بو. ( اِ ) بوی. رایحه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). رایحه و تأثیری که به واسطه تصاعد پاره اجسام در قوه شامه حاصل میگردد. ( ناظم الاطباء ). و با لفظ بردن و برداشتن و شنیدن و کشیدن و گرفتن و ستدن مستعمل است. ( آنندراج ). آنچه بوسیله بینی و قوه شامه احساس شود. رایحه. ( از فرهنگ فارسی معین ). پهلوی «بوذ» «بوی » ...، اوستا «بئوذی » ...، ارمنی «بوئیر» ...، اورامانی «بو» ...، گیلکی «بو» و ختنی «بو». ( از حاشیه برهان چ معین ). - بو به بوشدن ؛ سرایت کردن مرضی. ( یادداشت بخط مؤلف ). - || بوی دیگری شنیدن ؛ بوی دیگری استشمام کردن. - بو برخاستن ؛ پیدا شدن بو بود. ( آنندراج ). - بو برداشتن ؛ کنایه از کسب کردن بو. ( آنندراج ). - بو برداشتن از گل ؛ بوئیدن گل و تمتع یافتن از آن : چون از آن شوخ توانم می گلرنگ گرفت من که از ضعف ز گل بو نتوانم برداشت.
وحید ( از آنندراج ).
- بو پریدن ؛ از بین رفتن بوی چیزی. ( فرهنگ فارسی معین ). - بو پیچیدن ؛ منتشر شدن بو. ( فرهنگ فارسی معین ). || بوی خوش. ( فرهنگ فارسی معین ). در اوستا «بئوذا» بمعنی بوی خوب در مقابل «گنتی » بمعنی گند بدبوی آمده و بیهقی معنی لغوی بوی را نیک دریافته که در تاج المصادر در لغت اخشم که بمعنی کسی است که حاسه شامه نداشته باشد گوید: «اخشم ؛ آنک بوی و گند نشنود»... ( از حاشیه برهان چ معین ). در پهلوی «بوی » به دو معنی : بوی خوش... ( حاشیه برهان ایضاً ). || مجازاً، اثر و نشان. ( فرهنگ فارسی معین ) : آن طره که هر جعدش صد نافه چین دارد خوش بودی اگر بودی بوئیش ز خوشخویی.
حافظ.
|| ذره اقل قلیل از هر چیزی. || گوشت بز کوهی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || مخفف بوم که طائر منحوسی است. ( آنندراج ). بو. مخفف بود و باشد و بوم وباشم. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : دلی دارم که درمانش نمی بو نصیحت میکرم سودش نمی بو ببادش میدهم نش می برد باد بر آذر می نهم دودش نمی بو.
باباطاهر.
امید و آرزو. ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). امید و طمع. کاشکی. شاید. ( غیاث اللغات ). امید. ( رشیدی ) : دعای من بتو بو که مستجاب شود دعا کنم بتو بر بود که سگ گردی.
آنچه بوسیله بینی وقوه شامه احساس شود، مخفف بود ( اسم ) در آغاز کنیه های عربی آید : بوالقاسم ابوالقاسم بوالفضل ابوالفضل پوست شتر بچه که پر از کاه و مانند آن کرده بر آن شتران دوشند . یا خاکستر . یا مرد گول .
فرهنگ معین
۱ - ( اِ. ) آن چه به وسیلة بینی و حس شامه احساس شود. ۲ - امید، آرزو. ۳ - عطر. ۴ - (مص م . ) درک کردن ، دریافتن . [ ع . ] ( اِ. ) در آغاز کنیه های عربی می آید: بوالقاسم ، بوالفضل .
