تریز جامه عمرت بحیف سرمد باد
بدرز آن عدد بخیه ها سنین و شهور.
نظام قاری ( دیوان ص 34 ).
آفتابیست اطلس گلگون بخیه ها را بر او چو ذره شمار.
نظام قاری ( دیوان ص 32 ).
چفت زلفین بدر آن انگله و گوی بودبخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار.
نظام قاری ( دیوان ص 12 ).
رشته مدت عمر خضر و عهد مسیح صرف یک بخیه شود در جگر پاره ما.
طالب آملی ( از شعوری ).
رفو زیاده کند زخم دردمندان رابچاک سینه من بخیه موج سوهان است.
ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).
دندان ِ بخیه گشت بخندیدن آشکارچون نوبت رفو به گریبان ما رسید.
نورالدین انوری ظهوری ( از آنندراج ).
- بخیه از روی کار افتادن ؛ فاش شدن راز. ( غیاث اللغات ).- بخیه بر چهره رفتن ؛ کنایه از فاش و رسوا شدن راز. ( از آنندراج ) :
شرمم برون نکرد ببزم تو از حجاب
برچهره رفت بخیه ز رنگ پریده ام.
محمد اسحاق شوکت بخاری ( از آنندراج ).
- بخیه بر رخ کار افتادن ؛ کنایه از فاش و رسوا شدن راز. ( از آنندراج ) : بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده ست
ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست.
صائب ( از آنندراج ).
- بخیه بر روی ( یا بروی ) افکندن ؛ کنایه از فاش کردن راز. ( از آنندراج ) : از درون سالوسیان داریم ، به کز یک دمی
خرقه سالوسیان را بخیه بر روی افکنیم.
سنایی.
گر چو عیسی رخت در کوی افکندسوزنش هم بخیه بر روی افکند.
عطار.
سوزنی چون دید با عیسی بهم بخیه ای بر رو فکندش لاجرم.
عطار.
نفس سرکش بخیه بی جرأتی بر رو فکندخصم اگر بر روی آتش شد کفش خاشاک بود.
ملاقاسم مشهدی ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...