بند

/band/

مترادف بند: حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله

معنی انگلیسی:
arthro-, band, belt, bind, binder, bond, cincture, clinch, clothesline, connection, connective, cord, couple, dam, fastener, fastening, fetter, gin, hinge, lace, ligature, links, lock, noose, paragraph, restraint, restriction, rope, sling, stay, strap, string, tie, tightrope, trammel, wall, ward, weir, yoke, article, reservation, clamp, brace, cremp - iron, [lit.]chains, jont, starza, stleieght, [paper] ream, clause

لغت نامه دهخدا

بند. [ ب َ ] ( اِ ) فاصله میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). فاصله میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.( جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. ( ناظم الاطباء ). مفصل. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ور بدرّی شکم و بند از بندم
نرسد ذره ای آزاربفرزندم.
منوچهری.
و فرمود تا اندامهای او بندبند می بریدند تا هلاک شد. ( فارسنامه ابن البلخی ).
و قتاده گفت [ هاروت و ماروت ] از کمربست تا بندپای در بند و قیدند. ( تفسیر ابوالفتوح ).
شراب ممزوج و مروق... باد در شکم انگیزد و درد بندها آرد. ( نوروزنامه ).
به مهر تو دلم ای مبتلا و منشاء جود
بسان نار خجند است بند اندر بند.
سوزنی.
بند دم کژدم فلک را
زآن نیزه مارسان گشاید.
خاقانی.
- بند از بند جدا شدن و جدا کردن ؛ مفصل ها را بریدن :
خیال رزم تو گر در دل عدو گذرد
زبیم تیغ تو بندش جدا شود از بند.
رودکی.
- بند از بند گشادن ؛ مفصل را از مفصل جدا کردن :
نرسد دست من به چرخ بلند
ورنه بگشادمیش بند از بند.
مسعودسعد.
- بند انگشت ؛ رجوع به انگشت و فرهنگ فارسی معین شود.
|| الیاف اتصال دهنده یک عضو به عضو دیگر. || ( اصطلاح پزشکی ) هر یک از استخوانهای جداگانه انگشتان پا و دست. بند انگشت. || محل اتصال دو چیز بهم : بندهای نی. نی هفت بند. ( فرهنگ فارسی معین ). گره نی و نیزه و امثال آن. ( ناظم الاطباء ) :
چندان بزند نیزه که نیزه بخروشد
بندش بهم اندر شود از بس که بکوشد.
منوچهری.
چون باززنی ز نیشکر بند
خس در دهن آید اول از قند.
امیرخسرو.
نی و نیشکر هر دو دارند بند
ولی هیزم است این و آن شاخ قند.
امیرخسرو.
- بند نای ؛ فاصله میان دو بند نی. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| قسمتی از یک کتاب یا مجموعه. || هریک از فصول و فقرات نامه ها، قوانین و لوایح : این عهدنامه دارای ده بند است. ( فرهنگ فارسی معین ). هر یک از فصول وفقرات نامه ها چنانکه گویند: این عهدنامه دارای دوازده بند است ، یعنی دوازده فصل. ( ناظم الاطباء ). || تنکه آهنی که جهت استحکام بر صندوق و کشتی وامثال آن زنند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( از فرهنگ فارسی معین ). تنکه آهنی که بجهت استحکام بر صندوق و تخته و در کشتی و امثال آن نهند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) زغن

فرهنگ معین

(بَ ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - زنجیر و ریسمانی که بر پای و دست اسیران بندند. ۲ - گره . ۳ - محل به هم پیوستن دو چیز. ۴ - مفصل . ۵ - هر یک از فصول و فقرات نامه ها، قوانین و لوایح . ۶ - سدی که در پیش آب بندند. ۷ - حبس . ۸ - نیرنگ ، فریب . ۹ - عهد، پیمان .

فرهنگ عمید

= فن: یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود، چنانکه سیصدوشصت بند فاخر بدانستی (سعدی: ۷۹ ).
۱. (زیست شناسی ) محل اتصال دو استخوان در بدن، مفصل.
۲. محل اتصال دو چیز، پیوند.
۳. گرهِ نی.
۴. (حقوق ) قسمتی از کتاب یا قانون.
۵. فصل.
۶. ریسمان.
۷. ریسمان یا زنجیر که به دست وپای انسان یا حیوانی ببندند.
۸. دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب می سازند برای بالا آمدن سطح آب و آبیاری زمین های اطراف یا تشکیل آبشار یا جلوگیری از سیل، سد، بنداب.
۹. بستۀ کاغذ ۴۸۰ورقی یا ۵۰۰ ورقی که در کارخانه شمرده و بسته بندی شده باشد.
۱۰. علَم بزرگ.
۱۱. فصل یا فقرۀ کتاب.
۱۲. قید.
۱۳. [مجاز] حیله، نیرنگ.
۱۴. (بن مضارعِ بستن ) = بستن
۱۵. بسته کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): ماست بند.
۱۶. آنچه به چیز دیگر، به ویژه یکی از اعضای بدن، بسته می شود (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دستبند، مچ بند.
۱۷. بسته شدن: راه بند.
* بند آمدن: (مصدر لازم )
۱. بسته شدن.
۲. بسته شدن راه و مجرا.
۳. بازایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد.
* بند آوردن: (مصدر متعدی )
۱. بستن و جلوگیری کردن.
۲. جلو جریان چیزی را گرفتن.
* بند انداختن: (مصدر متعدی ) کندن و برچیدن موهای ریز چهرۀ زنان با نخ.
* بند بودن: (مصدر لازم )
۱. گیر بودن، گرفتار بودن.
۲. آویزان بودن.
* بند زدن: (مصدر متعدی ) به هم چسباندن ظرف های شکسته با بند یا بش، بش زدن.
* بند شدن: (مصدر لازم )
۱. به چیزی چسبیدن.
۲. به چیزی آویختن.
* بند شهریار: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
* بند کردن: (مصدر متعدی )
۱. در بند کردن.
۲. چسباندن.
۳. چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن.
* بند کشیدن: (مصدر لازم ) [مجاز] در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن.
* بند ناف: (زیست شناسی ) رشته ای که جنین را در شکم مادر به جفت متصل می کند.
* بندوبست: [مجاز]
۱. ساخت وپاخت، توطئه.
۲. ضبط وربط، ترتیب، انتظام.
* بند ورغ: [قدیمی] بندی که با چوب و علف یا سنگ و خاک برای رساندن آب به زراعت جلو آب ببندند.

فرهنگستان زبان و ادب

{bay} [حمل ونقل دریایی] هریک از تقسیمات عرضی در امتداد عرض کشتی که به عنوان یکی از مختصات سه گانۀ محل استقرار بارگُنج ها شماره گیری می شود
{clause} [زبان شناسی] واحدی نحوی که معمولاً از یک یا چند گروه تشکیل شده است
[ارتاپزشکی] ← مفصل
{paragraph} [عمومی] بخشی از یک نوشته که معمولاً از موضوع معینی گفتوگو می کند و با شروع سطر جداگانه از بخش های دیگر جدا می شود
{verse, stanza, stroph} [موسیقی] در موسیقی مردم پسند امریکایی میانۀ قرن بیستم، لحن و شعری که قبل از برگردان قرار می گیرد و بدنۀ اصلی ترانه را شامل می شود

گویش مازنی

/band/ طناب نازک - نخی که با آن سرکیسه را بندند ۳بند & کتل - راه سربالایی ۳حدفاصل آب و خشکی ۴کوهستان و صخره های فاقد پوشش گیاهی & تار عنکبوت - عنکبوت ۳درخت زبان گنجشک ون & محلی که آب را از آن جا می توان قطع نموده و به سمت دیگری هدایت نمود & مستقیم به طرف چیزی یا کسی رفتن - بی محابا گذشتن ۳طناب رخت آویز از الیاف گیاهی ۴حدود & ته بن

