برازنده

/barAzande/

مترادف برازنده: درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند

متضاد برازنده: نامتناسب، نالایق

برابر پارسی: ورجاوند

معنی انگلیسی:
tailored, comely, becoming, graceful, chi-chi, chichi, congruous, elegant, fit, handsome, proper, style

فرهنگ اسم ها

اسم: برازنده (پسر) (فارسی) (تلفظ: barāzande) (فارسی: بَرازنده) (انگلیسی: barazande)
معنی: شایسته، لایق، سزاوار، ( صفت فاعلی از برازیدن )، ویژگی آنچه مناسب یا زیبنده ی کسی یا چیزی است
برچسب ها: اسم، اسم با ب، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

برازنده. [ ب َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) زیبنده :
خالق خلق و نگارنده ایوان رفیعی
فالق صبح و برازنده خورشید منیری.
سعدی.
|| سزاوار. درخور. برازا. لایق :
پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ
چون بهر حال برازنده ناز آمده ای.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( اسم . برازنده ) ۱- شایسته لایق زیبنده : شغل برازنده. ۲- متناسب شکیل : اندام برازنده .

فرهنگ معین

(بَ زَ دَ ) (ص فا. ) شایسته ، زیبنده .

فرهنگ عمید

۱. شایسته، لایق.
۲. زیبنده، مناسب.

واژه نامه بختیاریکا

بِرازا

جدول کلمات

متناسب

مترادف ها

graceful (صفت)
دلپذیر، مطبوع، خوش ریخت، فرخ، برازنده، ظریف، ملیح

befitting (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور

elegant (صفت)
زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز

فارسی به عربی

رائع , لطیف

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

برازندهبرازندهبرازندهبرازنده
متناسب
برازین = بسیار زینت دادن
برازیدن = بسیار آزیدن
در کاربن برازین از بر آزین ( بسیار زیبا ) که به دلیل برچین / برداشت و . . . . صفت فاعلی بخود میگیرد => بسیار زیبا کن
اما در برازیدن از بر آزیدن ( آسیدن = راحتی ) = بسیار راحت و ساده کن
...
[مشاهده متن کامل]

آزی = ایزی = آسی = easy = آسان = آستر ( راحتتر ) = آسمان ( صاف مانند و ساده مانند = بدون پرز و لکه ) و . . .

برازنده
برازنده = سزاوار = شایسته = لایق = درخور
Befitting
Worthy
Deserving
I am glad that you married my son. You really deserve to be our bride. you're Befitting/deserving
شایسته، محبوب، خوب، لایق، سزاوار،

بپرس