بحرانی. [ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بحر که قعر رحم باشد. خون زهدان. خون سرخ خالص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):
باش درین خانه زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان.
نظامی.
- دم بحرانی ؛ خونی سخت سرخ و غلیظ و بسیار، منسوب به بحر و آن قعر رحم باشد و آن پیش از یاء نسبت برای مبالغه است. ( یادداشت مؤلف ).بحرانی. [ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمد محدث بود. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 شود.
بحرانی. [ ب َ ] ( اِخ )محمد بحرانی فرزند معتمر محدث بود. ( منتهی الارب ).
بحرانی. [ ب َ ] ( اِخ ) عباس بحرانی بن یزید. محدث بود. ( از منتهی الارب ).
بحرانی. [ ب َ ] ( اِخ ) یوسف بن احمد از فقهای امامیه بود. او راست : کشکول البحرانی. لؤلوءة البحرین. ( از معجم المطبوعات ).
بحرانی. [ ب َ ] ( اِخ ) شیخ هاشم بن سلیمان ، او راست : مدینةالمفاخر فی فضائل الامام علی بن ابی طالب و کراماته. ( از معجم المطبوعات ).