واژه نامه بختیاریکا

( بَند ) کنایه از سال است در تشخیص سن ورزا. مثلاً دو بَند یعنی گاو نر دو بار کشت کرده
تال؛ رِشتِن
در بند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَنْد، نوعی کلام منثور و آهنگین که از سده ۱۱ ق در ادب عربی پدید آمد.
این کلمه در نخستین سده های اسلامی در معانی گوناگون و حتی ترکیب های متعدد (دستبند = نوعی بازی و رقص ؛ شکاربند و...، نک: ه د، ابونواس ) معرب شد، تا اینکه حدود ۳۰۰ سال پیش در عراق ، بر نوعی شعر منثور اطلاق گردید.همه این معانی لغوی و اصطلاحی را دجیلی در کتاب البند خود گرد آورده ، و چگونگی پیدایش و تاریخچه آن نوع شعر منثور را به تفصیل شرح داده است . بروز این اصطلاح را وجود کلمه بند در لهجه سرزمین عراق به آسانی توجیه می کند. بند تقریباً در تمام معانی فارسی آن در عراق حتی به عنوان اصطلاح زورخانه تا در ترکیب جالب «خوشبند» (ترفند، حیله گری ) معروف است . معانی مختلف بند این هاست : پرچم یا بیرق بزرگ ؛ محل اتصال دو چیز؛ سدّ و آبگیر؛ بخشی از یک کتاب ؛ حیله و فریب ؛ ریسمان و گره ؛ دلبستگی و...؛ و در اصطلاح نوعی کلام موزون خارج از قواعد مستعمل شعر تقلیدی که وزن و معنی دو رکن اصلی آن را تشکیل می دهد و در حقیقت حلقه ای است میان نظم و نثر (شعر منثور)
پیشینه
هیچ یک از پژوهشگران در فارسی بودن این کلمه تردید ندارند، اما نمی دانیم پیشینه این نوع ادبی به چه روزگاری باز می گردد. برخی به استناد نمونه ای از بند در آثار ابن درید (د ۳۲۱ق /۹۳۳م )، سابقه این واژه را به پیش از سده ۴ق رسانیده اند و بعضی پای فراتر نهاده ، وزن بند را در آیات قرآنی نیز جست وجو کرده اند. اما هیچ کدام از این نمونه ها با «بند» به مفهوم مورد بحث مناسبتی ندارد. ظهور این نوع ادبی در ادبیات عرب ، پیشینه درازی ندارد و خاستگاه آن را هم منحصراً عراق دانسته اند. دجیلی نخستین بندسرای عراق را معتوق بن شهاب موسوی (۱۰۲۵-۱۰۸۷ق /۱۶۱۶-۱۶۷۶م )، و نجف را مهد این نوع ادبی معرفی کرده است .
وزن بند
در باب وزن ِ بند اختلاف است . دجیلی بند را از بحر هزج و تکرار ۴ مفاعیلن در هر بیت دانسته است . همین امر سبب شده است تا به وجود «سبب »، یا «وتدی » زائد، در ابتدای هر بند قائل گردد. شفیعی کدکنی پس از نقد و بررسی ِ تقطیع دجیلی و نازک الملائکه ، وزن مذکور را به فاعلاتن و فَعِلاتن اصلاح کرده است . شباهت صوری بند به شعر آزاد در ادب عرب سبب شده است تا برخی بند را به دلیل عدم رعایت تساوی ارکان و افاعیل ، نزدیک ترین صورت شعر عربی به شعر آزاد برشمارند. اما در حقیقت ویژگی هایی که برای شعر آزاد یاد کرده اند، همانا به بند یا بحر طویل عامیانه فارسی تعلق دارد که به دلخواه سراینده شمار ارکان و افاعیل عروضی بلند یا کوتاه شده ، به صورت افقی و تمام سطر نوشته می شود. شفیعی کدکنی نیز به صراحت بحر طویل فارسی یا بند عربی را یک تجربه عروضی دانسته است که عامه اهل ذوق بدان عنایت داشته ، و بیش تر بزرگان و ادیبان آن را وانهاده اند. وی معتقد است که بدون شک «بند» به تقلید از «بحر طویل فارسی » سروده شد و شاعران عراق ، به ویژه نجف به سبب هم جواری و برخوردهای نزدیک با شاعران ایران به این نوع ادبی گرایش داشته اند. (ه د، بحر طویل )بدیهی است که علاوه بر عامه اهل ذوق ، گروهی از ادیبان و ادب شناسان نیز بدین فن رو می آوردند و دانش های فنی خود در صنعت و عروض را در این باره نادیده می گرفته اند. زیرا رهایی از چنگال عروض و قافیه ، فضاها و مضامین بسیار گسترده درون اجتماع ، ضرب آهنگ دل نشین ، بی تکلفی و از همه مهم تر اقبال عموم مردم ، موجب عنایت شاعران سنتی به این گونه هنرها می گردید.
فراگیری بند در موضوعات
...

دانشنامه عمومی

بند (ابزار). بندها ( به انگلیسی: Fixture ) برای نگه داشتن و محکم کردن اجسام در جای خود، جهت انجام عملیات های مختلف ماشین کاری و جایگذاری و اسمبل استفاده می شوند.
قید ( Jig ) ابزارها را در مسیر خاص حرکت می دهد. همچنین راهنما ممکن است ابزار را در حین عملیات نگه دارد، ولی بند ( Fixture ) قطعه کار را در جای خود نگه می دارد، درحالیکه ابزارها نسبت به آن حرکت می کنند.
• هزینهٔ پایین
• ایجاد کیفیت همسان
• سرعت تولید
• ایمنی کامل برای قطعه، اپراتور و دستگاه
• برای بستن صفحات قالب جهت ماشین کاری به دلیل تعدد سوراخ ها، اپراتور مجبور است چندین بار جای گیره ها را عوض کند تا اینکه بتواند همهٔ سوراخ ها را بر روی صفحات ایجاد کند. امروزه صفحات توسط گیره های مغناطیسی نگه داشته می شوند. [ ۱]
عکس بند (ابزار)

بند (ارومیه). بند، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان ارومیه استان آذربایجان غربی ایران می باشد.
این روستا در دهستان باراندوز قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیّت آن ۳۸۸۸ نفر ( ۸۷۲ خانوار ) بوده است. [ ۲]
روستای بند در کنار رودخانه شهر چای به صورت خطی استقرار و امتداد یافته است. در مراسم عروسی روستای بند نوازندگان محلی با اجرای موسیقی و آواز فضای جذاب و شاد فراهم می کنند. [ ۳]
عکس بند (ارومیه)

بند (تسمه). بند ( به انگلیسی: Strap ) یک فلپ یا روبان بلند می باشد، معمولاً این بند از پارچه یا چرم است.
تسمه های نازک به عنوان بخشی از لباس یا چمدان یا ملافه هایی مانند کیسه خواب استفاده می شود. به عنوان مثال بند اسپاگتی، بند شانه را مشاهده کنید. یک بند با کمربند تفاوت دارد. به طور عمده این بند که معمولاً یکپارچه برای لباس به کار می رود؛ می توان آن را در ترکیب با بافت استفاده نمود.
تسمه نیز به عنوان متصل کننده برای وسایل، اشیاء، حیوانات ( به عنوان مثال یک زین روی اسب ) و افراد ( به عنوان مثال یک ساعت مچی ) یا حتی برای اتصال مردم و حیوانات به عنوان یک دستگاه کار می رود. برای مجازات بدنی گاهی یک بند به صورت شلاق استفاده می شود.
وسیله نقلیه تسمه نقاله و تسمه دوچرخه نقره ای دوجداره رتبه بندی می شود. روبان تسمه ای همچنین یک نوع خاص از بند می باشد که یکپارچه قوی بافته شده به عنوان یک نوار یا لوله مسطح است که اغلب به جای طناب استفاده می شود. طناب مدرن به طور معمول از مواد فوق العاده و با مقاومت بالا ساخته شده است و در کمربندهای خودرو، تولید مبلمان، حمل و نقل، بولینگ، پوشاک نظامی، اتصال دهنده های باربری و بسیاری از زمینه های دیگر به کار می رود.
عکس بند (تسمه)

بند (نرم افزار). بند ( انگلیسی: BAND ) یک نرم افزار ارتباطی مخصوص تلفن های هوشمند است که امکان ارتباط گروهی را فراهم می آورد. این نرم افزار توسط ناور کورپوریشن ساخته شده است. بند برای سرویس های اندروید ، آی او اس و دکستاپ موجود می باشد.
عکس بند (نرم افزار)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:لوار

بند (ادبیات). بَند (ادبیات)
در اصطلاح شعرشناسی، هر بخش از شعر که با تغییر قافیه یا با تغییر محتوا یا با شگردهای دیگر شعری از بخش های دیگرِ شعر جدا می شود. در قالب های شعر کهن، ترجیع بند و ترکیب بند و مسمط از چند بند تشکیل شده اند و در شعر معاصر قالب چارپاره و قالب های تفننی، همچون قالب شعر «افسانه»ی نیما، بندهای مشخصی دارند؛ اما در شعر آزاد و شعر سپید بندها به اعتبار موضوع یا تصویر و در نگارش با فاصله گذاری از یکدیگر جدا می شوند.

