بندگاه


معنی انگلیسی:
joint, junction

لغت نامه دهخدا

بندگاه. [ ب َ ] ( اِ مرکب ) مفصل اعضاء. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). مفصل و پیوندگاه. ( ناظم الاطباء ). فص. ( دهار ). وصل. مفصل : دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ،از یادداشت مؤلف ). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است ، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ایضاً ). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). || دره ، زیرا که آن موضعی است که در آن برای سد راه مترددین و مسافرین بندی توان کرد و مزاحمت رسانیده و با مردم قلیل مانع فوج کثیر شد. ( آنندراج ). دره. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ببالای آن بندگاه ایستاد
ز پیوند و فرزند میکرد یاد.
نظامی.
همان چاره دید آن خردمند شاه
که بردارد آن بنداز آن بندگاه.
نظامی.
|| محلی که سد در آنجا بسته باشند. ( ناظم الاطباء ). || در شاهد زیر ظاهراً بندرگاه معنی میدهد :
چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد
ز دیوانگی گشت چون دیوباد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

بندمفصل، محل اتصال دواستخوان دربدن جای ساختن
( اسم ) ۱ - مفصل اعضا. ۲ - دره .

فرهنگ معین

(بَ ) (اِمر. ) مفصل ، محل اتصال دو استخوان .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل.
۲. دره.
۳. جای ساختن سد.

مترادف ها

joint (اسم)
شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه

فارسی به عربی

مفصل

پیشنهاد کاربران

بپرس