فرهنگ عمید
پدر. &delta، در اول کنیه های عربی می آید: بوالفضل، بوالقاسم. = بودن ۱. = بوییدن ۲. (اسم ) آنچه به وسیلۀ بینی و قوۀ شامه احساس می شود، رایحه. ۳. (اسم ) [مجاز] اثر. ۴. (اسم ) [قدیمی، مجاز] امید. * بو برداشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] بو گرفتن، بوناک شدن. * بو بردن: (مصدر لازم ) ۱. احساس بو کردن. ۲. [قدیمی] اندک اطلاعی از یک امر پنهانی پیدا کردن. ۳. گمان بردن. ۴. پی بردن. * بو دادن: (مصدر متعدی ) ۱. بوناک بودن و بو پس دادن. ۲. تف دادن چیزی روی آتش، مثل تف دادن تخم هندوانه و امثال آن. * بو کردن: (مصدر متعدی ) بوییدن، بو کشیدن، استشمام. * بو کشیدن: (مصدر متعدی ) بوییدن، بو کردن، استشمام. * بو گرفتن: (مصدر لازم ) بو برداشتن، خوشبو یا بدبو شدن، بوناک شدن. * بوی کوهی: (زیست شناسی ) [قدیمی] گیاهی صحرایی بومی خراسان که از ریشۀ آن نوعی صمغ به دست می آید. باشد: پای نهم در عدم بو که به دست آورم / هم نفسی تا کند دردِ دلم را دوا (خاقانی: ۳۸ ).
گویش مازنی
/bo/ بگو امر به گفتن & از اصوات در پرهیز و دو ساختن بچه از آتش و هرچیز سوزان & باش - باشد
واژه نامه بختیاریکا
( امر ) ؛ باش به بو ( بَو ) پدر موعد جفتگیری احشام
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] بو (ابهام زدایی). بو ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • بو (رایحه)، به معنی رایحه قابل استشمام• برگ بو، به عربی غار، درخت یا درختچه ای از تیره غاریان، به نام علمی لائوروس نوبیلیس، به بلندی ۶ـ ۱۸ متر، همیشه سبز، بومی ناحیه مدیترانه• با، یا «بو» کلمه ای در آغازِ نامِ افراد و در مرحله ثانوی، نام خاندان های رایج در جنوب عربستان، خاصه در میان سادات و مشایخ حضرموت، مانند باعَبّاد، باعَلَوی، بافَضل و ... ...
[ویکی فقه] بو (قرآن). به آنچه به وسیله بینی و حس شامه احساس می شود بو گفته می شود. در فرهنگ فارسی معین نیز آمده است: به آنچه به وسیله بینی و حس شامه احساس می شود بو گفته می شود. در این مدخل از واژه «ریح» استفاده شده است. بو در فقه بو، رایحه قابل استشمام را گویند. از آن در بابهای طهارت ، صلات ، صوم ، اعتکاف ، حج ، تجارت ، نکاح و حدود سخن رفته است. عناوین مرتبط بوی آبهای بهشت، بوی انسان، بوی بد، بوی پیراهن یوسف، بوی ریحان بهشتی، بوی شراب های بهشتی، بوی یوسف علیه السلام، درخت خوش بو، گیاهان خوش بو.
رایحه یا عطر را که توسط یک یا چند ترکیب شیمیایی فرار ایجاد می شود را بو می گویند و به طور کلی دارای غلظت بسیار کم است، که انسان ها یا حیوانات دیگر توسط حس بویایی حس می کنند. بو نیز به طور معمول به نام بوی خوشایند و ناخوشایند تقسیم بندی می شود.
بو (سگ). بو ( به انگلیسی: Bo ) ( زاده ۹ اکتبر۲۰۰۸ – درگذشته ۸ مه۲۰۲۱ ) ، نام سگ خانوادگی رئیس جمهور پیشین ایالات متحده آمریکا، باراک اوباما بود. [ ۱] این سگ به نژاد پورتی ( سگ شناگر پرتغالی ) تعلق داشت. سانی که گفته می شود خواهر کوچک تر بو است، در سال ۲۰۱۳ به جمع خانواده اوباما اضافه شد. پلیس آمریکا در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد مردی که قصد ربودن «بو» را داشت، دستگیر کرده است. [ ۲]
بو (فرانسه). بو ( فرانسه ) ( به فرانسوی: Bou ) یک کمون در فرانسه است که در Canton of Chécy واقع شده است. [ ۱] بو ۶٫۲۹ کیلومترمربع مساحت و ۸۹۵ نفر جمعیت دارد.