بند (گروه موسیقی). بَند (گروه موسیقی)(Band)
گروه امریکای شمالی موسیقیِ راک (۱۹۶۱ـ۱۹۷۶). گروه مذکور این نام را از ۱۹۶۵، زمانی که باب دیلن را همراهی می کردند برای خود برگزیدند. نخستین اجرای مستقل آنان در ۱۹۶۸ با آلبومِ Music from Big Pink روانۀ بازار شد. این گروه در ظاهر و در اشعارِ رازآمیزشان، نوستالژیِ خود را به فرهنگ و تاریخِ گذشتۀ امریکا آشکار ساختند، همچون آوازِ The Night They Drove Old Dixie Down. هم نوازی غیرنمایشی آنان و نیز مواد و مصالح اصیلی که در موسیقی به کار می گرفتند، نفس تازه ای در پیکر موسیقیِ راک دمید. این گروه در کانادا با سِمت گروه همراه رانی هاوکینز (۱۹۳۵ـ )، خوانندۀ راک اند رول تشکیل شد و در آغاز به نامِ هاوکس شناخته می شد. از مشهورترین آلبوم های آنان The Band (۱۹۶۹)، Stage Fright (۱۹۷۰)، و Northern Lights-Southern Cross (۱۹۷۵) درخور ذکرند. کنسرت خداحافظیِ این گروه را مارتین اسکورسیزی با عنوانِ آخرین والس (۱۹۷۸) به فیلم درآورده است.

بند (موسیقی). بَند (موسیقی)(snare)
در برخی انواع طبل، به خصوص طبل کوچک، ریسمانی از روده، سیم، یا پلاستیک که روی یک طرف ساز کشیده می شود. بندها با ارتعاش درمقابل پوسته در هنگام ضربه خوردن به طبل، درخشش آوای آن را موجب می شوند. اگر این جلوه لازم نباشد، می توان آن ها را موقتاً سفت کرد.

جدول کلمات

رسن

مترادف ها

fit (اسم)
حمله، هیجان، بیهوشی، بند، تشنج، غش، قسمتی از شعر یا سرود

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

articulation (اسم)
تلفظ، مفصل، بند، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، بند جنبنده، مفصل متحرک

joint (اسم)
شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه

link (اسم)
بند، زنجیر، قلاب، پیوند، حلقه زنجیر، دانه زنجیر

bind (اسم)
بند، بستگی

bond (اسم)
کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانت نامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد و میثاق

clause (اسم)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله

provision (اسم)
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن

snare (اسم)
دام، بند، تله، کمند

segment (اسم)
حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع

levee (اسم)
لنگر گاه، بند، خاکریز، مجلس پذیرایی، سلام عام

facet (اسم)
منظر، بند، شکل، صورت کوچک، سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی

hinge (اسم)
مفصل، بند، لولا، مدار

line (اسم)
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر که با خط کشی مشخص میشود

dyke (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند

dike (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند

paragraph (اسم)
ماده، بند، فقره، سر سطر، پاراگراف، پرگرد

dam (اسم)
بند، سیل گیر، سد، اب بند

wristband (اسم)
بند، النگو، دست بند، سراستین، سر دست

tie (اسم)
علاقه، بند، دستمال گردن، کراوات، قید، رابطه، گره، الزام، برابری، ربط

frenum (اسم)
بند، مهار، چین غشایی، لگام

clamp (اسم)
بند، گیره، پشت بند، انبرک

binder (اسم)
بند، اهرم جعبه ماکو، شکم بند زنان، رسید بیعانه، صاحف

sling (اسم)
بند، زنجیر، رسن، فلاخن، قلاب سنگ، تسمه تفنگ

fastening (اسم)
بند، پشت بند، بست، چفت، چفت و بست، یراق در

manacle (اسم)
بند، قید، زنجیر، دست بند، بخو

weir (اسم)
بند، خاکریز، سدی که سطح اب را بلند میکند

canto (اسم)
سرود، بند

ligation (اسم)
بند، انعقاد، بستن رگ، رشته یا وسیله بستن

commissure (اسم)
بند، درز، محل تلاقی، سطح اتصال

ligature (اسم)
بار، بند، نوار، رشته، خط ارتباط، شریان بند، رباط، کلید کوک سازهای زهی، بخیه زنی، زخم بند، شریان بندی، خط پیوند، دو یا چند حرف متصل بهم

noose (اسم)
دام، بند، تله، کمند

facia (اسم)
حلقه، بند، کمربند، دایره زنگی، گچبری سر ستون، هزاره برجسته، لایه پوششی فیبری

fascia (اسم)
حلقه، بند، نوار، خط، کمربند، دایره زنگی، گچبری سر ستون، هزاره برجسته، لایه پوششی فیبری

funiculus (اسم)
بند، بند ناف، ساقه تخمچه

joggle (اسم)
بند، تیزی یا شکاف اجر و چوب و غیره

holdback (اسم)
بند، مانع، گیر، توقف، اشغال کننده

holdfast (اسم)
بند، گیره، قلاب، گیر، چفت، میخ

internode (اسم)
قسمت، بند، قطعه، میان گره، قسمت میان دو بند یا مفصل

ligament (اسم)
بند، پیوند، رباط، وتر عضلانی، بندیزه

proviso (اسم)
شرط، بند، قید، جمله شرطی

stanza (اسم)
بند، بند شعر، قطعه عمارت، تهلیل

trawl (اسم)
بند، دام یا تور

فارسی به عربی

انشوطة , بند , حافظة الاوراق , خندق , رباط , ربطة , سد , غل , فصاحة , فقرة , فک , مظهر , مفصل , مفصلة , مقالة , مقطع شعری

پیشنهاد کاربران

بند در گویش ساکنین شمال ساوجبلاغ و تعدادی از روستاهای طالقاق ، جاده چالوس به معنی یک دیواره سنگی جدا و تک با ۱۰ تا ۱۵ ارتفاع و عرض تقریبی مشابه که درمکانی واقعه شده به قسمت بندپشت و بند بن ( زیر، پایین ) بند بالان ( بند دختر ) بعنوان مکان نامگذاری شده
بند دام صیاد زندان محبس و سجن افراد خلافکار لذا چون محبس و بازداشتگاه سدی است که افراد خلافکار را در محیطی مسدود کرده به آن بندی یا زندانی و به صید گرفتار هم بندیمیگویند و لذا هرچیزی که توسط خالقش جدا
...
[مشاهده متن کامل]
جدا شده باشد مانند یک بندشعر یا بند بند اعضای بدن یا بند اول تا هرچه لازم باشد در مواد مصوب شده قانون یا بخشنامه ها ولذا در آثار منثور گذشته در هر کتابی بند کاربرد داشت ولذا به رسن وریسمان و شطن کوتاه هم بند میگفتند مانند بند خشک کردن لباس یا بندهای بلند بند بازان در سیرک های بزرگ که در ایام کودکی من یک سیرک بزرگی را برادران رضایی و اسکویی و دوسه تاجر پولدار دیگر برای تفریح مردم سبزوار یکماه در زیر فلکه مادر در یک باغ کهدر طرح خیابان امیر مسعود از شمال شهر خانه های بی شماری را خریداری کرده و خراب کرده بود سیرک در آنجا مستقر و تا یکماه همه گونه نمایش داشت و پهلوان خلیل عقاب هم با این سیرک خارجی که بیش از دویست نفر هنرمند جوان و دختران زیبای بند باز داشت نمایش میدادند قیمت بلیط در آن زمان بیست تومان خیلی بود ولی تجار قلدر سبزواری متعهد خرید هزار بلیط در سه سانس شده بودند وقتی سال 50 در تهران تلوزیون بند بازان را نشان میداد من به بستگانم گفتم یکماه در سبزوار این نمایشات اجرا شده همه شگفت زده شدند

بند / band /
مترادف بند: حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله
...
[مشاهده متن کامل]

معنی انگلیسی: arthro - , band, belt, bind, binder, bond, cincture, clinch, clothesline, connection, connective, cord, couple, dam, fastener, fastening, fetter, gin, hinge, lace, ligature, links, lock, noose, paragraph, restraint, restriction, rope, sling, stay, strap, string, tie, tightrope, trammel, wall, ward, weir, yoke, article, reservation, clamp, brace, cremp - iron, [lit. ]chains, jont, starza, stleieght, [paper] ream, clause
دنبال کنید 93705574413

مجید خداکرمی
زنجیر
بند=پیمان/گرو/قطع/فن/فریب/رسم/گرفتار
زنی بود با او به پرده درون
پر از چاره و رنگ و بند و فسون.
ببستند بندی به ایین خویش
Clause
واژه بند
معادل ابجد 56
تعداد حروف 3
تلفظ band
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: band، جمع: بنود]
مختصات ( بَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی band
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
...
[مشاهده متن کامل]

منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
کاری ندارم به ترکی بودن پارسی بودن این واژه ولی واژه سازی دورغ کار خوبی نیست با احترام به تمام قوم ایران عزیز

درباره بند توی Wiktionary اینجوری نوشته:
بند از ریشه نیاهندواروپایی bʰendʰ هست که با واژه های band و bind همریشه هست.
بند از فارسی به همین شکل وارد عربی هم شده و جمعش تو عربی شده بُنُو
بند.
واژه بند از ریشه هند و ارو پائی bhendh یا پیوستن و بهم متصل شدن است که حرف h آن بدون صدا میباشد. از همین ریشه در فارسی باستان بندک bandaka یا بنده و برده آمده ( ذرزمان قدیم بنده ها را میبستند ) ودر سانسکریت بندهاتی bandhati یا بستن و بندها bandhah یا نوار و ریسمان بستن میباشد و چون زبان ارمنی نیز ریشه هندو اروپائی دارد، در زبان قدیم ارمنی واژه بند معتی زندان را میدهد. جالب این است که درزبان ایرلندی میان که گفته میشود بازبان فارسی میانه شباهت هائی دارا میباشد واژه بینا bainna معنی گردن بند را میدهد. فرگردهای ریشه بند در انگلیسی فراوانند مانند bind، bend، bond ، bundle و bundدر هند از کاربرد ریشه بستن bandhati و با بهم بستن رنگهای مختلف پارچه محموعه ای بنام بنددانا banddana میسازند که مانند چهل تیکه در ایران مباشد
...
[مشاهده متن کامل]

واژه بند از ریشه هند و ارو پائی - bhendh یا پیوستن و بهم متصل شدن است که حرف h در آن بدون صدا میباشد. از همین ریشه در فارسی باستان بندک bandaka یا بنده و برده آمده ( ذرزمان قدیم بنده ها را میبستند ) ودر سانسکریت بندهاتی bandhati یا بستن و بندها bandhah یا نوار و با ریسمان بستن میباشد و چون زبان ارمنی نیز ریشه هندو اروپائی دارد، در زبان قدیم ارمنی واژه بند معتی زندان را میدهد. جالب این است که درزبان ایرلندی میانه که گفته میشود بازبان فارسی میانه شباهت هائی دارا میباشد واژه بینا bainna معنی گردن بند را میدهد. فرگردهای ریشه بند در انگلیسی فراوانند مانند bind، bend، bond ، bundle و bund
...
[مشاهده متن کامل]

در هند از کاربرد ریشه بستن bandhati و با بهم بستن رنگهای مختلف پارچه مجموعه ای بنام بنددانا banddana بهم میدوزند که مانند چهل تیکه در ایران میباشد.
also often bandana, 1752, from Hindi bandhnu, a method of dyeing, from Sanskrit badhnati "binds" ( because the cloth is tied in different places like modern tie - dye ) , from PIE root *bhendh - "to bind. "
نرسد دست من به چرخ بلند
ورنه بگشادمیش بند از بند - مسعود سعد سلمان

#بند بستن
از واژه بند پارسی واژگان band به چم بستن و بند و bond به چم بهم بستن و چسباندن و واژه bind به چم خم کردن و بند اوردن ساخته شده است.
واژه بند از ریشه آریایی و ایران باستان *bʰ�ndʰati به چم بند و گره زدن و بستن و دربند کشیدن است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واره در اوستا به ریخت bandaiiaiti بنداتی در امده است.
این واژه وارد زبان لاتین شده و به ریخت *fendīx در امده است.
“offendix”, in Charlton T. Lewis and Charles Short ( 1879 ) �A Latin Dictionary, Oxford: Clarendon Press
@iranaryan ترک ها چینی هستند و ریشه زبانی پارسی از پرتور آریایی و پروتو ایرانی است نه ترک چینی

درود ُ سپاس
شاید ایشان با رهسپاری در زمان و دیدار با نیاکانِ پهلوی زبانِ خودشان، چمار و معنای بختن را رهایی و نجات دادن یافته اند!
جناب واژه شناس!، آنچه رهایش یا رهایی دادن معنا می دهد " بُختن" است نه " بَختن" ( ناچار بِه زیر و زِبَر گُذاشتَن هَم شُدَم! )
...
[مشاهده متن کامل]

بُختن که ریخت کهنتر آن بوختن بوده در پهلوی به چم رهایی دادن و آزاد کردن بوده مانند بُختیشوع به چم آزاد شده عیسی ( پزشک مسیحی گندی شاپور ) ، ولی سخن از بَختن شد به چم بخشیدن که واژه بخش هم بن کنونی آن و به کار رونده در پهلوی تاکنون بوده. ( هرچند پیوند معنایی میان رهایی دادن و بخشیدن نمایان است )
از دیدگاه ادبی نیازی نیست که بنِ بخش از کارواژه بخشتن به دست آید، همانگونه که برای نمونه "فروش" بن کنونی "فروختن" است نه فروخشتن!، بخش هم بن کنونی بختن بوده نه بخشتن.
در پارسی با گردش زمانی کارواژه از گذشته به اکنون، دگرش برخی واجها را هم می بینیم مانند دگرش واج خ به ز یا ش یا س.
ولی اینکه ریشه خودِ بخش چه بوده، این یک واژه ی تک بخشی یا تک هجایی ست درواقع یک تکواژ است که در آغاز از بختن به دست آمده واکنون از خود کارواژه بخشیدن را ساخته، پس خودش ریشه است و کسی در ریشه دنبال ریشه دیگری نمی گردد وگرنه زنجیره بی پایانی خواهد شد که داستان ریشه یابی را بی سرانجام و گنگ می گذارد ولی با این همه می باید گفت که در آغاز از بختن گرفته شده است.
روند ساخت واژگان در پارسی با استناد به نمونه های فراوان و واقعی در بنمایه های پارسی باستان ومیانه یعنی از هزاره های گذشته پذیرفتنی و قابل توضیح است که پیوسته و بدون گم شدن حلقه ای از این زنجیره تاکنون پیش آمده ولی ادعاهای شما در کدام بنمایه ترکی آمده؟ پیشینه آن چقدر است؟
روند دگردیسی با به باغ و باغیش را از کدام منبع می توانید گواه بیاورید؟ گیریم که در جایی هم باشد در سنجش با بنمایه های بسیار کهنتر پهلوی، چه حرفی برای گفتن برایش می ماند؟ مسلما از منبع جدیدتر به منبع کهنتر که نرفته!
جدای از این، برای ریشه "با" با آن همه معنی که با یک سه نقطه ی ( . . . ) ناقابل معانی آن را تا ناکجا آباد پیش می برید چه نمونه ای و از کجا دارید؟ از وارماق؟! این که خود از بار پارسی ( پهلوی ) گرفته شده که برایش در بالا روشنگری شد،
پسوند نام مکانساز غ هم شاید منظور پسوند اق یا لاق باشد که نمونه بسیار کهنتر آن به ریخت لاخ در پهلوی و بن کارواژه ای Loc در زبانهای اروپایی دیده می شود، واژه باغ هم که از اساس واژه ای شناسنامه دار در پارسی و پهلوی ست و این وصله ها به آن نمی چسبد.
پسوند ش ادعایی شما هم که تا اینجا هرچه بافته بودید را شکافت رفت پی کارش:
" ش که از کاربرد های آن، التصاقه رساننده معنی به اشتراک گذاری می باشد" !!!
بخشش کجا، به اشتراک گذاشتن کجا؟
اگر هم ش در ترکی پسوند نام مصدرساز باشد که همان پسوند ِش پارسی ست که از "یشن" پهلوی به دست آمده.
زبان ترکی به خاطر شرایط ابتدایی که تاکنون دست به گریبان آن بوده هنوز صداهای کوتاه را به صدای کشیده دگرگون می کند، میان دو واج بیصدا، اولی را صدادار می کند که خودتان هم نمونه اش را در باغیش گفتید و موارد دیگر، آن نمونه های دو واج بیصدا که آورده اید هم به جز اندک بودن و برخی از آنها که کاربردی در زبان مردم ندارد، در کاربردیهایش هم واج بیصدای دوم یا واگویی نمی شود یا بازهم یک واج صدادار میان آنها گذاشته می شود. واجهایی که در ترکی قدیم نماینده دو واج بیصدا بوده اند نیز در اصل واج دوم، تودماغی و مبهم واگویی می گردد، از سویی مربوط به ترکی قدیمِ پیرامون مغولستان است نه ترکی چرخش یافته ی آذربایگان.
طبیعی ست که با این چارچوب، بخش به باخیش یا باغیش دگردیس شود، ترکزبانهایی هم که واژه بخش و دیگر واژگان را به شیوه درست آن می گویند همانا در حال بازگشت به خودِ بنیادین شان هستند.

بعضی مفردات که می نویسند باغلاماق و باغئشلاماق = بخشیدن است و در پایان بیان می نویسند باغلاماق که در اصل به معنی بستن ، ارتباط دادن و. . . می باشد از بگ که آن نیز صورت نرم کلمه باق یا باک یا باغ ترکی است گرفته شده
...
[مشاهده متن کامل]

معلوم می شود این عده از مفردات اندک اصلا ترک آذربایجان نیستند که از آبرو و. . . . صحبت به میان می آوردند
یعنی اگر کسی آذربایجانی باشد می داند که باغلاماق به معنی بستن است ( هرچند در ریشه با واژه ترکی باغئش هم ریشه است ولی در کاربرد معنایی، تمثیل کننده معنای دیگری از باغ ( پیوند، ارتباط، بند. . . ) در فعل باغلاماق می باشد که معنای بستن و. . . را به واژه باغلاماق می دهد ) واینکه هیچ وقت آن را مساوی با بخشیدن نمی گیرد
این مفردات به اسم خودشان قادر به حرف زدن نیستند به اسم دیگران نظر می دهند

اگر منظور فعل بختن هست که معنی آن می شود رهایی دادن یا نجات دادن که از لحاظ معنایی چه ربطی به واژه بخش دارد نجات و رهایی کجا بخش و بخشیدن کجا این ها معناهایی کاملا متفاوتند
نه اگر فرض کنیم که بخشیدن به سبک قدیمی مثلا بخشتن بوده که به بختن تبدیل شده ( ونیز بخشت به بخت ) آنوقت ارتباط ساختاری و معنایی منطقی به وجود خواهد آمد ولی باز با یک واژه بخش که بخش بخشه دیگه مواجه خواهیم شد که می رسیم به گفته من و نیز این استدلال که بخش بن فعل بختن می باشد منطقی خواهد شد وگرنه بخش اگر بخواهد بن فعلی باشد تنها می تواند بن فعلی با شکل بخشیدن یا بخشتن باشد
...
[مشاهده متن کامل]

چه طور انتظار می رود که ما که در ترکی از بن واژه " با " شروع کرده و به شکلی التصاقی و قابل توجیه به شکل " باغئش" رسیده ایم ، بیاییم و آن را از شکل "بخش" در فارسی وام بگیریم در حالی در خود فارسی این واژه غیر قابل تجزیه و توجیه است یا به قولی بخش بخشه دیگه
و در اصل این فارسی است که بخش را از باغئش ترکی وام گرفته است چون که به کار بردن اشکالی مانند باغئش در فارسی غیر متداول زیرا در فارسی مصوت " ئ" وجود ندارد و فارسی زبان ها آن را به درستی نمی توانند تلفظ کنند و آن را یا به دیگر اصوات مانند او ، اِ ، اَ ، اُ و ای تبدیل می کنند یا کلا حذف کرده و کلمه را بدون آن تلفظ می کنند که در این مورد می شود شکل " باغش" ولی چون تلفظ این شکل ازکلمه با " آ" سخت است " آ " را به " اَ " تبدیل می کنند که شکل " بَغش" به دست می آید ولی چون در این کلمه تلفظ غ تلفظ کلمه را سخت می کند آن را به خ تبدیل می کنند که در نهایت شکل " بخش " به دست می آید
در ترکی استانبولی به شکلی دیگر رفتار می کنند و چون تلفظ " آ" متداول است شکل " باغش" حفظ کرده و غ را به ه تبدیل می کنند و به شکل " باهش" استفاده می کنند
و اینکه گفتن شکل بخش برای ترک زبانان راحت است به همین خاطر بسیاری هستند از ترک زبانان که این واژه به شکل بخش تلفظ می کنند ولی هیچ فارس زبانی وجود ندارد که بتواند شکل " باغئش " را درست تلفظ کند
حال سوال اینجاست ترک زبانی که می تواند شکل بخش را به راحتی تلفظ کند چه احتیاجی دارد که آن را به شکل " باغئش " تبدیل کند ولی فارس زبانی که نمی تواند " باغئش" را تلفظ کند مجبور است آن را به شکل فارسی و تلفظ پذیر برای خود در آورد در نتیجه آن را به شکل بخش در می آورد
اینکه گفته می شود در ترکی آمدن دو واج بی صدا پشت سرهم نامتدوال است کاملا غلط است چون ترکی از جمله زبان های دنیای کهن است که در الفبای کهن خود حروف نوشتاری که نماینده دو واج بی صدا که پشت سرهم می آیند و در آخر کلمات می آیند می باشد مانند - ng و nch - و nt - و از طرفی علاوه براین در ترکی بسیارند واژگانی که می توانیم در آن آمدن دواج بی صدا در آخر یا در وسط کلمه را مشاهده کنیم ( آمدن دو واج بی صدا در ابتدای کلمه است که نامتداول می باشد )
مثال
گولونج = مضحک ، خنده دار
سِوینج = مسرت ، سرور ، مایه شادی و مسرت
دایانج = مقاومت ، استقامت و. . .
دیرنج = ایستادگی ، پایداری
قالخ = بایست ، آلت = پایین، زیر ، اوست = بالا
آست = زیر ، تحت
ایلگینج = عجیب ، عجیب و غریب
سارپ = اسم پسر
آلپ = قهرمان
قئلئنت = راه حل ، راه چاره و. . . . .
آرخ = رود

