بکار بستن


معنی انگلیسی:
practice

لغت نامه دهخدا

بکار بستن. [ ب ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) عمل کردن : نصیحت او را بکار بست. و رجوع به کار بستن شود.

فرهنگ فارسی

عمل کردن : نصیحت او را بکار بست .

مترادف ها

apply (فعل)
متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن

پیشنهاد کاربران

معمول داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) عمل نمودن. رعایت کردن. ( ناظم الاطباء ) . عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. ( منشآت قائم مقام ) . || استعمال کردن. ( ناظم الاطباء ) . || متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن.
برابر پارسی ( اعمال کردن، اجرا کردن ) ، ( بکار بستن ) می باشد. همچنین است: بکارگرفتن
استعمال، استفاده:بکارگیری، کاربست
مبذول داشتن
To do

بپرس