براز
/barAz/
مترادف براز: بغاز، گاز، پینه، وصله، زینت، آرایش، آراستگی، زیبایی | گه، غایط، مدفوع، سرگین، پلیدی، فضولات، نجاست
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: برازندگی، زیبایی، آراستگی
برچسب ها: اسم، اسم با ب، اسم پسر، اسم اوستایی
لغت نامه دهخدا
براز. [ ب ِ ] ( ع اِ ) فضله و غائط. ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). پلیدی مردم. ( منتهی الارب ). سرگین آدمی. ( آنندراج ). غائط. مدفوع. عدزه. گه. || ( مص ) از میان صف بیرون آمدن برای جنگ کردن. برای جنگ بیرون آمدن. مبارزه. مبارزت. برون آمدن. ( غیاث اللغات ).
براز. [ ب َ] ( اِمص ) برازندگی و زیبائی و نیکویی و آراستگی. ( برهان ). برازندگی. زیبائی. ( فرهنگ اسدی ) :
بحق آن خم زلف بسان منقار باز
بحق آن روی خوب کز او گرفتی براز.
رودکی.
- براز لفظین ؛ نزد بلغا آن است که شاعر لفظ مشترک را در ربط بر نمطی آرد که از ترکیب یک معنی محبوس و دوم مقبول مفهوم شود. مثال آن : از یمینت یم پدید آمد چو نار اندر منار
وز وجودت جود پیدا گشت چون ماء از غمام.
معنی محبوس در یمین یم و در منار نار و در وجود جود و درغمام ماء و معنی مقبول ظاهر است. ( کشاف اصطلاحات الفنون از جامعالصنایع ).
- رستم براز ؛ با لیاقت و شایستگی رستم یا با مبارزت رستم :
خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگر
آن فریدون فرّ کیخسرودل رستم بَراز.
منوچهری.
مؤلف در یادداشتی نویسد: این شعر منوچهری رابرای براز بمعنی برازندگی شاهد آورده اند و غلط است.کازیمیرسکی گوید ممکن است کلمه براز از برازندگی فارسی یا براز، مبارزه عربی باشد.|| چوبکی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران میان شکاف چوب نهند بوقت شکافتن. ( برهان ). || پینه که بر جامه و غیر آن دوزند. ( برهان ).
براز. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کُرد ایران است که تقریباً 100 خانوار میشوند و عده ای از آنها در هوباتو، قراتوره و مریوان سکنی دارند و فوق العاده جسور هستند. امیرتیمور این ایل را از خاک عثمانی به ایران انتقال داد. عده ای تخته قاپو شده بزراعت مشغول شدند و عده ای به عثمانی مراجعت کردند. و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- چوبکی که کفشگران بین کفش و قالب گذارند و درود گران میان شکاف چوب نهند بوقت شکافتن گاز بغاز. ۲- پینه که برجامه و غیر آن دوزند .
برازندگی و زیبایی و نیکویی و آراستگی برازندگی .
فرهنگ معین
(بُ ) [ ع . ] ( اِ. ) سرگین ، مدفوع آدمی .
فرهنگ عمید
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] زیبایی، نیکویی.
۱. غایط، سرگین، مدفوع.
۲. = بِغاز
گویش مازنی
دانشنامه عمومی
براز ( به فرانسوی: Bruz ) یک کمون در فرانسه است که در canton of Bruz واقع شده است. [ ۱] براز ۲۹٫۹۵ کیلومتر مربع مساحت دارد.
شهر گمینا وژشنگا خواهرخواندهٔ براز هست.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفشهر گمینا وژشنگا خواهرخواندهٔ براز هست.
wiki: براز
مترادف ها
نجاست، زباله، براز
گوه، براز، قلم، غازه
سیخ، میله حائل، براز
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
برادر
براز یا به راز، در شاهنامه به معنای محرمانه و مخفیانه آمده:
چنین گفت ضحاک را ارنواز
که شاها چه بودت بگویی براز
چنین گفت ضحاک را ارنواز
که شاها چه بودت بگویی براز
براز ؛ beraz، برازنده، لایق، والا
به ضم ب در گویش نطنزی به معنی حرارت و گرما
در زبان لری به گراز می گویند