درود ُ سپاس
و بازهم از خود بافتن و برای خود تنیدن، بریدن و دوختن.
درونمایه و مفهومِ بخشیدن را هم به اندازه [به اشتراک گذاشتن] پایین آورده!
بخشیدن کاریست انسانی و خداپسندانه که در آن، کسی چیزی را از دست خود بیرون و در اختیار دیگری می گزارد به گونه ای که پس از آن، دیگر هیچگونه چیرگی و دسترسی به آن چیز نخواهد داشت نه اینکه آن را با دیگری شریک و هم بهره شده باشد!
...
[مشاهده متن کامل]

برپایه گفته این کاربر شاید در ترکی و هنگام بخشایش گناهان، باید این گناهان میان ترکزبانان به اشتراک ( انبازش ) گذاشته شود سپس بخشیده گردد!
البته این گزافه ها برای چشمبندی و توجیه زورکی همان بافندگیها و ریشه تراشیهاست وگرنه ارزش دیگری ندارد.
-
واژه "بخش" از واژه های زبان پهلوی ست و به همین ریخت و چَمار ( مفهوم ) در این زبان کاربرد می داشته.
این واژه در پهلوی بن کنونی کارواژه " بَختن" بوده به چم بخشیدن و واژه بخت به چم سرنوشت و بخششِ آسمانی نیز از این کارواژه به دست آید.
بسیار منطقی ست که واژه ی بَخش از زبان پهلوی که زبان نیاکان در آذربایگان بوده به زبان ترکی راه یافته، به ریخت باغیش درآمده و با افزوده شدن پسوند کارواژه ساز به آن، کارواژه ای به چم بخشیدن نیز از آن به دست آمده است.
روال پرکاربرد در ترکی اینگونه است که هنوز صداهای کوتاهِ واژگان به صداهای کشیده دگردیس می گردد ( از نخستین مراحل فرگشت و بالندگی زبان ) و چون به شیوه فراگیرانه ای در واژگان ترکی، دو واج بیصدا پشت سر هم نمی آیند ( به همان دلیل نابالندگی زبان ) ، به ناچار میان دو واج [خ] و [ش] یا غ و ش صدای ی به کار می رود بدینگونه بخش به باخیش یا باغیش دگرگون می گردد.
-
درباره واژه ی " بَر" یا "بار" نیز که کارواژه ی " بُردن" از آن به دست آمده ( باردن/بردن ) ، این واژه در پهلوی به همین ریخت و در پارسی باستان به دیس " بَرَنتی" بوده و از واژه نیاآریو اروپایی bhre به دست می آید، واژه Bar را به همین چمِ پارسی آن یا نزدیک به این چم، در بسیاری از دیگر زبانهای این خانواده می توان یافت و همچنین واژه های burden، bear، bring و. . . در خور نگرش هستند.
واژه بار به ریخت "وار" یا " وَر" در جایگاه پسوند در واژگان بسیاری دیده می شود: خروار= بار خر ( به صورت یکای وزن هم درآمده ) / گوشواره= بار گوش/ دشوار= بار بد ( که کم کم معنای سخت و مشکل پیدا کرده ) / استوار= که در پهلوی استوبار بوده به چم چیزی که سختی و ستبری در خود داراست/ بزرگوار= کسی که ( بار ) بزرگمنشی دارد/ دانشور= کسی که بار دانش دارد/ هنرور، سرور و. . .
پسوند وار از همان زبان کهن آذربایگان به زبان نوآمده به آن مرزوبوم نیز راهیافته است.

بخش یک کلمه غیر قابل تجزیه و غیر قابل شکستن هست و به قولی بخش بخشه دیگه همین و بس و هیچ توجیه اتیمولوژیک برای آن وجود نداره
اما وقتی می گوییم " باغئش " این واژه هم قابل تجزیه هست و هم قابل توجیه
...
[مشاهده متن کامل]

باغئش = با غ ئ ش "
با "ریشه فعلی قدیمی در ترکی است که دارای معانی چون رسیدن ، دست یافتن ، کسب کردن ، هستی یافتن ، دارا شدن ، بزرگ شدن ، توسعه یافتن و. . . .
می باشد که می توانیم تجلی آن را در واژه هایی مانند بارماق دید که به معنی رسیدن ، رسیده شدن ، دست یافتن و. . . می باشدکه امروزه به شکل وارماق گفته می شود یا واژه " بار " به معنی محصول در این شکل و در شکل "وار" به معنی هستی ، دارایی ، ثروت و یا واژه بایئندئر به معنی توسعه یافته ، آباد و . . . .
با غ ( غ یا ق یا ک یکی از کاربردهایش التصاقه اسم ساز یا اسم مکان ساز بودن است ) که در کل معانی زیر را به دست می دهد
باغ = پیوند ، چیزی که مرتبط سازنده است ، چیزی که دو چیز را به هم می رساند یا مرتبط می سازد یا پیوند می زند و. . .
باغ =زمین یا محوطه ای که درختان و گیاهان در آن می رسند بارور می شوند و محصول می دهند
باغ یا شکل دیگر آن بای= غنا ، دارایی و. . . . که مد نظر در این مورد این معنی می باشد
باغ ئ ( در این مورد التصاقه واسط که جهت سهولت تلفظ آمده )
باغئ ش ( ش که از کاربرد های آن التصاقه رساننده معنی به اشتراک گذاری می باشد )
در کل معنی باغئش می شود بخشی از دارایی یا ثروت و. . . . که با دیگران به اشتراک گذاشته می شود یا دارایی یا ثروت و. . . به اشتراک گذاشته شده تا دیگران از آن بهره مند شوند
و فعل باغئشلاماق می شود اعطا کردن بخشی از دارایی یا ثروت و. . . . به دیگری تا بهره ای ازآن برده باشد
واژه باغئش به شکل بخش با معنی کلی قسمت یا جز برداشت شده با این معنی به کار گرفته شده و بخشیدن نیز با همین معنای کلی اعطای جز یا قسمتی از چیزی به دیگری به کار گرفته شده
اما در مورد بخشیدن گناه ( یا باغئشلاماق ) کاربرد آن در ترکی به این صورت بوده که می گفتند من همه گناهت را به تو می بخشم که می شده اعطای تمام گناه یک به فرد به او ولی بعدها به شکل من گناهت را بخشیدم در آمده که باعث شکل گیری معنای جدیدی برای فعل باغئشلاماق یعنی عفو کردن یا گذشتن از ( گناه ) شده است
در کل نیز نه واژه بخش فارسی است نه فعل یا مصدر جعلی بخشیدن

جناب آرش مجمدی و جناب وهسودان با پوزش هر دو دارید سهو می فرمایید و ریشه یابی عوامانه می کنید .
خود گنشواژه /باغ/ که زایه های باغلاماق و باغیشلاماق= بخشیدن وغیره ترکی نیستند
جناب آرش محمدی که دارد از خودش می بافد چون خیال بافی پیشه ای عمومی برای متعصب ها است اینان آبروی ما آذربایجانی ها را هم برده اند
...
[مشاهده متن کامل]

اما جناب وهسودان /باز/ هیچ ربطی به کنشواژ /باغ/ ندارد و ریشه این فعل یعنی باغلاماق از واژه ایرانی بگ به معنی بخشنده و /خدا/دادار/ ایرانی باستان می باشد .

