بیه

لغت نامه دهخدا

بیه. [ ب َی ْه ْ ] ( ع مص ) دانستن. واقف گردیدن :باه له بیهاً. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

بیه. [ ب َی ْه ْ ] ( اِخ ) یا روستائی بیه. ناحیتی است بخراسان که قصبه آن سبزوار است. ( حدود العالم ). ظاهراً صورتی از بیهه ( = بیهق ) یا دگرگون شده آن کلمه باشد.

بیه. [ ] ( اِخ ) ولایتی است از هندوستان که قمرالدین کرمانی داشته بود. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 112 شود.

فرهنگ فارسی

قوت شه ٠ خورد و یکبار در شبانه روزی ٠ قوت شبانه ٠ یا شب گذاری ٠

گویش مازنی

/biye/ چاشنی غذا که از سبزی های خوشبو و ادویه درست شود & بیا & از اصوات برای فراخواندن اسب & چاشنی غذا که از سبزی های خوشبو و ادویه درست شود

پیشنهاد کاربران

بیِه/biye/بیا ( در گویش شهرستان بهاباد )
بیِه بریم در ( بیرون ) ، بَرِکِه ( /bareke/ برای این که ) تو ( ی ) خونه، خسته شدیم.
به گویش هزارگی ( مناطق هزاره نشین افغانستان ) بِیَه یعنی قد و قامت
بیه : [اصطلاح راه سازی] زاویه انحراف آکس یک پل نسبت به عمود بر جاده

بپرس