اقسام «ت » در فارسی : «ت » ضمیر - برای خطاب آیدو آن سه قسم است : یکی آنکه در آخر نامها درآید و مضاف الیه گردد و معنی تو دهد، در این حالت حرف پیش از «ت » مفتوح میشود :
یار بادت توفیق ، روزبهی با تو رفیق
دولتت باد حریق ، دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
گر کوکب ترکشت ریخته شدمن دیده به ترکشت برنشانم.
عماره.
بیا گر به باده دلت کرده رای از این در بدین باغ خرم درآی.
فردوسی.
بسختی نبودیم فریادرس نهان باش و منمای رویت به کس.
فردوسی.
بیزدان سپردم چو او باز خواست ندانم زبان و دهانت چراست.
فردوسی.
نمایم بتو گرز آوردگاه سرت را دهم آگهی از کلاه.
فردوسی.
همه مهتران خواندند آفرین که بی تاج و تختت مبادا زمین.
فردوسی.
برنج اندر آری تنت را رواست.فردوسی.
ز مغزت خورش سازد این اژدهاجهان از خدائیت گردد رها.
فردوسی.
چنان در قید مهرت پای بندم که گوئی آهوی سر در کمندم.
سعدی.
ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم بندی.
سعدی.
میروی با دل تو همراهست می نشینی ز جانت آگاهست.
اوحدی.
ضمیر متصل مفرد مخاطب «ت » در حال اتصال ( اضافه ) بکلمات مختوم به الف و واو، یایی پس از واو یا الف آرند چون خدایت ، گیسویت ولی گاه آن «یا» حذف شود: به موت قسم ! مخصوصاً در شعر : چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالاچنان و ریش چنین.
منجیک ترمذی.
چنین گفت گشتاسب کای پرخردکه جان از هنرهات رامش برد.
فردوسی.
کجات آنچنان برز و بالای تاج کجات آنهمه یاره و تخت عاج.
فردوسی.
کجات آن بزرگی و آن دستگاه کجات آن همه تخت و فر و کلاه.
فردوسی.
جنابت بر همه آفاق منصوربیشتر بخوانید ...