بندبازی، سودازدگی و مالیخولیا، ویژگی برخی کاربران!
طرف اومده به بند و باز هم بندال شده؛
واژه "بند" بن کنونی کارواژه بستن که این کارواژه به همین ریخت در پهلوی کاربرد داشته و ریشه در زبانهای اوستایی و پارسی باستان دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه بنده نیز که برگرفته از بند است در پهلوی در ریخت بندگ ( bandag ) به کار می رفته که از واژه "بنداکه" در پارسی باستان گرفته شده و نیز "بندی" به چم زندانی:
به رفتن همچو بندی لَنگ از آنی / که بند ایزدی بسته ست رانت ( ناصرخسرو )
بسی بنده و بندی آزاد کرد / ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد ( نظامی )
واژه های بند و بسته کنارهم در شعر ناصرخسرو درخور نگرش است.
همچنین نامواژه "دَربند" به چم دژ و قلعه که نام شهرها و روستاهای فراوانی در ایران بوده و هست و شاید نامدارترینش شهر مرزی دربند ( دربنت کنونی ) در شاهنشاهی ساسانی باشد.
به دربندِ حصن اندر آمد فرود / دلیران، درِ دژ ببستند زود ( فردوسی )
نه دربند گاهم نه دربند جاه / نه خورشید خواهم نه روشن کلاه ( فردوسی )
-
واژه "باز" به چم [گشوده] در فرهنگ لغت فرس اسدی ( سده 5 ) و به همین چم آمده است و نیز در سروده های شاعران پیش و پس از او:
زِستن و مردنت یکی است مرا / غَلبَکَن دَر، چه باز یا چه فراز ( ابوشکور بلخی سده 3 و 4 ) [غلبکن در=در پنجره دار]
مگو از هیچ نوعی پیش زن راز / که زن رازت بگوید جمله سرباز ( سر گشوده ) ( عطار سده 6 )
نام باز یا شهباز نیز که گونه ای پرنده شکاری است به همین ریخت پیشینه در زبان پهلوی دارد و دلیل نامیدنش به آن، گشودن و باز نگه داشتن بالها در زمانی دراز در آسمان است.
همی کرد نخجیر با یوز و باز / برآمد بر این روزگار دراز ( فردوسی )
-
واژه هایی مانند بند، باز و. . . مانند هزاران واژه پهلوی - پارسی که در ترکی آذربایگان میخ خود را کوبیده اند را نمی توان ترکی وانمود کرد بلکه اینها نشان دهنده ی روامندی زبان پهلوی در سده های نه چندان دور در آن دیار است.

واژه باغ صورت خلاصه واژه ترکی ipek به معنی ابریشم ، نخ و. . . . . می باشد که با از دست دادن i و در شکل دیگر آن ( ıpak ) به شکل bak و سپس bağ در آمده است و معانی چون پیوند ، اتصال ، بند ، گره ، ارتباط ، ربط ، بند ، بستن و. . . . به خود گرفته است
...
[مشاهده متن کامل]

خود واژه ipek از ریشه قدیمی yip ( همان ip ) گرفته شده است که از آن yipek و از روی آن شکل ipek خلاصه شده است .
ارتباط و تناسب معنایی و ساختاری بین واژگان ip , ipek و bağ ( ıpak ) برای هر ترک زبانی به وضوح مشهود است
از طرفی باغ در ترکی بیشتر به معنی بستن و مفاهیم مشابه آن به کار می رود تا مفهوم باز که بخواهیم در روندی تبدیلی مانند باز - باج - باگ - باغ باغ ترکی را به باز نسبت بدهیم
و این که باز به معنی گشوده یک واژه ترکی است و شکل کامل آن ağbaz می باشد که از فعل aymak به معنی جداشدن از هم باز شدن گرفته شده است یعنی اگر این روند تبدیلی ذکر شده در بالا را در این مورد صحیح فرض کنیم ( که در اصل اشتباه است ) دوباره مثلا به اصطلاح توانسته ایم از یک واژه ترکی ( باز = گشوده ) به یک واژه ترکی دیگر " باغ" ( با معانی کاملا متضاد ) رسیده باشیم .
از طرف دیگر واژه " باجه " یک واژه فارسی است که از باز به دست نیامده بلکه از واژه مرکب " بادچاه" شکل گرفته که به مرور زمان به " بادجا " یعنی سوراخ یا مکانی همانند پنجره که از آن باد و جریان هوا می گذشته که به شکل امروزی " باجه " در آمده است یعنی در این مورد هیچ گونه باج یا باجه ای وجود ندارد که از باز به دست آمده باشد

آرش محمدی خود باغ ترکی از باز است چرا که در پنج شهر پهله ( ری اسفهان ماه همدان ماه دینور آذربایجان ) ز را ج میگفتندچون رازی راجی تازیک تاجیک باز باج ( باجه را هم از ان گرفتند ) و دانستن برگشتن ج به گ و غ بسیار هوشی نمیخواهد واژه بند در نخستین نوشته های آریان در نوشته هیتیان وهندیان و پارسیان که از نخست پنج هزارسال و چهار هزارسال و سه هزارسال داد دارند آمد برای ترکی از پانصدسال بیشتر نگو - ترکی زبانیست که هزارسال پیش از امیزش پارسی و چینی پدید امده پیشتر ترکان تازه از ماده گرد زاده شده بودند و زوزه میکشیدند و اذرآپادگان همان
...
[مشاهده متن کامل]

گونه است که فردوسیش ستوده: نشست بزرگان و آزادگان

بند = فن باشد
بشمشیر و گرز و کمان و کمند
نمودند هر گونه بسیار بند
اسدی
پیل زوری که چون کند کستی
بند او پیل را دهد سستی
مسعودسعد
نکته :
۱ - باغلاماخ ( باغلاماق ) به معنی بند کردن ، بستن ، گره زدن و. . . می باشد و صورت مصدری فعل محسوب می شود
و در ترکی "باغ" = بند می باشد
۲ - آشماخ ( آشماق ) به معنی۱ - رد شدن ، عبور کردن ، نوردیدن ، از یک مکان صعب العبور گذشتن ، ۲ - افتادن ، سرنگون شدن ( اشیاو. . . ) ، ریزش کردن، به پایین ریختن ، ۳ - از حال رفتن و به زمین افتادن و. . . می باشد و صورت مصدری محسوب می شود
...
[مشاهده متن کامل]

و در ترکی واژه ای که به صورت مستقیم برای باز به کار می رود
واژه "آچئق" می باشد که اگر صحیح تر بگوییم از فعل "آچماق" به معنی باز کردن و. . . به دست آمده است .
از طرفی در ترکی کلمات بسیاری وجود دارند که از واژه "باغ" به معنی بند ، بستگی ، ارتباط ، پیوند و. . . . مشتق شده اند و معنای پایه آن ها بر واژه "باغ" استوار است مانند:
- bağlamak = بستن ، بند کردن ، مرتبط ساختن ، ارتباط دادن ، پیوند دادن
- bağlı = بسته ، وابسته ، بسته شده ، بند شده
- bağlam = ارتباط مثلا:
bu bağlamda" diyecek bir şey yok"
"در این ارتباط" چیزی برای گفتن نیست.
- bağlılık = وابستگی ، تبعیت ،
- bağımlı = معتاد ، دارای وابستگی مریض گونه به چیزی، وابسته ، غیر مستقل ، فاقد استقلال
- bağımlılık = عدم داشتن استقلال ، dependency
- bağımsız = مستقل ، غیر وابسته ، خود مختار
- bağımsızlık = استقلال، عدم وابستگی ، خودمختاری
- bağlantı = ارتباط ، connection
- bağlama = عمل بستن ، بسته ، بسته بندی
- bağdaş = هم پیوند ، با هم مرتبط ، سازگار
- bağdaştırmak = با هم مرتبط ساختن ، با هم هماهنگ ساختن ، باهم سازگار کردن
- bağdaşmaz = ناسازگار ، نامرتبط ، نا هماهنگ
- bağla� = حرف ربط ، اتصال
- bağımlanmak = به چیزی وابستگی پیدا کردن ، به چیزی اعتیاد پیدا کردن
- bağlattırmak = بستن ، تعطیل کردن ، پلمپ کردن موجب بسته شدن مکانی یا سازمان یا ارگانی شدن
- bağlayıcı =پیوند دهنده ، بند کننده ، ارتباط دهنده
- bağlanmak = بسته شدن، به کسی از لحاط عاطفی و عشقی وابستگی پیدا کردن و. . .
و
. . . .

