بخار کلمه ای تورکی است که از بوغ به معنی بخار گرفته شده و وقتی پسوند فاعلی آر بدان اضافه می شود به شکل بوغار و به معنی بخار شونده در امده و با تبدیل غ به خ که به هم خیلی نزدیک هستند به صورت بخار وارد عربی
... [مشاهده متن کامل] و از آنجا وارد فارسی شده است جالب اینکه کلمات مر بوط به اب با بو شروع می شود مثل بولاق یعنی چشمه بولود یعنی ابر بوز یعنی یخ
مه، دم، تف
حمید رضا مشایخی - اصفهان
بخار واژه ای عربی بوده و برگرفته از ریشه �بخر� می باشد .
یخ در ترکی میشه بوز
چشمه در ترکی گیشه بولاغ
ابر در ترکی میشه بولوت
بخار در تورکی میشه بو خار
و تعداد زیادی کلمه که نقش ایجاد شون آب هست
مثل یخ بخار چشمه ابر و . . . .
بخار یا درست ترش بوخار ، ترکی است
آب چشمه ( بولاخ ) ، آب منجمد ( بوز ) ، آب بخار ( بوخار )
بُخار؛ کلمه بخار و تبخیر یعنی پخش شدن و از هم پاشیدن، مثل کلمه ی خبر، خراب، باختن یا اصطلاح پخش و پالایش که مرتبط با همین مفهوم می باشد.
کلمه بخار مقوله ای که مفهوم پختن را هم در خود پنهان دارد.
کلمه ی بَخْتَتَن نیز به مفهوم روزی که همه چیز پخته می شود یا به صورت ناگهانی همه چیز از هم پخش شدن و باختن و از دست دادن مفهوم می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
ذات آوایی حرف ( ب پ ) در کلمات یک ذات باز شدن در عالم واقع را دارد. مثل کلمه بمب. هرچند حرف ( ب ) در کلمه ی بوسه و بوستان و بسته این شبهه را ایجاد می کند که این حرف درست نیست. ولی حرف ( ب ) در ساختمان کلمه بستن، یک مقوله باز و بست یا انقباض و انبساط را در خود دارد. یعنی حتی کلمه بسته یک مقوله منبسط شدن و باز شدن در درون خود در جهت دیگر برای ایجاد یک ساز و کاری به نام بازو دارد. و این کلمه به ما می گوید همه چیز در حال باز و بست می باشد.
بُغ در ملایری یعنی بخار. بُغ و بُخار
لری بختیاری
پُخار، هَف، هَفارِش:بخار
رضا گلین شریف دینی
بخار: ( bokhar ) :در گویش مناطق غربی مازندران یک کلمه امری و به معنی خوردن است و نخار به معنی نخوردن است. به طور کلی حرف پیشوند ( ب و ن ) در ابتدای بسیاری از کلمات به معنای تایید و تکذیب یا امر و نهی است.
بو و بوخار ( بخار ) ترکی هستند در فرهنگ لغت محمود کاشغری اومده است و بورون به معنای چیزی که بو را میفهمد هم از همین ریشه هست
پُخ
بخار: مِهاب ( مِه آب ) ، وشم.
تبخیر شدن: مهاب شدن، وشم شدن.
گستره ی واژگان پارسی بسیار بالا است پس پارسی را پاس بداریم.
در اسپهان به بخار پخت می گویند.
واژه بخار
معادل ابجد 803
تعداد حروف 4
تلفظ boxār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: ٲبخِرَة] ( فیزیک )
مختصات ( بُ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی boxAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
به کُردی جنوبی و مرکزی: هِلّم hełm
به تورکی میشه buğ بۇغ
دقت کنید که با بېغ bığ که به معنی سبیل هست اشتباه نشه
بخار اب
آب به شکل گاز
کردی: هِلم
بخار به پارسی چندین نام دارد - وشم - نژم - مُژ - دم این بخار است و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگویند و مه را مه ومیغ و آمیغ و دمه و دمان گویند درجاهایی که پهلوی تا سده یازده هجری بوده و سپس زبانشان ترکی شده همچنلن مه را دمان میگویند که دمان با دم و دما نیز پیوند دارد - این همه واژه پارسی و ما انرا به کار نمیبریم
... [مشاهده متن کامل]
ز وشم دهانش جهان تیره گون
دو چشمش بسان یکی چشمه خون
فردوسی
وَشم=بخار
نژم و نزم راهم بخار یا مه غلیظی که آسمان را تیره کند
مُژ و میغ هم به بخار تیره نزدیک به زمین میگویند
بخار: [عامیانه، اصطلاح] توانایی، شایستگی.
به ترکی "توغ" میگویند
گاز
Fume
Haze
بخار گیاه: دود آمیخته به آب که از گیاه و چوب سوخته بر می خیزد .
زردی شعله در بخار گیاه
گنج زر بود زیر مار سیاه
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 495 )
این واژه مثل بیشتر واژگان عربی ، آریایی است :
در نقشه بطلمیوسی نام فناسیه مطابق شهر فومن و فناکه نام کهن شهر ساری است ( جواد مفرد کهلان ) . اکنون از لغتنامه سنسکریت آشکار میشود واژگان فناکه=پناکه=فناسیه ساخته شده اند از لغت پنا یا فنا به معنای بخار - مه - دم - ابر फेनता phenatA=vapour که هر سه به معنای سرزمین بخارگرفته مه پوش ابری هستند.
... [مشاهده متن کامل]
در سنسکریت لغت بو←پو←فو نیز به معنای بخار ( بو خار=dew ) - مه बुस busa=fog vapour است همانطور که در شهر رشت بوسار نام یک محله است. بدینسان روشن میشود که واژه فومن ( فو=بخار - مه من=ماندن - جایگاه ) با واژگان فناکه=پناکه=فناسیه هم معناست.
لغت ساری نیز از لغت سنسکریت शद्रि zadri به معنای ابر cloud ستانده شده که همتای نامهای کهن این شهر یعنی فناکه و زادراکرت - سادراکرت است.
در پهلوی " کوپ " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)