گبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوبش آمد سوی نیلوفر شتافت.
رودکی.
بوی برآمیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآوردمرغ با رخ طنبور.
منجیک.
یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.
عماره.
زمین بود در زیر دیبای چین پر از درّ خوشاب روی زمین
می و بوی و آواز رامشگران
همه بر سران افسر از گوهران.
فردوسی ( از حاشیه برهان چ معین ).
چو شد زیب خسرو چو خرم بهار
بهشتی پر از رنگ و بوی و نگار.
فردوسی.
باد شبگیری بر زلف سیاهش بوزیدطبل عطار شد از بوی ، همه لشکرگاه.
فرخی.
تا خوید نباشد برنگ لاله تا خار نباشد ببوی خیرو.
فرخی.
گفتم که مشک ناب است آن جعد زلف توگفتا ببوی و رنگ عزیز است مشک ناب.
عنصری.
مشک باشد لفظ و معنی بوی اومشک بی بو ای پسر خاکستر است.
ناصرخسرو.
پشت پایی زد خرد را روی تورنگ هستی داد جان را بوی تو.
خاقانی.
گلی را که نه رنگ باشد نه بوی حرام است سودای بلبل بر اوی.
سعدی.
آن گوی معنبر است در جیب یا بوی دهان عنبرین بوست.
سعدی.
پریرویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین برعجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی باشد.
سعدی.
- بوی خوش ؛کنایه از عطر و آنچه بوی خوب دهد. عبیر. عطر. ریّا.( دهار ). طیب. طاب. عطر. ( منتهی الارب ) : پرستار با مجمر و بوی خوش
نظاره بر او دست کرده بکش.
فردوسی.
چو لب را بیاراید از بوی خوش تو از ریختن آب دستان مکش.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...