" باز " به معنی open واژه ای ترکی است و از فعل " آیماق" ( با اشکال قدیمی akmak و agmak و ağmak که به شکل نهایی aymak که به یک معنی به معنی جدا شدن می باشد، در آمده و از آن فعل ayırmak به معنی جدا کردن مشتق شده ) به معنی جدا شدن ، از هم باز شدن و. . . گرفته شده است
...
[مشاهده متن کامل]

از ağmak مشتق ağıb ( یا aymış ) به دست می آید که به معنی جدا شده ، از هم باز شده و. . . می باشد
از ağıb مشتق ağıbaz ( یا aymışca ) به دست می آید که به معنی به شکل جدا شده ، به صورت از هم باز شده ، بازو. . . می باشد که طی یک فرآینده ساده شوی ابتدا به شکل ağbaz در آمده و با کاهش و تخفیف تلفظ "ğ" به شکل aabaz در می آید که چون در ترکی میل به استفاده از مصوت کوتاه در کلمات می باشد کلمه به شکل abaz تغییر می کند که در ادامه با حذف a به شکل نهایی baz در آمده است .
و به صورت "باز" با معنی open وارد فارسی شده است
پس "باز" در اصل به معنی از هم جدا شده ، منفک ، جدا می باشد و معنای خود را از مفهوم جدا شدن از فعل "آیماق " گرفته است و در اصل "وقتی فرآیند باز شدن صورت می گیرد، که چیزی از چیزی یا بخشی از بخش دیگر جدا شود .

بند واژه ای فارسیه.
بند ( بستن، بند انداختن، ببند. )
متضادش هم باز ( بازکردن )
این نیاز به ریشه یابی های جعلی ندارد.
اگه ترکی باشه باید واژه ی متضادشم شبیهش باشه ( بند، باز )
بند به ترکی=باغلاماخ
...
[مشاهده متن کامل]

متضادشم=آشماخ
باغلاماخ، آشماخ.
چرا دارن سعی میکنند واژگان فارسی رو ترکی جلوه بدهند؟؟؟
چون زبانشان زیبایی فارسی را ندارد، و این واژگان زیباتر از برابر ترکیشان است، و زبان ترکی را هم زیباتر میکند. ولی از طرفی چون زیاد هستند مجبورند به ریشه یابی های جعلی روی آورند. اگر واقعی بود زبانشناسان ودانشمندان تورک خیلی وقت پیش از زبانشان به عنوان زبانی ریشه دار دفاع می کردند، و برخی ها هم وام گیری زبان ترکی از فارسی را بیشتر از هر زبانی می دانند، و این پانترک ها را به تکاپو انداخته.
واژگان ترکی و فارسی مشخص هستن، واژگان تورکی معمولا درازند و آخرشان آخ دارند، و در زبان فارسی کاملا مشخصن👇 =ییلاق، قشلاق، چخماق، قنداق، گلن گدن.
البته ریشه یابی های اینان در هیچ چیز تاثیر ندارد چون ۹۹درصد چیزی که می گویند ساختگی است.

بند شکل نرم کلمه ترکی bağınt یا bağıntı میباشد که با کاهش و حذف تلفظ حرف ğ = غین ابتدا به شکل baant با آ کشیده وسپس به صورت band ( باند ) در آمده که شکل نرم کلمه در ترکی band ( بند ) می باشد و از فعل bağınmak به معنی مرتبط شدن ، بسته شدن ، گره خوردن ، بندشدن ، متصل شدن ، پیوند خوردن. . . . می باشد که با شکل "بند" وارد فارسی شده و به عنوان اسم بند و همچنین ریشه مضارع فعل بستن و در کلمات ترکیبی مورد استفاده قرار گرفته است
...
[مشاهده متن کامل]

حتی خود فعل بستن یک مصدر جعلی می باشد که از سه بخش تشکیل شده
۱ - ب مابعد مفتوح ( ba ) که شکل کوتاه شده و نرم کلمه باغ ( bağ ) ترکی به معنی وصله، بند ، پیوند، ارتباط ، اتصال. . . . می باشد که کاهش ک حذف تلفظ غین به اشکال ba ( با ) و ba ( به ) در آمده
۲ - فعل است
۳ - نون ماقبل مفتوح که در زبان های ژرمانیک مانند آلمانی برای ایجاد شکل مصدری به کار می رود مانند fahren ، seven, trinken
کلمه بند بعد ورود به زبان های اروپایی به اشکال مختلف چون band , bund , bind , bond در آمده واز آن مشتقات بسیاری در زبان آلمانی مانند bundes , bundesliga, bundesgerit, verbindung, verband, bindenدر زبان فرانسه bandage یا همان بانداژ و. . . ایجاد شده
در خود فارسی با تغییر حرف "ب" به حرف"و" به شکل وند در آمده و به عنوان پسوند در ساخت کلمات زیادی در فارسی مورد استفاده قرار گرفته است مانند :
خداوند
شهروند
پسوند
پیوند
پیشوند
آوند یا آبوند
دماوند یا دمابند ( دمابندان مانند یخبندان )
و در اسامی فامیل مانند : سلطانوند ، محمودوند ، ترکاشوند و. . . .
وبه صورت بند در مواردی مانند:
بنده، بنده نوازی ، بندگی ، خدابنده ، بنددار ، حنابندان، ظروف بندی
پیش بند، زیربندی، جلوبندی، آب بندی ، یخبندان ، طبقه بندی ، دسته بندی ، گروه بندی، زمان بندی، کرت بندی ، همبندی، قطعه بندی. . . .
واز مصدر جعلی بستن کلماتی مانند :
داربست ، بسته ، بسته بندی، وابسته ، وابستگی ، همبسته ، همبستگی ، بستنی ، بن بست ، بستنی سازی ،
که همگی در نتیجه تغذیه فارسی از یک کلمه ترکی موجودیت پیدا کرده اند

حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله

بند , حلقه , تسمه ( Strap ) [اصطلاح دریانوردی]:یک حلقه سیمی و یا طنابی که بوسیله پلاس زدن دو سر طناب به یکدیگر بوجود آمده و از آن برای حمل و نقل بار استفاده می گردد .
بند: [اصطلاح مداحی ] اصطلاحی ست که هم در "نوحه" و هم در قالب های "ترجیع بند" و "ترکیب بند" به کار می رود.
پرنده ی زغن یا غلیواج رو گویند؛ که شکارچی است.
بند:به معنی نیرنگ و فریب
بدو گفت :《 مردِ شبستان نیم
مجویم ؛ که با بند و دستان نیَم》
و یا
پس اکنون به دستان و بند و فریب
کجا یابم آرام و خواب و شکیب
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۰۲.
...
[مشاهده متن کامل]

" بند در معنی دستان و نیرنگ به کار رفته است ؛ ریخت هایی دیگر از آن " پند و " فند " می تواند بود که هنوز به معنی شگرد و شیوه ی نازک و نغز در ریخت کوتاه شده ی " فن " در کشتی کاربرد دارد . "
همان جلد 1 ص 316
واژه ی فارسی بند به زبان های غربی وارد شده و در ریخت bind در آمده و در زبان انگلیسی در معنی: بستن، اسیر کردن، گرفتار شدن، با نوار یا طناب بستن و. . . امروزه کار برد دارد. واژه ی باند زخم بندی هم از آن گرفته شده است.

در قرارداد Paragraph
اراضی دیمی که با خاک مهندسی شده است و از آب باران اتوماتیک وار پر میشود و اگر موش دیواره انرا سوراخ نکرده باشد باران زیاد هم سبب شکستن آن نمیشود چون راه خروجی اب را هم دارد
اب را در حصار خاکریز گرفتن
پسوند مثل دلبند و آبرومند
در زبان لری بختیاری به معنی
بسته. ببند.
Band
به معنی محل؛ مثل دربند. به لغت وند هم مراجعه بفرمائید. در مواردی ب و و در فارسی میتوانند جانشین یک دیگر باشند. مثل گاو و گاب در گویش مردم اصفهان. مثل بند و وند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس