بقاء نفس

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از مباحثی که نقش بسیار مهمی در فلسفه اسلامی ایفا می کند مبحث بقاء نفس است. بعد از طرح مباحثی چون اثبات وجود نفس، جوهر بودن نفس، تجرد نفس و رابطه نفس و بدن این سؤال در ذهن می آید که آیا این نفسی که با بدن در ارتباط است بعد از مرگ بدن از بین می رود یا اینکه از بین رفتن بدن در آن اثری ندارد و نفس بعد از موت بدن باقی می ماند؟ در واقع نتیجه این بحث بعد از قبول مباحثی که بدانها اشاره شد قابل بررسی است؛ زیرا تا اصل وجود نفس یا جوهر بودن نفس ثابت نشود نمی توان دلیلی بر بقاء موجودی که وجودش ثابت نشده یا اگر هم ثابت شده صرفا ماهیتی عرضی دارد اقامه کرد.
بر همین اساس پیش فرض این مساله قبول اصل وجود نفس، و جوهر بودن آن است. البته مهمترین مقدمه در اثبات بقاء نفس، استدلال بر تجرد نفس است که به عنوان یک مقدمه برهان بقاء نفس استفاده می شود. بحث بقاء نفس از جمله مباحثی است که تقریبا تمام حکمای اسلامی در آن اتفاق نظر دارند. به همین دلیل ادله ای را که بر این مساله اقامه کرده اند تقریبا شبیه هم است. یکی از مهمترین انگیزه های حکمای مسلمان در این باب را می توان در انگیزه های مذهبی ایشان جستجو کرد؛ زیرا اثر گذاری این مبحث در عقاید دینی بسیار روشن است و تاثیرات مستقیمی در معاد شناسی دارد. زیرا بدین وسیله می توان ماهیت نفس باقی مانده پس از مرگ را تعیین کرد. از جمله اختلافات بزرگی که میان دو دستگاه بزرگ فلسفی سینوی و صدرایی در این مساله مشاهده می شود اختلاف در نحوه این تجرد بعد از مرگ است که تبعا ماهیت نفس باقیمانده پس از مرگ را می تواند دگرگون سازد. این دو نظریه یکی اشاره به تجرد عقلانی نفس می کند که طبق آن نمی توان تبیینی از چگونگی معاد جسمانی مورد اشاره در منابع دینی بیان کرد. طبیعتا صاحب نظریه تجرد عقلانی نفس بعد از موت بدن، یا معاد جسمانی را رد می کند و یا در این مساله بر ناتوانی عقل استدلال می کند. اما اگر نظریه تجرد برزخی نفس همان گونه که ملاصدرا آن را به اثبات می رساند مورد پذیرش واقع شود، نفس باقی مانده پس از مرگ مجرد مثالی خواهد بود. بنابراین اگر بخواهیم این نوع از معاد جسمانی را ثابت کنیم می بایست تجرد برزخی نفس ثابت شود. این نوع از تجرد برزخی یا مثالی نفس مبتنی بر تجرد قوه خیال است. این قوه که یک قوه حیوانی است در حیوانات و انسان وجود دارد و اثبات تجرد آن تضمین کننده بقای نفس انسانی و حیوانی است.
ماهیت نفس
در مباحث نفس حکما اینطور ثابت کرده اند که نفس آدمی جوهری مستقل از جسم اوست؛ زیرا اگر اینگونه نمی بود تمام اجسام به جهت اشتراکشان در جسمیت می بایست حیوان (و به تبع زنده) می بودند؛ پس مبدا حیات در حیوان که امری مقوم نوعیت حیوان است اولا جوهر است و ثانیا جوهری غیر از جسم او است. از طرفی بدن حیوان و انسان تحت تاثیر برخی عوامل داخلی و خارجی، دائما متحول می گردد، حال اگر نفس صورتی مادی و منطبع در بدن باشد می باید به تبع تغییرات بدن متحول گردد و هویت شخصی آن تغییر یابد در حالی که واقعیت بر خلاف این است؛ زیرا حیوان یا انسان با وجود انحاء تغییرات جسمانی و بدنی هویت واحد شخصی خود را در طول زندگانی حفظ می کند. یعنی اینکه موجودی مجرد از ماده است و بر همین اساس گفته اند فساد و نابودی بدن موجب فساد و نابودی نفس نمی گردد. در این تحلیل ما به وجود دو موجود که با یکدیگر رابطه دارند پی بردیم و از موت موجودی به نام بدن نمی تواند بر موت موجود دیگری به نام نفس استنتاج کرد. این مساله تنها قسمتی از مدعای بقای نفس بعد از موت بدن است؛ زیرا تنها ثابت می کند که نفس به دلیل اینکه موجود مستقلی است با مرگ بدن از بین نمی رود. برای اینکه اصل بقاء نفس ثابت شود بحث به اینجا ختم نمی شود؛ زیرا در اینجا مدعای عامتری هم وجود دارد، مبنی بر اینکه اساسا فساد نفس ممتنع است. یعنی بقای آن پس از مرگ ضروری است. به عبارت دیگر نه تنها بدن، بلکه هیچ عامل دیگری سبب نابودی نفس نمی شود.
دلایل حکما بر تجرد نفس
دلایل بسیاری از حکما بر تجرد نفس اقامه شده است که عمده ترین آنها بر ادراک کلیات استوار است. به اعتقاد ایشان نفس ناطقه کلیات و معقولات را درک می کند و از آنجا که صور معقول بسیط اند و انقسام نمی پذیرند بنابراین، محلی که این صور در آن منطبع می شوند، یعنی نفس، نیز بسیط است. بر این مبنا گفته اند که هر شیء فساد پذیری قوه فساد در درونش نهفته است و البته قبل از فاسد شدن، فعلیت بقاء نیز دارد؛ زیرا شیئی موجود است. یعنی این موجود بسیط اگر بخواهد موجودی فساد پذیر باشد علی القاعده ترکیبی از قوه فساد و فعلیت بقاء است. زیرا این فعلیت بقایی که در این موجود بسیط مشاهده می شود که نمی تواند به تنهایی موجب آمادگی نفس برای فساد شود و حتما برای فساد باید قوه ای در درون نفس تعبیه شده باشد. از طرفی از آنرو که معنی قوه مغایر با معنی فعل است این قوه، نسبت به فساد سنجیده می شود ولی فعلیت را به بقاء اضافه می کنیم و با آن لحاظ می کنیم. یعنی طرف اضافه فعل و قوه نیز تفاوت می کنند. طرف اضافه قوه، فساد است و طرف اضافه فعل بقاء است. در نتیجه می گوییم که اشیاء مرکب و اشیاء بسیطی که به اشیاء مرکب قائم اند می توانند قوه فساد و فعلیت را با هم داشته باشند اما اشیاء بسیط که مجرد هستند نمی توانند دارای این دو امر باشند. و از آنجا که نفس نه مرکب است چون مجرد است و نه بسیطی که قائم به مرکبی باشد چون جوهری مستقل است. پس اولا ثابت کردیم که نفس با موت بدن از بین نمی رود و ثانیا ثابت شد که نفس خودش نمی تواند حامل قوه فساد خویش باشد بنابراین اصلا فساد پذیر نیست.
← بررسی دلیل حکما
...

پیشنهاد کاربران

بپرس