بیزار
/bizAr/
مترادف بیزار: بری، بی میل، روگردان، دلزده، سیر، ضجور، گریزان، متنفر، مشمئز، منزجر، نافر، نفور، وازده
متضاد بیزار: راغب، علاقه مند، مایل
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: کسی که از اعمال زشت پرهیز کند ( نگارش کردی
برچسب ها: اسم، اسم با ب، اسم پسر، اسم کردی
لغت نامه دهخدا
اسم تو ز حد و رسم بیزار
ذات تو ز نوع و جسم برتر.
ناصرخسرو.
هوشیاران ز خواب بیزارندگرچه مستان خفته بسیارند.
ناصرخسرو.
- بیزار داشتن دل و دست از چیزی یا کسی ؛ دور داشتن از آن. بر کنار داشتن از آن : جز آن نیست بیدار کو دست و دل را
ازین دیو کوتاه و بیزار دارد.
ناصرخسرو.
|| متنفر. نفرت کرده. ( ناظم الاطباء ). مشمئز. دلزده. دلسرد. ناخشنود. کراهت زده. نفرت زده. کارِه ْ. ( از یادداشت مؤلف ). بی میل : بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته تنها.
کسایی.
به یزدان که بیزارم از تخت عاج سرم نیز بیزار باشد ز تاج.
فردوسی.
از اندیشه دیو باشید دورگه جنگ دشمن مجویید سور
اگر خواهم از زیردستان خراج
ز دارنده بیزارم و تخت و تاج.
فردوسی.
چنین گفت پیران که از تخت و گاه شدم دور و بیزارم از هور و ماه.
فردوسی.
ز پیران فرستاده آمد برین که بیزارم از جنگ وز دشت کین.
فردوسی.
ای دل ز تو بیزارم و از خصم نه بیزارکز خصم بآزار نیم وز تو بآزار.
فرخی.
و ما بیزاریم از دروغ گفتن خواهی بر دوستی خواهی بر دشمنی. ( التفهیم ).پوست باز کرده بدان گفتم که تا ویرا در باب من سخن گفته نیاید که من [ خواجه احمد حسن ] از خون همه جهانیان بیزارم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178 ).بیزارم از تو و همه یارانت مر مرا
تا حشر با شما نه علیکست و نه سلام.
ناصرخسرو.
ما بتو ایمان نیاوریم الا بخدای موسی و هارون و از تو بیزاریم. ( قصص الانبیاء ص 104 ). بعضی گفته اند که ادریس و شاگرد او از این بیزارند که بت باشد. ( قصص الانبیاء ص 211 ). چون بامداد شد برخاست [ پدر خدیجه ] گفت چه حالت افتاده است گفت دوش خدیجه را به محمد ( ص ) دادی گفت من از این بیزارم. ( قصص الانبیاء ص 217 ).بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بی میل. ۲ - متنفر مشمئز.
آنکه باز را حمل کند . بازدار . بازیار . معرب بازیار . یا کشاورز . جمع بیازره .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. روگردان و گریزان از چیزی.
۳. کسی که از چیزی بدش بیاید و از آن دوری کند.
گویش مازنی
جدول کلمات
مترادف ها
متنفر، مخالف، بیزار، برخلاف میل
خسته، بیزار، سیر، مانده، زده شده، باخستگی
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده
رنجیده، بیزار، سیر و بیزار
بیزار
بیزار
سخت گیر، بیزار، مشکل پسند، باریک بین
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بیزار از مضارع کلمه بیختن به معنای جداشدن و تفکیک می آید
مصدرش بیختن.
ماضی اش بیخت .
مضارع اش هم بیز می باشد
و با پسوند �ار� بصورت اسم مصدر درآمده است
ار. از اداتی است که اگر بعد از فعل ماضی بیاید، گاه آن را بدل به اسم مصدر می کند مثل بیزار، گفتار، کردار، رفتار، جستار، دیدار و گاه بدل بوصف فاعلی چون خواستار، خریدار، فروختار، نمودار و گاه وصف مفعولی چون گرفتار، کشتار.
... [مشاهده متن کامل]
مصدرش بیختن.
ماضی اش بیخت .
مضارع اش هم بیز می باشد
و با پسوند �ار� بصورت اسم مصدر درآمده است
ار. از اداتی است که اگر بعد از فعل ماضی بیاید، گاه آن را بدل به اسم مصدر می کند مثل بیزار، گفتار، کردار، رفتار، جستار، دیدار و گاه بدل بوصف فاعلی چون خواستار، خریدار، فروختار، نمودار و گاه وصف مفعولی چون گرفتار، کشتار.
... [مشاهده متن کامل]
بئزمک : متنفر شدن
زَده
( زده شدن یا دل زده شدن از چیزی یا کسی )
( زده شدن یا دل زده شدن از چیزی یا کسی )
ملول
بیزار احتمالا برگرفته از فعل ترکی بِزمَک هست.
بِزمک یعنی به تنگ آمدن، جان به لب شدن، زده شدن.
بیزار یا بِزَر می شود به تنگ آمده، جان به لب شده، زده شده
بِزمک یعنی به تنگ آمدن، جان به لب شدن، زده شدن.
بیزار یا بِزَر می شود به تنگ آمده، جان به لب شده، زده شده
چنان از خود بیزارم گرفت که . . . . . . . . . .
( ماخوذ از نثر آل احمد )
( ماخوذ از نثر آل احمد )
بری، بی میل، روگردان، دلزده، سیر، ضجور، گریزان، متنفر، مشمئز، منزجر، نافر، نفور، وازده
متنفر