بحر

/bahr/

مترادف بحر: اقیانوس، دریا، یم ، وزن شعر

متضاد بحر: بر، خشکی، هامون

برابر پارسی: دریا

معنی انگلیسی:
sea, poetical metre

لغت نامه دهخدا

بحر. [ ب َ ] ( ع مص ) گوش شتر شکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). شکافتن گوش. ( منتهی الارب ). || شکافتن و فراخ گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

بحر. [ ب َ ح َ ]( ع مص ) سراسیمه شدن از بیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( تاج المصادر بیهقی ). || سیراب نگردیدن از تشنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت تشنه شدن. ( زوزنی ). || گداختن گوشت از بیماری بحر. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سست و تیره رنگ گردیدن شتر از سخت دویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

بحر. [ ب َ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت از بحر به همه معانی مصدری آن از قبیل گوش شتر شکافتن و سراسیمه شدن ، و سیراب نشدن و سست و تیره رنگ شدن شتر. ( از منتهی الارب ).

بحر. [ ب َ ] ( ع اِ ) مقابل بر ( خشکی ). دریا. ( ترجمان علامه جرجانی ). دریای شور. ( منتهی الارب ). دریای محیط که شور است. ( غیاث اللغات ). یم. صاحب آنندراج گوید: بیکران و بی پایان و پرآشوب و تلخ و گران لنگر و سبکروح و گوهرخیز و گوهربار و گوهرزای از صفات اوست. مصغر آن اُبَیحِر باشد نه بحیر. ( منتهی الارب ). ج ، ابحر، بحار، بحور. ( منتهی الارب ) : اذا سمحت فلا بحر و لامطر. ( تاریخ بیهقی ص 122 ).
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
از نور تا به ظلمت و از اوج تا حضیض
وز باختر به خاور و از بحر تا به بر.
ناصرخسرو.
در چشمه وزارت و در بحر مملکت
ماند به آشنای پدر آشنای تو.
معزی.
غیاث ملت اقضی القضاة عزالدین
که بحر دستش زرین بخار می سازد.
خاقانی.
بحری که عید کرد بر اعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش.
خاقانی.
چون آبروی درنکشیم از چه درکشیم
بحری ز دست ساقی دوران صبحگاه.
خاقانی.
ور گهر تاج نابسوده شد از بحر
بحر گهرزای تاجدار بماناد.
خاقانی.
بحر و کان را کسی نگفت بخیل.
ظهیر.
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
نظامی.
چنان قادرسخن شد در معانی
که بحری گشت در گوهرفشانی.
نظامی.
گشته دلم بحر گهرریز تو
گوهر جانم کمرآویز تو.
نظامی.
کوهها و بحرها و دشت هابیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دریا، وزن شعر، مقیاس اوزان عروضی
( اسم ) ۱ - دریا جمع : بحار بحور. یا بحر بیکران خندق . عالم ملکوت و جبروت . یا بحر دمان زیبق عمل . ابری که تقاطر کند . یا بحر نهنگ آثار . تیغ شمشیر آبدار . یا بحر نهنگ آسا . یا بحر وسیع . الف - فلک . ب - دست صاحب همتان . ۲ - مقیاس اوزان عروضی وزن شعر و آن ۱۹ بحر است : طویل مدید بسیط وافر کامل هزج رجز رمل منسرح مضارع مقتضب مجتث سریع جدید قریب خفیف مشاکل متقارب متدارک
ده از دهستان میان عنافجه اهواز ۳۱ هزار گزی شمال خاوری اهواز کنار کارون .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] ( اِ. )۱ - دریا. ج .بحار. ۲ - وزن شعر.

فرهنگ عمید

۱. دریا.
۲. (ادبی ) وزن شعر، مقیاس اوزان عروضی. &delta، تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب )، و تدارک (متدارک ). غیر از این بحور یازده بحر دیگر هم بعضی عروضیان افزوده اند که عبارت است از: عریض، عمیق، حریم، کبیر، مذیل، قلیب، حمید، صغیر، اصم، سلیم، و حمیم.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَحْرِ: دریا
معنی لُّجِّیٍّ: بسیار عمیق - متلاطم (کلمه بحر لجی به معنای دریای پر موجی است که امواجش همواره در آمد و شد است و لجی منسوب به لجه دریا است که همان تردد امواج آن است)
تکرار در قرآن: ۴۲(بار)
دریا. آب وسیع بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم در قاموس گوید: «البحر: الماء الکثیر» راغب گوید: آن در اصل هر محل وسیعی است که شامل آب زیاد باشد، و به اعتبار سعه در معانی دیگر نیز به کار رفته است مثلاً به اسب تندر و به اعتبار سعه سیرش گویند: «فَرَسٌ بَحْرٌ» نقل است که حضرت رسول «صلی اللّه علیعه و آله و سلم» به اسبی سوار شد و فرمود «وَجَدْتُهُ بَحْراً» و به آن که معلوماتش وسیع است گویند: «بحر و متّبحر» و به شتری که گوش آنرا می‏شکافند به جهت سعه شکاف می‏گفتند: «بحیرة». زمخشری در فائق نقل کرده: سعدبن عباده درباره عبداللّه ابن ابیّ به حضزت رسول «صلی اللّه علیه وآله و سلم» گفت: «... جاءَ اللّهذ بِالْحَقِّ وَ لَقْدَ اِصْطَلَحَ اَهْلذ البَحرَة علی اَنْ یَعصِبوهُبِالْعِصابَةِ» یعنی خدا حق را آورد در حالیکه اهل مدینه توافق کرده بودند عمامه (تاج) حکومت را به سر او ببندند. در این سخن مراد از بحر، مدینه است در نهایه به جای بحر، بحیرة آمده است و نیز در نهایه گوید: عرب شهرها و دهات را بحار گویند. لازم است در اینجا چند آیه را بررسی کنیم: 1- ، مراد از بحیره شتری است که گوش او را وسیعاً می‏شکافند در مجمع البیان از زجاج نقل شده: چون ناقه‏ای پنج بار می‏زائید و بچّه پنجمی نر می‏بود، گوش آن ناقه را می‏شکافتند دیگر به آن سوار نمی‏شدند و ذبح نمی‏کردند و در چراگاه و آبشخور مزاحم آن نمی‏شدند و اگر درمانده‏ای آنرا می‏دید سوار نمی‏شد. سلئبه شتریست که نذر می‏کردند در صورت آمدن مسافر و شفای آن را به سر خود رها کنند. در تفسیر این دو کلمه، اقوال دیگری نیز هست. 2- ، ظاهر آیه، چنان که در تبیان و در المیزان گفته می‏رساند که مراد از بَرّ مطلق خشکی و از بحر دریاست و ظهور فساد در آن دو عبارت است از نا امنی، سیل‏ها و قتل و غارتها و امثال اینها. اعمّ از طبیعی و غیر طبیعی. و از مسلّمیّات قرآن است که همه اینها مربوط به اعمال آدمی است لذا فرموده «بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاس». ولی بسیاری از مفسّران بحر را در آیه فوق به معنی شهر یا آبادیهای کنار دریا گرفته‏اند. گویند: مراد از برّ صحرا و مسکن قبائل و از بحر شهرها یا آبادیهائی است که در کنار دریا واقع اند. به نظر می‏آید: چون تصوّر ظهور فساد در دریا برایشان مشکل بوده بحر را به معنای شهر گرفته‏اند. ولی تصوّر فساد در دریا آسان است مخصوصاً در این زمان. گرچه می‏شود بحر را به معنی شهر گرفت ولی از ظهور آیه نمی‏توان صرف نظر نمود. 3- ، مَرَجَ فعل، فاعل آن خداست و بحرین مفعول آن است: یعنی خدا دو دریا را فرستاد مخلوط کرد که پیوسته به هم می‏پیوندند میانشان حایلی است که به هم تجاوز نمی‏کنند. (مزرج به معنی ارسال و تخلیط هر دو آمده است) دو دریا کدام‏اند؟ تجاوز نمی‏کنند یعنی چه؟ برزخ چیست؟. نظیر این آیه، آیه: 61 از سوره نمل است «وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَنِ حاجِزاً» میان دو دریا مانعی قرار داد. نا گفته نماند: بسیاری از دریاها در محل مخصوصی به هم می‏پیوندند مثل بحر احمر و اقیانوس هند که در باب المندب به هم متصل می‏شوند و مانند اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه که به وسیله تنگه جبل الطارق به هم می‏پیوندند و همچون دریای سرخ و عقبه، و نیز رنگ آب دریاها مختلف است بعضی لاجوردی، بعضی مایل به سبزی، بعضی زرد، این اختلاف بجهت املاح و مواد شیمیایی است که در آب دریا محلول است. مثلاً ملاحظه می‏شود رنگ دیگری سیاه و در محل التفاء هر چند طوفانها و امواج آنها را به هم می‏زند باز می‏بینیم رنگ مخصوص هر دو باقی است و از بین نمی‏رود و این در اثر مواد شیمیایی مخصوص است که به یکدیگر تجاوز نمی‏کنند و یکی به آن دیگری مبدّل نمی‏شود مثل نفت و آب، که مخلوط نمی‏شود. بنابراین می‏شود گفت: مراد از دو دریا در آیات فوق مثلاً اقیانوس هند و بحر احمر است و مراد از برزخ، اختلاف مواد و املاح این دو دریاست که در نتیجه، به یکدیگر تجاوز نمی‏کنند و اثر هم دیگر را از بین نمی‏برند. ولی اصل مطلب در آیه بعدی خواهد آمد. طنطاوی و مراغی در تفسیر خود راجع به آیه :19 سوره رحمن، محلّ التفاء رود نیل و مدیترانه را مثل زده و گویند: نه آب تلخ و شور دریا آب شیرین را شور می‏کند و نه بالعکس. آقای صدر بلاغی در فرهنگ قصص قرآن ص 46 میگوید: یکی از محققین می‏نویسد: چندی پیش هیأت علمی (سرجون امری) به اتفاق هیئت اکتشافی دانشگاه مصر...دریافت که آبهای خلیج عقبه از جهت خواص و ترکیب طبیعی و شیمیایی از بقیه آبهای بحر احمر تفاوت دارد... و بوسیله دستگاه سنجش اعماق کشف کرد که در محل التقاء دو دریا سدّ و حاجزی در زیر دریا هزار متر می‏گذرد و مرتفع‏ترین قسمت آن حدود سیصر متر با سطح دریا فاصله دارد همچنین کشتی (باحث) در اولین سیاحت خود در اقیانوس هند و بحر احمر از وجود این حاجز اطلاع یافت و آزمایشهای علمی آن هیئت که در آن کشتی بودند ثابت کرد که آبهای اقیانوس هند از حهت خواص طبیعی و شیمیایی با آبهای بحر احمر متفاوت است. علم (اقیانوگرافی) این اختلاف را مربوط به همان حاجزی می‏داند که در نقطه التفاء آن دو دریا وجود دارد . آنگاه آقای بلاغی این کشف را از معجزات قرآن مجید شمرده و آیه 19 سوره رحمن را با آن تفسیر می‏کنند. ولی مشکل است بگوییم که: اختلاف خواصّ شیمیایی دو دریا در اثر وجود این دیوار و حایل سنگی است مثلا اگر در وسط ظرفی حایلی قرار بدهیم و یک طرف آنرا با آب شور و طرف دیگر را با آب شیرین پر کنیم بطوریکه سطح آب بالاتر از حایل باشد و دو آب در بالا به هم متّصل شوند در این صورت به تدریج هم دیگر را از اثر میاندازند مخصوصاً که ظرف را حرکت بدهیم، علی هذا دو دریا که بوسیله امواج آبشان روی هم می‏ریزند چطود ممکن است حایل حایل پایینی سبب اختلاف خواصّ باشد، اگر گویند: امواج دریا هر چند هم بزرگ باشند در سطح آب اند و در عمق بیست متری از امواج خبری نیست. گوئیم: در این صورت لااقل در سطح آب اثر یکدیگر را از بین می‏برند. و محلّی به جمله (لا یَبغیان) نمی‏ماند، پس ناچار باید گفت که اختلاف و عدم تجاوز آبها، در اثر اختلاف املاح معدنی ومواد شیمیائی است. ناگفته نماند در دو آیه فوق، شوری و شیرینی دو دریا مطرح نیست و فقط وجود حایل و عدم تجاوز در میان است و آیه اوّلی در بیان مطلب روشنتر از دوّمی است. 4- ، دراین آیه، رودخانه‏بزرگ به جهت وسعت و کثرت آبش بحر شمرده شده چون در روی زمین دریائی نیست که آبش عَذْب و فرات (شیرین و گوارا) باشد و همه شور و تلخ اند در مجمع ذیل آیه 96 مائده فرموده: عرب نهر را بحر می‏نامند، آنجا که دو دریا به هم می‏پیوندد مراد از برزخ و مانع نفوذناپذیر چیست ؟در المیزان ذیل آیه 19 سوره رحمن فرموده: بهترین چیزیکه در این باره گفته شده آنست که مراد از بحرین در آیه جنس دریای شور است که تقزیباًسه ربع کره زمین را گرفته و مطلق دریای شیرین که در مخازن زمین ذخیره شده که چشمه‏ها از آن شکافته و نهرها از آن جاری می‏شود و در دریای شور می‏ریزد. این دو پیوسته به هم مخلوط می‏شود ولی حایلی که خود مخازن و مجاری زمین باشد میان آندو هست که نمی‏کذارند دریای شور گرداند و زندگی از بین برود. و مانع از انست که آب شیرین به آب شور ریخنه و آن را شیرین گرداند و اثرش را از بین ببرد. نگارنده گوید: این سخن که مراد از برزخ تکه‏های زمین است به نظر قانع کننده می‏آید. نهرهای دریائی‏ 5- ، یعنی برای خداست آنها که جاری‏اند و در دریا به وجود آمده‏اند که مانند مرزهااند، جوار جمع جاریه است یعنی جاری شونده‏ها، منشأت از نشاء است یعنی به وجود آمده‏ها و پیدا شده‏ها، اعلام جمع علم است و آن چنانکه راغب در مفردات گوید علامت شیئی است مثل علامت راه و علامت لشگر. و کوه را از آن علم گویند که نشانه وجود خودش است. در اقرب الموارد آمده: عَلَم، شکاف لب بالا، یا شکاف یک طرف آن، مرز میان زمینها، نشانه راه و کوه طویل و گویند شامل هر کوه است. پس اعلام به معنی مرزها و نشانه هاست.