بچه

/baCCe/

مترادف بچه: اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد ، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش

متضاد بچه: کبیر

معنی انگلیسی:
cub, child, infant, young, kid, kiddie, kiddy, tyke, babe, chit, juvenile, offspring, urchin, youngling, youngster, [animal] young

لغت نامه دهخدا

بچه. [ ب ِ چ ِ ] ( ادوات استفهام ) ( ب + چه ) کدام. بکدام. ( ناظم الاطباء ).

بچه. [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) کودک. طفل. ولید. زاک. صبی. طفل و بچه آدمی و حیوان. ( از آنندراج ). ولد. فرزند. ( فرهنگ شعوری ). ولیده. کودک نارسیده. کر. کره. بره. نتاج. نتیجه. زائیده انسان یا حیوان ، در انسان تا به سن بلوغ برسد و در حیوان تا بزرگ شود. ( فرهنگ نظام ). ج ، بچگان :
پریچهر را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان.
فردوسی.
چنین گفت با بچه جنگی پلنگ
که ای پرهنر بچه تیزچنگ.
فردوسی.
پسر باید از هرکه باشد رواست
که گویند کاین بچه پادشاست.
فردوسی.
همی بچه را بازداند ستور
چه ماهی به دریا چه در دشت گور.
فردوسی.
زنگی بچه ای خفته به هریک در چون قار.
منوچهری.
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم.
منوچهری.
زهدانکتان بچه بسیار گرفته.
منوچهری.
بلی گر بزاید یکی گوسفند
که دارد بچه بر تنش خال چند.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
اگر گوسفند است اگر گاو و خر
گر اشتر بود یا ستور و ستر
ز ده بچه یک بچه اش مر تراست
بدان تا شود برگهای تو راست.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
که آن سال هر گوسفندی دوبار
بزایید هر بار بچه چهار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
تخم اگر جو بودجو آرد بر
بچه سنجاب زاید از سنجاب.
ناصرخسرو.
بچه شیر دانش و آنگه
مور جهلت عذاب بنماید.
خاقانی.
آب را سنگست اندر بر از آنک
سنگ را بچه خور در شکم است.
خاقانی.
که آتش کشتن و اختر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نیست. ( گلستان سعدی ).
- امثال :
شعرناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین.
منوچهری.
اگربچه عزیز است ، ادب عزیزترست .
حرف راست را از بچه باید شنید.
ماماچه که دوتا شد سر بچه کج میشود.
- بچه انگور ؛ کنایه است از شراب انگور. ( آنندراج ) :
آراسته بزم تو پر از بچه حوراست
از بچه حورا بستان بچه انگور.
امیرمعزی.
- بچه تاک ؛ انگور : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کودک، طفل، فر ند، بچگان جمع
( اسم ) ۱ - کودک طفل . ۲ - فرزند. جمع : بچگان . یا بچ. خور جواهر معدنی از لعل یاقوت طلا نقره و غیره . یا بچ. خورشید . یا بچ. خونین اشک گلگون . یا بچ. طاوس علوی. ۱- آفتاب. ۲ - روز روشن. ۳ - آتش. ۴- لعل . ۵- یاقوت . یا بچ. کو شخصی که او را در طفلی از رهگذر برداشته باشند لقیط . یا بچ. نو. ۱ - حادثهای که تازه بهم رسیده باشد . ۲ - نتیج. هر چیز. ۳ - شاخ. تازه. ۴- شکوف. نورسته.
کدام بکدام .

فرهنگ معین

(بَ چِّ ) ( اِ. ) ۱ - کودک ، طفل . ۲ - فرزند.

فرهنگ عمید

۱. کودک، طفل.
۲. فرزند.
۳. (صفت ) [مجاز] کم تجربه، خام.

دانشنامه عمومی

بچه (فیلم ۲۰۰۰). بچه ( به انگلیسی: The Kid ) یا بچه دیزنی ( به انگلیسی: Disney's The Kid ) فیلمی محصول سال ۲۰۰۰ به کارگردانی جان ترتل تاب است. در این فیلم بازیگرانی همچون بروس ویلیس، اسپنسر برسلین، امیلی مورتیمر، لیلی تاملین، شای مک براید، جوانیتا مور، جین اسمارت، دانا ایوی، ریلی مک کلندون، استیو تام، دنیل وان بارگن، ملیسا مک کارتی و متیو پری ایفای نقش کرده اند.
«رای داریتس» ( ویلیس ) ، چهل ساله، زندگی خود را از طریق مشاوره با مردم و ارائهٔ ایده هایی به آنان برای بهتر ظاهر شدن در جامعه می گذارند. اما هر چند که در کارش موفق است، در زندگی خصوصی با شکست روبه رو بوده و نتوانسته ازدواج کند. یک روز، «راس» با پسر بچه ای تپل به نام «راستی» ( برسلین ) روبه رو می شود و خیلی زود در می یابد. «راستی» کسی نیست جز خودش، اما در هشت سالگی.
عکس بچه (فیلم ۲۰۰۰)

بچه (فیلم ۲۰۰۵). بچه ( به فرانسوی: L'Enfant ) فیلمی ساختهٔ ژان پیر و لوک داردن، محصول ۲۰۰۵ و محصول مشترک کشورهای بلژیک و فرانسه است. این فیلم در همین سال برندهٔ جایزهٔ نخل طلایی از جشنوارهٔ فیلم کن شد.
عکس بچه (فیلم ۲۰۰۵)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