بو (فیلم ۲۰۲۳). بو ( انگلیسی: Boo ) فیلم دلهره آور هندی دوزبانه تامیل - تلوگو، تولید سال ۲۰۲۳ است که توسط ای. ال. ویجای نوشته و کارگردانی گردید. بازیگران اصلی فیلم راکول پریت سینگ، ویشواک سن، نیوتا پتوراج، مانجیما موهان، مگها آکاش و ریبا مونیکا جان هستند. [ ۲] این فیلم اولین بار در روز ۲۷ مهٔ ۲۰۲۳، از سرویس پخش جیوسینما به نمایش درآمد. [ ۳]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
دانشنامه آزاد فارسی
بو (smell) حس پاسخ دهنده به مولکول های شیمیایی موجود در هوا. این حس دارای گیرنده هایی برای گروه های شیمیایی خاص است که مواد شیمیایی هوا روی آن ها قرار می گیرند و پیام حاصل به سوی مغز برده می شود. حس بویایی برای تشخیص غذا و ارتباط با سایر جانوران (← فرومون) به کار می رود. انسان ها حدود ۱۰۰هزار بوی متفاوت را تشخیص می دهند. جانوران آبی مواد شیمیایی موجود در آب را حس می کنند، ولی این که حس آن ها بویایی یا چشایی است، محل اختلاف است. نیز ← بینی (زیست شناسی)
بو (شهر). بو (شهر)(Bo) واقع در مرکز کشور سیر الئون، حدود ۱۵۰کیلومتری شمال شرقی فری تاون، با ۲۷هزار نفر جمعیت (۱۹۹۰). سومین شهر بزرگ سیرالئون است و در گذشته مرکز حکومت مستعمراتی بود، ولی در حال حاضر مهم ترین شهر در استان جنوبی به شمار می رود.
یجوری تاریخچه یادداشت بو را حساب میکنه یادداشت میکنه که بو گوزیدن رکورد دیگران رو یادداشت نمیکنه به حساب دقیق بودن و جدی و مصمم بودن میزارم که در اولویت اولت هستم
بَه بَه استاد ساخت و ساز عبدالرضا یا سعید سرور تو از تمام لحاظ نابینایی چون آدم خیالت هستی و همین طور زندگی می کنی و آدم بیکار هستی چون همش در آبادیس هستی و آدم زود رنجی هستی چون در حساب دیگه ات به دیگران توهین می کنی این حرف نشون میده کم آوردی راستی چرا هنوز هستی با حساب کاربری دیگه ات به اسم سعید قشقایی گفتی به نشانه اعتراض به اهانت به قوم قشقایی از ابادیس خارج می شوم چرا هنوز هستی مگه از قدیم نگفتم مرد حرفش چرا هستی هنوز دوستان کسی قوم بزرگ قشقایی توهین نکرد بنده سند دارم ایشان به زمین توهین کردند. ... [مشاهده متن کامل]
حساب های استاد ساخت و ساز رو ببینید استاد هزار چهره آبادیس عبدالرضا و تورک اوغلان و بهنام رضایی با اسم انگلیسی و فارسی و امیر و محمد پرزاد سعید سرور مهدی سعید قشقایی رضا اصغریان ( اشکبوس ) زبان و تاریخ تورک حساب های دیگر شغل تکنیکال روانشناسی بازار سعید سرور شغل کاشف واقعیت سابق رضا اصغریان ( اشکبوس ) زبان و تاریخ تورک عبدالرضا پزشک اردبیل زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود. • منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴ • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴ • حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است ) • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵ • غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶ • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹ در جواب به کسانی که فقط خودش رو گول می زنند و حرف های بدون سند و مدرک می زدندیا مدرک معتبر ندارند مدرک شون جعلی است با این حرف خودتان خار و بی ارزش می کنید بس کنید درجواب شما ها 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 یک روزی از�برتراند راسل� ( فیلسوف، نویسنده و فعال صلح ) در قرن ۱۹ و ۲۰، پرسیدند چرا افراد متعصب حتی از فکر کردن و شک کردن درباره عقایدشون می ترسند؟ ایشون در پاسخ گفتن: “چون او ( شخص متعصب ) فکر می کنه که چطور به تاول های پام بگم که این همه راهی که اومدم، اشتباه بود!” تعصب یکی از بدترین طرز فکرهایی است که ما می توانیم در زندگی مان داشته باشیم. آدمی که درگیر طرز فکر متعصبانه می شود، در واقع زاویه نگاه خودش را محدود می کند. افراد متعصب، به طور کلی به شکل کورکورانه و بدون دلیل و منطق کافی، به موضوعی که مورد نظرشان هست نگاه می کنند و همین باعث می شود نتوانند تفکر منطقی و درست داشته باشند. افرادی که درگیر تعصب می شوند، بخش منطق مغزشان از کار می افتد و با پرخاش یا ترس با بقیه ارتباط برقرار می کنند. برای اینکه از این سم بزرگ ( تعصب ) دور بشویم، بهترین راه این است که پرسشگری را در خودمان تقویت کنیم. وقتی من و شما، درباره یک موضوعی پرسش درست انجام بدیم و تحقیق کنیم، از یک جانبه نگاه کردن به اون موضوع دور می شویم. پس اگر دوست ندارید به شکل یک آدم بی منطق و متعصب دیده شوید، حتما در مورد عقاید و باورهایتان: • منابع موافق و مخالف رو مطالعه کنید • پرسش های چالشی بپرسید • تفکر منطقی کنید ( با دلیل و منطق و به شکل مستند در مورد موضوع فکر کنید. ) 👤 ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ▪️انسان کور را می توان درمان کرد اما نادان متعصب را هرگز. . . ! تعصب کور کورانه انسان بینا را کودن می کند. تعصب یک امر اشتباه است، حال فرقی نمی کند که این تعصب نسبت به دین، مذهب، نژاد، قوم، رنگ و حتی فردی باشد. تعصب، تعصب نام دارد. انسان متعصب برای مخفی کردن ضعف اجتماعی خود همواره در حال فرافکنی، تهمت، افترا، دروغ پردازی و جعل سازی نسبت به منتقدان خویش است. غافل از اینکه برجسته ترین راه شناخت یک انسان بزرگ، اعتراف شجاعانه او به اشتباهات گذشته ی خویش است. از تعصب بپرهیزیم؛ تعصب، بیجا و بجا ندارد. تعصب، تعصب است. هر کس به وسعت تفکرش آزاد است. . . ! ✍کریستوفر هیچنز احمق به کسانی گفته میشود که برای اثبات گفته هایشان هیچ مدرکی ارائه نمیکنند اما برای زیر سوال بردن گفت دیگران از آنها مدرک طلب میکنند! ✍ آنتوان چخوف هرگز با احمق ها بحث نکنید! آنها اول سطح شما را تا سطح خودشان پایین میکشند، بعد با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست میدهند!!! 👤مارک تواین
منبع. پایین لغت نامه دهخدا 👈واژه بو از ریشه ی واژه ی اوستایی بئوذی هست 👉 چیزی که پایین قرار که گفتم بو از ریشه ی بود هست در لغت نامه دهخدا گفت شده لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید ... [مشاهده متن کامل]
واژه بو. ( اِ ) بوی. رایحه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) . رایحه و تأثیری که به واسطه تصاعد پاره اجسام در قوه شامه حاصل میگردد. ( ناظم الاطباء ) . و با لفظ بردن و برداشتن و شنیدن و کشیدن و گرفتن و ستدن مستعمل است. ( آنندراج ) . آنچه بوسیله بینی و قوه شامه احساس شود. رایحه. ( از فرهنگ فارسی معین ) . پهلوی �بوذ� �بوی � . . . ، اوستا �بئوذی � . . . ، ارمنی �بوئیر� . . . ، اورامانی �بو� . . . ، گیلکی �بو� و ختنی �بو�. ( از حاشیه برهان چ معین ) . - بو به بوشدن ؛ سرایت کردن مرضی. ( یادداشت بخط مؤلف ) . - || بوی دیگری شنیدن ؛ بوی دیگری استشمام کردن. - بو برخاستن ؛ پیدا شدن بو بود. ( آنندراج ) . - بو برداشتن ؛ کنایه از کسب کردن بو. ( آنندراج ) . - بو برداشتن از گل ؛ بوئیدن گل و تمتع یافتن از آن : چون از آن شوخ توانم می گلرنگ گرفت من که از ضعف ز گل بو نتوانم برداشت. وحید ( از آنندراج ) . - بو پریدن ؛ از بین رفتن بوی چیزی. ( فرهنگ فارسی معین ) . - بو پیچیدن ؛ منتشر شدن بو. ( فرهنگ فارسی معین ) . || بوی خوش. ( فرهنگ فارسی معین ) . در اوستا �بئوذا� بمعنی بوی خوب در مقابل �گنتی � بمعنی گند بدبوی آمده و بیهقی معنی لغوی بوی را نیک دریافته که در تاج المصادر در لغت اخشم که بمعنی کسی است که حاسه شامه نداشته باشد گوید: �اخشم ؛ آنک بوی و گند نشنود�. . . ( از حاشیه برهان چ معین ) . در پهلوی �بوی � به دو معنی : بوی خوش. . . ( حاشیه برهان ایضاً ) . || مجازاً، اثر و نشان. ( فرهنگ فارسی معین ) : آن طره که هر جعدش صد نافه چین دارد خوش بودی اگر بودی بوئیش ز خوشخویی. حافظ. || ذره اقل قلیل از هر چیزی. || گوشت بز کوهی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . || مخفف بوم که طائر منحوسی است. ( آنندراج ) . بو. مخفف بود و باشد و بوم وباشم. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج )
بو واژه ای تورکی است که از کار واژه بورماق به چم بو دادن گرفته شده ریشه آن بور بوده و با افتادن ر به ریخت بو در پارسی بکار می رود دیوان الغات تورک تصحیح استاد صدیق ص299 کار واژه burdi استاد آرش کیانی عینکت را حتما بزن نگو ندیدم
حالا تو پانترک روانی بو از بوییدن یا بویتن فارسی میاد و میشه رایحه بخار هم کلمه عربیه نکنه زبونتون مادر زبان عربی هم هست!؟ کاشمری هم کتابشو بر اساس خانواده قارلقی ترکی نوشته شاخه ای که بیشترین اثر رو از زبان های ایرانی گرفتن ... [مشاهده متن کامل]
همین الان ازبکی به شکل شدیدی از فارسی اثر گرفته به طوری که واژگان بنیادینشون بعضا از فارسی اومده مثل برادر یا آسمان و. . . اصلا بالفرضی هم تو دیوان لغات اومده باشه اولا که اسم کتاب دیوان داره که خودش فارسیه ریشه ته ته تهش فارسی نیست و احتمالا اکدی سومری باشه ولی این شکلش فقط تو فارسی بکار میره هرچی تو دیوان میاد ترکیه؟ کلی واژه عربی فارسی که وام واژه وارد ترکی شدن هم تو کتاب نوشته قرار نیست که فقط واژگان ترکی رو بگه دست از ریشه یابی های احمقانه و صدمن یغاز بردارید میخواید از فرهنگتون نگهبانی کنید دمتون گرم اما حق ندارید بدزدید اتفاقا اینجوری ثابت می کنید که کمبود دارید
واژه بو در فرهنگ لغات کاشغری هم اومده کلمه ترکی هست همچنان کلمه بوخار که در فارسی بخار گفته میشه که بازم ترکی هست. چیزی که اوستا یا فارسی میانه گفته میشه همش ترکی هست
واژه بو معادل ابجد 8 تعداد حروف 2 تلفظ bu نقش دستوری اسم ترکیب ( فعل ) [مخففِ بُوَد] [قدیمی] مختصات ( اِ. ) آواشناسی bu الگوی تکیه S شمارگان هجا 1 منبع واژه بو از ریشه ی بود خود واژه بود از ریشه ی واژه ی بودن یعنی این واژه بو پارسی است. ... [مشاهده متن کامل]