مفسّران گویند: مراد از این آیه کشتیهاست که در یاها روان‏اند منشأت را مرتفعات و اعلام را کوهها معنی کرده و گفته‏اند: یعنی برای خداست کشتیهائی که مانند کوهها، در دریا حرکت می‏کنند. این معنی بسیار سخیف و نابجا و خروج از مدلول لفظ است، زیرا «المشأت فی البحر» صریح است که این حرکت کننده‏ها در دریا بوجود آمده‏اند، چه طور می‏توان نشأ را ارتفاع معنی کرد؟! آیا معنی آیه ، آنست که: برای شما گوش بلند کرد یا برای شما گوش به وجود آورد؟! وانگهی اعلام را چه طور به معنی کوهها می توان گرفت حال آنکه کشتیهای آن روز جز کشتیهای بادی و ناچیز نبودند وانگهی کوه معنای اصلی اعلام نیست بلکه معنای کنایه‏ای آنست و معنی اصلی آن نشانه است و مرزها را اعلام گویند که نشانه انفصال زمین‏هایند. پس مراد از آیه شریفه چیست؟ مراد از آیه بی شکّ، رودهائی است که در وسط دریاها و اقیانوسها روانند و این رودهای عظیم از خود دریاها به وجود می‏آیند و در آنها حرکت می‏کنند و مانند مرزها، روشن و محسوس‏اند و معنی آیه این است: برای اوست رودهایی که دریا پدید گشته و مانند مرزها در آن روانند، و این از حقائق عجیب قرآن مجید است، این مطلب از تراوش افکار نگارنده است و تابه حال در جائی ندیده‏ام. مخفی نماند رودهای عظیمی در سطح دریاها روانند و جریان آنها آبهای گرم استوا را به طرف قطبین و آبهای سرد قطبی را به طرف استوا حرکت می‏دهد علّت تولید این رودهای دریائی اختلاف درجه حرارت مناطق استوا و قطبین می‏باشد و عامل مهمّی که در حرکت آبها تأثیر دارد وزش بادهاست مخصوصاً بادهای منظّم آلیزه است که در جریانهای دریائی دخالت دارند.چون رنگ و غلظت و املاح و حرارت رودهای دریائی با آب اقیانوسها تفاوت دارد حرکت آنها در اقیانوس کاملاً آشکار است. مهمترین رودهای گرم که در اقیانوس جاری است یکی گلف استِریِم است که از خلیج مکزیک واقع در غرب اقیانوس اطلس و جنوب کشورهای متحده امریکا شروع و از جنوب به طرف شمال شرقی جریان می‏یابد سپس به سواحل غربی اروپا می‏رسد و از کنار جزائر انگلستان و کشور نروژ می‏گذرد پهنای آن در حدود 145 کیلومتر و گودی آن در بعضی نقاط بیش از 800 متر می‏باشد. در هر دقیقه دو بلیون تن آب در امتداد ساحل فلوریدا می‏خزد. از مهمترین جریانهای آب سرد، جریان آب سرد گروئنلند است که از کنار شبه جزیره لابرادر گذشته به سواحل شرقی آمریکا می‏رود، رجوع شود به کتاب دریا دیار عجائب فصل رودهای عظیم دریا، و سایر کتابهای جغرافیا. به موجب حساب دانشمندان آبهای اقیانوس منجمد شمالی مثل یک استخر شنا، در هر 165 سال یک مرتبه عوض می‏شود. در اقیانوسهای دیگر نیز وضع همین است. 6- یعنی از جمله آیه‏های وی جاری شوندهاست که مانند مرزها به دریا روانند اگر خواهد باد را آرام کند بر پشت دریا بی حرکت مانند، در آنها بر هر بردبار و شکور آیاتی است از قدرت خدا، یا آنها را به سبب اعمال مردم حبس و متوقّف کند. این سه آیه نیز درباره رودهای دریائی است. جمله «اِنْ یَشأ یُسْکِنِ الرّیحَ فّیَظْلَلْنَ الخ» قابل دقّت است، زیرا عامل مهم جریان آنها چنان که گفته شد بادهای منظّم آلیزه و کنتر آلیزه (مخالف آلیزه) است که به طور مداوم از قطبین به استوا و بالعکس می‏وزند و اگر این بادها نباشند جریانهای دریائی متوقّف می‏گردند، راجع به علّت جریانهای دریائی به کتاب دریا دیار عجائب ص 45- 53 رجوع شود «اِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکور» آری بردباری و تأمل لازم است تا به این حقائق پی برده شود و پس از پی بردن شکرگزاری لازم است و بدون تأمل و سپاسگذاری، اینها به صورت نشانه‏های قدرت خدائی تجلّی نخواهند کرد. «اَوْیُو بِقْهُنَّ بِما کَسَبوا» این کلمه از «وبق» به معنی حبس است در قاموس گوید «اَوْبَقَهُ اَیْ حَبَسَهُ» در سوره کهف آمده «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»(آیه‏52)، یعنی میان‏ها محبسی قرار دادیم. پس معنای آیه این می‏شود: یا آنها را به سبب اعمال مردم حبس و متوقّف کند، و این عبارت اخرای «یَظْلَلْنَ رَواکِد» می‏باشد. و خلاصه آنکه خدا، جاری شونده‏ها را یک دفعه به خواست خود متوقّف می‏کند زیرا آنها در اختیار خدایند و یک دفعه برای اعمال نا شایست مردم تا از منافع آنها بی بهره شوند. مفسّرین آیات فوق را درباره کشتی‏ها معنی کرده و گفته‏اند: مراد کشتی هاست که مانند کوه‏اند و اگر باد نیاید از حرکت می‏مانند و «یو بِقْهُنَّ» را به معنی هلاکت و غرق شدن کشتیها گرفته‏اند، ولی حق همان است که گفتیم. در ردّ قول مفسّران و این که کلمات آیه‏هامخالف فرموده آنهاست سخن را به درازا نمی‏کشانیم و الحمدالله رب العالمین گفتار ما درباره دریا در این کتاب مانند دریا و سیع و مفصّل شد.

[ویکی فقه] بحر (ابهام زدایی). بحر ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بحر بن کعب، از سپاهیان عمر بن سعد در واقعه کربلا • تفسیر بحر مواج، تفسیر فارسی قرآن، نوشته قاضی شهاب الدین دولت آبادی (متوفی ۸۴۹) • بحر (مدینه)، از نام های شهر مدینه• بحر (دریا)، واژه ای از زبان عربی به معنای دریا• بحر (عروض)، از اصطلاحات عروض• بحر (موسیقی)، اصطلاحی در موسیقی ایرانی• بحر بسیط، یکی از سه بحر عروضی دایره مختلفه، حاصل از تکرار چهار بار مستفعلن فاعلن• بحر طویل، گزینه شعری به تسلسل برگرفته از توالی اختیاری یک رکن عروضی سالم خارج از سنت های مرسوم عروضی • بحراحمر، بحراحمر (دریای سرخ)، دریایی میان سواحل شمال شرقی قاره افریقا و شبه جزیره عربستان• بحرالمیت، دریاچه ای در فلسطین • بحر زنج، در عرف مسلمانان، قسمت غربی اقیانوس هند (بحرالهند)• بحرفارس، نام قدیم دریاهای جنوب ایران• بحر عمان، (دریای عمان/ خلیج عمان)، دریایی در جنوب شرقی ایران که در حقیقت ادامه اقیانوس هند• بحرلوط، نام جدیدتر بحرالمیت• بحرالروم، (دریای یونانیان) یا البحرالرومی، نامهای دیگر مدیترانه
...