کودک , فرزند , طفل, نینی

مترادف ها

native (اسم)
بچه

fellow (اسم)
آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص

baby (اسم)
شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد، بچه، بچه کوچک

child (اسم)
کودک، طفل، بچه، زاد، فرزند، خردسال، زاده

kid (اسم)
کودک، بچه، بچه کوچک، کوچولو، بزغاله، چرم بزغاله

infant (اسم)
کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال

chick (اسم)
نوزاد، بچه، جوجه

cub (اسم)
بچه، توله، بچه پستانداران گوشتخوار، بچهحیوان

bairn (اسم)
بچه

chicken (اسم)
بچه، کمرو، ترسو، جوجه، مرغک، جوجه مرغ، مرد جوان

brood (اسم)
بچه، جوجه، جوجه های یک وهله جوجه کشی

calf (اسم)
بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله

chit (اسم)
یادداشت، کودک، بچه، دخترک، توله حیوانات

whelp (اسم)
بچه، توله، بچهحیوان، توله سگ، بچه هر نوع حیوان گوشتخوار

فارسی به عربی

دجاجة , ذریة , رضیع , طفل , طفل رضیع , فرخ

پیشنهاد کاربران

در زبان لکی : آییل a'eel
بچم ( بچه ام ) :مای بی بی. واژه در کودکی آموخته می شود.
درزبان سنگسری
بچه ها : کاتا
دختر بچه : کَکٮچا
پسر بچه : کُتٮ
بچه ( در رپ پارسی ) :
دوست دختر، همسر
بچه همون پارسی baby هست که انگلیسی زبانا به شریک عاطفی/جنسیشون میگن
بچه ای که نابینا _ناشنوا _ مشکلات فیزیکی جسمی بدنیا میاد بخاطر کاری که مادربزرگش انجام داده چون مربوط به خانه اول چارت تولد که مربوط به مادربزرگ و پدربزرگ
در پارسی پهلوی به شیوه وَچه بوده است و یکی از واژگان پارسی است که در آن واجی به همراه تشدید خوانده می شود.
بچه، کُر، زاک، چُک، زاد، کُدک، کودک، وچک، وچ، زادوک، زاروک، مندار، منال، کُرپه، رود، ببه، باوه بچم فرزند است
بچه به زبان سنگسری
کوتِه coteh. . . . . کسو نو cesino. . . . . . . طِفل tell
پسر . . . . . پور
پسر کوچک. . . . کِس پور
پسر بزرگ. . . . مِس پور
دختر . . . . . دوت
دختر کوچک. . . . کِس دوت
...
[مشاهده متن کامل]

دختر بزرگ. . . . . مِس دوت
نوزاد . . . . کالکو calico
بچه نیاز در بنیان خانواده
ز بچه آید نشاط جاودانه
بچه اعصا دست پدر و مادر در خانواده
بچه صالح جام می است در صراحی و باده
ز تربیت سالم بچه صالح آید با پای پیاده
ز بچه در هر موجودی ماهیت شود جاودانه
بی بچه گرمی نیست در کانون خانواده
بچه با عشق و مستی در خانواده شادمان آمده
لبخندبچه چون شاخه نبات در دل وجان آمده
بچه سرمایه خانواده این در همه داستان آمده
پدر بزرگ و مادر بزرگ نوه در بغل انگار با جامی از شهد عسل آمده
ز آواز خوش بر بچه چون بلبل و قناری بر سور گل آمده
پارسی بچه باغ گل در گلزار در خانواده
بی گل نیست در گلزار و دشت بلبل و پروانه

واژه بچه
معادل ابجد 10
تعداد حروف 3
تلفظ bačče
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vačak]
مختصات ( بَ چِّ ) ( اِ. )
آواشناسی baCCe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
واژه بچه کاملا پارسی است چون در ترکی می شود Bebek در عربی طفل این واژه یعنی بچه صد درصد پارسی است.
گاهی در زبان محاوره ای در مقام تحقیر و ناسزا به آحاد اعم از کوچک و بزرگ بکار میبرند
- - کُتِه ( بچه ی معمولا حیوان ) در مازنی.
سَگِ کوته.
البته کِتِه هم شنیدم.
معنی بچه در زبان کردی :کورپه ، منال، زار و، زاروک
کودک یا خردسال
گاهی ارباب یارعیس ازاین کلمه استفاده میکند که درواقع نوچه یانوکرخودرا صدا میزند.
اصطلاح هم وجود دارد:بچه شده ای؟اینکاردرستی نیست، بچه هاچنین کاری راانجام میدهندوازتوبعیداست.
بچگی یاکودکی کردن ( البته بدور از اصطلاح بالا ) : شیطانی ( بازیگوشی ) کردن، لوس کردن خوددربرابر کسی.
نی نی، اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش
بچه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بچه" می نویسد : ( ( بچه در پهلوی وچّگ waččag بوده است. ریخت بیی ِ این واژه در پارسی بچه شده است و ریخت گیی آن " گوچگ " و سرانجام "کوچک " ) )
( ( یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
...
[مشاهده متن کامل]

دلاور شده ، با سپاهی بزرگ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 239. )
واژه ی بچه از واژه اوستایی vet - ( e ) s o به معنای یکساله در ریخت وچک ( =بچه ) گرفته شده است . همانطور که امروزه در گیلکی وچک به معنای بچه می باشد .

بچه به ترکی: اوشاق، بالا، جوجوق
childer
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس