دیوار و دریواس فروگشت و برآمد
بیم است که یکباره فرود آید دیوار.
رودکی.
همه خانه از بیم بگذاشتنددل از بوم آباد برداشتند.
فردوسی.
دری برنهادند ز آهن بزرگ همه یکسر ایمن شد از بیم گرگ.
فردوسی.
ببخشیدشان بی کران زرّ و سیم چو آرامش آمد بهنگام بیم.
فردوسی.
چو دیداندر او شهریار زمن برافتاد از بیم بر وی جشن.
سهیلی ( از حاشیه اسدی نخجوانی ).
روز رزم از بیم او در دست و در پای عدوکنده ها گردد رکاب و اژدها گردد عنان.
فرخی.
خدمت سلطان بردست گرفت خدمت سلطان بیم است و خطر.
فرخی.
عشق رسم است ولیکن همه اندوه دلست خنک آن کورا از عشق نه ترس است و نه بیم.
فرخی ( از انجمن آرا ).
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژکجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.
لبیبی.
صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت تیره چون گور و تنگ چون دل زفت.
عنصری.
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی ملک مشرق بیم است که رای توکند.
منوچهری.
درشود بی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم همچو آذرشت به آتش همچو مرغابی بجوی.
منوچهری.
سلطان مسعود... خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین کشید و گروهی از بیم خشک میشدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152 ). گفت این علی تکین دشمنی بزرگست از بیم سلطان ماضی آرمیده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350 ). بعضی تقرب را از دل و بعضی از بیم. ( تاریخ بیهقی ص 558 ).چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.
مظفری.
درین بیم بودند و غم یکسره که گرشاسب زد ویله ای از دره.بیشتر بخوانید ...