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه بود معادل ابجد 12 تعداد حروف 3 تلفظ bovad نقش دستوری اسم ترکیب ( فعل سوم شخص مفرد از مصدر بودن ) مختصات ( مص مر. ) 1 - وجود. 2 - هستی ، سرمایه . بو دادن ( دَ ) ( مص ل . ) آواشناسی bud الگوی تکیه S شمارگان هجا 1 منبع 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه بودن معادل ابجد 62 تعداد حروف 4 تلفظ budan ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: būtan] ‹بُدَن› مختصات ( دَ ) [ په . ] ( مص ل . ) منبع واژگان مترادف و متضاد لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی عمید فرهنگ فارسی معین فرهنگ فارسی هوشیار
واژه بو معادل ابجد 8 تعداد حروف 2 تلفظ bu نقش دستوری اسم ترکیب ( فعل ) [مخففِ بُوَد][[پهلوی]][قدیمی] مختصات ( اِ. ) آواشناسی bu الگوی تکیه S شمارگان هجا 1 منبع فرهنگ لغت معین
شَلَک بُو عَشَم مِدِه پَرِیخ
واژه بو کاملا پارسی است ریشه پهلوی دارد در عربی می شود یشم این واژه یعنی بو صد درصد پارسی است. منابع ها. فرهنگ لغت معین اُردُو لُغَت ( in Urdu ) , Ministry of Education: Government of Pakistan, 2017. ... [مشاهده متن کامل]
Qureshi, Bashir Ahmad ( 1971 ) , “بو”, in Kitabistan's 20th Century Standard Dictionary, Lahore: Kitabistan Pub. Co. Platts, John T. ( 1884 ) , “بو”, in A dictionary of Urdu, classical Hindi, and English, London: W. H. Allen & Co. ”, in Rekhta Dictionary [Urdu dictionary with meanings in Hindi & English] ( in English ) , Noida, India: Rekhta Foundation, 2023.
بو یعنی مولکول هایی که از یک ماده جدا، در هوا پراکنده و به مشام می رسد، یعنی رایحه مواد؛ مثال: بوی گل بو به ترکی: ایگ که ایی تلفظ می شود. همچنین بو به به ترکی می شود: قوخو؛ مثال: بوی سوختگی = یانقین ایگی سی ( اییی سی ) ، یانقین قوخوسو ... [مشاهده متن کامل]
بو در زبان ترکی، به معنی " این " ، ضمیر مفرد اشاره به نزدیک می باشد. مثال: " بو " قیز داها گؤزَلدیر = " این " دختر زیباتر است. در لهجه تبریز و حوالی آن می گویند: بو قیز گؤزَل راق دیر. ( متأسفانه امروزه بعضی ناآگاهانه کلمات ترکی را با با صفت تفضیلی " تر " یا صفت عالی " ترین " که مخصوص زبان فارسی است، ترکیب می کنند و کلماتی مانند: گؤزَلتر یا گؤزَلترین می سازند که کاملاً غلط می باشند.
در لهجه شیرازی داریم که به بچه ها می گویند دست به آتش و چراغ روشن و هر چیزی که در آن اتش باشد، نزن ، زیرا دستت بوُ و بعضا بُوِ، بُوِه میشه یعنی دستت می سوزد.
بوو/bow/ صوت/در گویش شهرستان بهاباد در موارد زیر به کار می رود: 1. بیانگرتعجب از مقدار زیاد است و به معنای وااای، چقدر زیاد، چقدر دیگه . 2. موقع جواب دادن به یک سوال و به معنای بله کافیه ، زیاد هم هست. ... [مشاهده متن کامل]
مثال اول با دیدن آب زیاد پشت سد ، می گوید: بوو، چقدر اب. مثال دوم، فردی مقداری اب برای نوشیدن از شخصی طلب می کند؟ آن شخص با آوردن یک لیوان اب می پرسد این مقدار کافی است؟ شخص می گوید:بوو، دستتان درد نکنه یا بوو، بله کافیه، یعنی بیش از مورد نیاز است و ممکن است اضافه هم بیاید.
پوست بچه شتر که آن را از کاه می انباشتند تا مادرش با دیدن آن تصور کند که بچه اش زنده است و شیرش جاری شود.