز جنبش هایی؛ مانند: سنباد ، سپید جامگان و استادسیس هراتی مورد بررسی قرار گرفته است. خروج حمزه سیستانی و شورش های دیگر و اوضاع ولایات جانب شرقی افغانستان از دیگر بخش هایی این فصل است.۴. اقتصاد افغانستان مبتنی بر عناصر متعددی است که با ارائه جداول و عدد و رقم برگرفته از منابع تاریخی به خوبی خواننده را از ویژگی های اقتصادی این سرزمین مطلع می کند. از گزارش های جهانگردان و روایات مورخان دوره اسلامی بر می آید که حکمداران و مردم این سرزمین دارای فرهنگی درخشان و استوار بوده و حتی در امور جهانداری، دارای نظریات نیک و خاصی بوده اند. مقایسه طبقات اجتماعی، آداب، رسوم و لباس مردم پیش و پس از اسلام از بخش های خواندنی این فصل است. در بخش پایانی کتاب فرهنگ، علم و ادب پس از ظهور اسلام مورد مطالعه قرار گرفته است؛ اما باید مجددا متذکر شود که ارائه یک تحلیل از نویسنده به معنای صحت آن نیست؛ به عنوان نمونه در صفحه ۷۲۲ چنین می نگارد که در دوره خلفای راشدین مصلحت چنین بود که در تقویت مبادی توحید شدت کنند و به امحای تمامی آثاری که منافی آن باشد، بکوشند. اما دویست سال بعد، رویه عباسیان و دربار بغداد چنین نبود و شاهان خراسان همواره اصنام و بت های این سرزمین را به طور تحفه به دربار می فرستادند. او اشاره می کند که در عصر عباسیان فرهنگ و فکر عرب آن قدر تغییر یافته بود که این بتان را با نظر نفرت و تعصب نمی دیدند و برای تماشا آن را می گذاشتند و نمی شکستند. نویسنده با تایید ضمنی این شیوه و منش عباسیان آن را خلط فرهنگی و فکری عرب با عجم می داند.
وضعیت کتاب
در پاورقی توضیحاتی پیرامون برخی اعلام و نیز آدرس منابع ذکر شده است. فهرست مطالب در ابتدای کتاب و فهرست اعلام ، نام های جغرافیایی، کتب، قبایل ، مضامین و مصطلحات به صورت یک جا در انتهای اثر آمده است. پیش از نام های جغرافیایی علامت گذاشته شده است. مراجع مؤلف نیز که در پاورقی کتاب صفحه و جلد آن داده شده، پس از فهارس آمده است.
wikifeqh: تاریخ_افغانستان_پس_از_اسلام _(کتاب)