[ویکی فقه] بحر (عروض). بحر (اصطلاح عروض)، هر کیفیت وزنیِ حاصل از تکرار یا ترکیب یک یا چند پایه عروضی را گویند.
خواجه نصیر طوسی ، بحر را حاصل از تکرار ارکان می داند.

وجه تسمیه بحر عروضی
...

[ویکی فقه] بحر (مدینه). بَحر از نام های مدینه منوره است.
بحر، به سرزمین وسیع و نیز روستا اطلاق می شود.


[ویکی فقه] بحر (موسیقی). بحر ( اصطلاحی در موسیقی ایرانی )، این اصطلاح، اگرچه اکنون به معنی « وزن » در شعر به کار می رود، استفاده از آن در آثار موسیقی دانان و موسیقی شناسان نامداری چون صفی الدین ارموی (متوفی ۶۹۴) حکایت از رواج این اصطلاح در موسیقی ایرانی روزگاران پیشین دارد.
بحر در آغاز به انواع ذی الاربع یا چهارگان ] می شده است.
به گفته عبدالقادر مراغی «اقسام بعد ذی الاربع را بحور خوانند» و «بعد ذی الاربع را اگرچه به انواع کثیره تقسیم ممکن است کردن، اما آن چه ملایم است هفت قسم باشد و هر قسمی را جنس خوانند و بحر نیز» و «بحر و جنس و قسم و شد نیز خوانده اند و قدما موجب گفته اند».

معنای چهارگان
چهارگان را به صورت های مختلف ذکر کرده اند که نموداری از تغییر یا تطور اصطلاحات موسیقایی در طول زمان است و آن مجموعه ای از چهار نغمه پیاپی محسوب می شده و جزو نخستین نسبت های ملایم به شمار می رفته است.

مبدع اقسام چهارگان
ظاهراً صفی الدین ارموی نخستین هنرمندی است که برای چهارگان اقسام هفت گانه قائل شده و از پیوند آن ها با سیزده قسم پنج گان ، مجموعه ای به نام ادوار ترتیب داده است که در حقیقت زیربنای گام های ایران است.

بحر رباعی در کلام شمس قیس
...

دانشنامه عمومی

بحر، اصطلاحی است در وزن شعرعروضی که به هر مجموعه از وزن های عروضی، که براساس نظم نزدیک به هم افاعیل آن دسته بندی شده اند گفته می شود. هر بحر از تکرار کلماتی که به آن اَفاعیل گفته می شود پدید می آید. هر بیت شعر باید از دو مصراع که هر دو در یک بحر قرار دارند، ساخته شده باشد. بدین ترتیب، بیتی موزون در یک بحر پدید می آید. [ ۱]
بحر در لغت، یعنی «دریا»، و آن «شکافی است فراخ در زمین، دارای آب بسیار»، و در اصطلاح عروض عبارت است از کیفیت وزنی یا آهنگیِ ویژه، برآمده از تکرار یا ترکیب یک یا چند رکن عروضی، و به گفتهٔ خواجه نصیرالدین طوسی، «تکرار ارکان» که اَفاعیل هم خوانده شده است.
بحر ازنظر خلیل بن احمد فراهیدی، بنیادگذار عروض عرب ( درگذشته در سال ۱۷۰ ه‍. ق ) و پیروان او، هشت رکن اصلی دارد. این ارکان که به زبان سنت، اَفاعیل نامیده می شوند، عبارتند از: مَفاعیلُن، مُستَفعِلُن، فاعِلاتُن، مَفاعَلَتُن، مُتَفاعِلُن، فَعولُن، فاعِلُن و مَفعولاتُ. خلیل بن احمد، وزن های اصلیِ شعر عرب را در پنج «دایره» و پانزده بحر محدود ساخته، و پس از او، شاگردش، اخفشِ نحوی ( سدهٔ سوم ه‍. ق ) ، بحر مُتَدارک را بدان ها افزوده است. بر این اساس، وزن های شعری در دایره های عروضی عبارتند از:
• دایرهٔ نخست: مختلفه، دارای بحرهای طویل و مدید و بسیط؛
• دایرهٔ دوم: مؤتلفه، دارای بحرهای وافر و کامل؛
• دایرهٔ سوم: مُجتَلبه، دارای بحرهای هَزَج و رجز و رَمَل؛
• دایرهٔ چهارم: مشتبهه، دارای بحرهای مُنسَرِح و خفیف و مُضارِع و مُقتَضَب و سریع و مُجتَثّ؛
• دایرهٔ پنجم: متّفقه، دارای بحرهای متقارب و متدارک.
بعدها عروضیان ایرانی دایره های دیگری برای بحرهای ویژهٔ فارسی یا بحرهای مشترکی که به گونه ای ویژه و متفاوت با گونه های عربی سروده شده، وضع کردند. اگر افاعیلِ گفته شده بدون تغییر، تکرار یا ترکیب شوند، بحرهای به دست آمده را «سالم» می گویند، و اگر تغییراتی یایند، آن بحرها را «مُزاحَف» می نامند. هر تغییری نامی دارد و هر رکنی بنا به تغییراتی که می یابد، لقبی پیدا می کند.
هر بحری فراخور حال و مقالی است چنان که بحر متقارب برای حماسه و تاریخ، بحر رمل برای پند و اندرز، و بحر هزج برای عشق و جوانی و داستان های عاشقانه مناسبت دارد.
هر دسته از اوزان شعر بر اساس اشتراکات نظمی افاعیل در یک مجموعه بعنوان بحر عروضی تقسیم بندی می شوند که بستگی به نوع تکرار ( افاعیل ) آنها در دو نوع کلی هستند:
عکس بحرعکس بحر
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

