شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم.
سعدی.
- بلاغت انجام ؛ که به بلاغت منتهی شود. بلاغت نویس. از ترکیبات عصر مغول است : خامه بلاغت انجام بعد از اختتام مجلد ثانی.... در تحریر مجلد ثالث شروع نمود. ( تاریخ حبیب السیر ج 3 ص 2 ).- بلاغت داشتن ؛ سخن را بطور نیکو که نزدیک به فهم مخاطب باشد، ادا کردن. ( ناظم الاطباء ).
- بلاغت کلام ؛ مطابقت آنست با مقتضای حال ، و مقصود از حال امری است که سبب تکلم شده است بر وجهی خاص ، همراه فصاحت یعنی فصاحت کلام. و گویند بلاغت بر وصول و انتهاء مبتنی است و فقط کلام و متکلم بدان توصیف میشود و مفرد را بدان وصف نکنند. ( از تعریفات جرجانی ). مطابقت کلام باشد با مقتضای حال و مراد از حال یعنی امری که داعی بر تکلم بر وجه مخصوص باشد که حال اقتضا کند به اضافه فصاحت کلام. پس بلاغت را دو شرط است یکی مطابقت با مقتضای حال و دیگری فصاحت کلام ، و ادراک مقتضای حال متفاوت و مشکل است زیرا حالات و مقامات متفاوت است و هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد، مقامی موجب اطناب است و مقامی ایجاز، مقامی مقتضی ذکر است و مقامی مقتضی حذف ، مقامی تنکیر، تقدیم ، تأخیر، اضمار و... است و مقامی خلاف هریک. و نهایت حد بلاغت اعجاز باشد و نزدیک بدان و حد پائین آن نزدیک به صوت حیوانات باشد و هرکدام در مقام خود درست است و:بیشتر بخوانید ...