مه و خورشید با برجیس و بهرام
زحل با تیرواره [ زهره ] بر کرزمان.
دقیقی ( فرهنگ اسدی ).
حسودت در ید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون.
دقیقی.
چشمه آفتاب و زهره و ماه تیر و برجیس و کوکب و بهرام.
خسروی ( صحاح الفرس ).
در میان مهد چشم من نخسبد طفل خواب تا نبینم روی آن برجیس رای تهمتن.
منوچهری.
بچه یی دارم در ناف چو برجیسی با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی.
منوچهری.
زبر باز بهرام و برجیس و باززحل آنکه تخم بلا و جفاست.
ناصرخسرو.
ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو کیوان است.
مسعودسعد.
من چو برجیس زحوت آمده ام سرطان مستقری خواهم داشت.
خاقانی.
برجیس موسوی کف و کیوان طور حلم هارون آستانه گردون مکان اوست.
خاقانی.
هر دو برجیس علم و کیوان حلم هر دو خورشید جود و قطب وقار.
خاقانی.
برجیس به مهر او نگین داشت کاقبال جهان در آستین داشت.
نظامی.
یزک داری ز لشکرگاه خورشیدعنان افکند بر برجیس و ناهید.
نظامی.
داده هر کوکبی شهادت خویش همچو برجیس بر سعادت خویش.
نظامی.
|| ( ع اِ ) ماده شتر بسیارشیر. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ).