بشروی

لغت نامه دهخدا

بشروی. [ ب ُ رَ] ( ص نسبی ) منسوب به بشرویه. رجوع به بشرویه شود.

بشروی. [ ب ُ رَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن حاج محمد تونی بشروی. ساکن مشهد مقدس رضوی. صاحب امل گفته است وی عالمی فاضل و ماهر و فقیهی صالح و زاهد و عابد و معاصر صاحب امل بود. او راست :
1- شرح ارشاد، در فقه.2- رساله ای در اصول. 3- رساله ای در جمعه. و جز اینها. و رجوع به الذریعه : شرح ارشاد شود. صاحب روضات الجنات پس از نقل گفتار صاحب امل مینویسد تاکنون ما به شرح ارشاد وی دست نیافته ایم و اما رساله اصولی وی همان کتاب است که به وافیه موسوم و در اصول فقه است و نسخه آن میان طلاب متداول است. رجوع به روضات الجنات ص 368 به بعد شود.

بشروی. [ ب ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور با 406 تن سکنه. آب از قنات. محصول آنجا غلات. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

پیشنهاد کاربران

بپرس