بحر (ادبیات). (در لغت به معنی دریا) در فن عروض، صورتی خاص از ترکیب هجاها که در آن تناسب معیّنی میان هجاهای کوتاه و بلند برقرار است، به نحوی که آن ترکیب را با صورتی دیگر که حاصل تناسب دیگری باشد نتوان در یک قطعه آمیخت. همان گونه که در موسیقی، الحان و آوازها دستگاه های متعددی دارند که با اسامی و اصطلاحات خاص خود نامیده می شوند، وزن های اشعار نیز در گروه های متعددی قرار می گیرند که هر گروه را یک بحر می نامند. هر بحر کامل در کلِ بیت می تواند بین دو تا هشت رکن داشته باشد: مثنّی (دورکنی)، مربع (چهاررکنی)، مسدّس (شش رکنی)، و مثمن (هشت رکنی). بحور عروضی از تکرار یک یا دو رکن به تناوب یا مجموعِ چند رکن مختلف حاصل می شوند و در سه گروه قرار می گیرند: ۱. بحور متفق الارکان، که از تکرار یک رکن ساخته می شوند و از این قرارند: رجز (مستفعلن)، رمل (فاعلاتن)، کامل (متفاعلن)، متدارک (فاعلن)، متقارب (فعولن)، وافر (مفاعَلَتن)، هزج (مفاعلین)؛ ۲. بحور متناوب الارکان، که از تکرار دو رکن ساخته می شوند و از این قرارند: بسیط (مستفعلن فاعلن)، طویل (فعولن مفاعیلن)، مجتث (مستفعلن فاعلاتن)، مدید (فاعلاتن فاعلن)، مضارع (مفاعیلن فاعلاتن)، مقتضب (مفعولاتُ مستفعلن)، منسرح (مستفعلن مفعولاتُ)؛ ۳. بحور مختلف الارکان، که شامل بحوری است که متفق و متناوب نباشند و دست کم یک رکن آن با دیگر رکن ها مختلف باشد و از این قرارند: جدید (فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن)، خفیف (فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن)، سریع (مستفعلن مستفعلن مفعولاتُ)، قریب (مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن)، مُشاکل (فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن). بحور عروضی، به اعتبار تغییر یافتن ارکانشان، به دو دسته تقسیم می شوند: ۱. بحور سالم، که ارکان آن ها تغییر نمی کند؛ ۲. بحور غیرسالم، که ارکان آن ها تغییر می یابد یا اصطلاحاً دچار زحاف می شود. نخستین بار، خلیل بن احمد، واضع فن عروض، پانزده بحر از بحور اصلیِ عروض را در پنج دایره ثبت کرد و اخفش، عالم نحوی، بحر متدارک را بر آن افزود. سپس، علمای دیگر شمار بحرها را تا نوزده رسانیدند که این میزان تا امروز، در مطالعات سنتی وزن شعر فارسی، همچنان باقی است: طویل و مدید و بسیط است و دیگر/رجز یا هزج آمد ای مرد عاقل/سریع و رمل، وافر است و مضارع/تقارب، تدارک، دگر بحر کامل/دگر مقتضب، منسرح دان و مجتث/خفیف و جدید و قریب و مشاکل. از این نوزده بحر، جدید و قریب و مشاکل مخصوص شعر فارسی است و طویل و مدید و بسیط و وافر و کامل مخصوص شعر عربی است و بقیۀ بحور در شعر فارسی و عربی به کار می رود.

بحر (موسیقی). بَحْر (موسیقی)
اصطلاحی در موسیقی قدیم ایران برای انواع ذو الاربع یعنی انواع فواصلِ چهارم. در کتاب مقاصدالالحان در مورد بحر چنین آمده است: «پس گوییم که بحر عبارت است از اقسام بُعْدِ ذی الاربع که منتقل شوند در طبقاتی که اشتمال بُعْدِ ذو الکل بر مجموع آن ها باشد و از مراکز ذی الکلّ در نگذرند...» و چون ذیُ الکلّ به مفهوم یک هنگام درست یا یک اکتاو است می توان نتیجه گرفت که بَحر دو فاصلۀ چهارم در یک هنگام بوده است. این دو فاصلۀ چهارم اغلب پیوسته بوده و در انتهای آن یک فاصلۀ طنینی (یک پرده ای) بوده است.

جدول کلمات

زو

مترادف ها

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

پیشنهاد کاربران

اصطلاح بَحر و بَر که به مفهوم دریا و خشکی به ما رسیده است در اینجا بَر به مفهوم برآمده و برآمدگی یا وَر آمده وَرز آمده و ورزیده شده می باشد. و مرتبط با کلمه ورزش هموار دشوار دیوار بار نیز می باشد. کلمه بَر در اصطلاح برهوت نیز که زادگاه حضرت هود پیامبر می باشد به مفهوم سرزمین هود مفهوم دارد ولی چون این سرزمین در جای خشک و بی آب و علف واقع شده در اذهان کلمه برهوت تحت عنوان بیابان برداشت شده است. و اصطلاح بَحر با توجه به رفتار و مفهوم ذاتی آوای حرف ( ح ) در میان دو حرف ( ب ر ) یعنی زمین دارای عمق و دارای گودی. اصطلاح بُحران نیز که در مکالمات روزمره در حال استفاده می باشد یعنی مسئله ای که عمق پیدا کرده است.
...
[مشاهده متن کامل]

با این تفسیر، اصطلاح بِِرکه نیز که در مکالمات جاری در حال استفاده می باشد با توجه به ذات آوای حرف ( ک ) ، اینطور به نظر می رسد که بَحرکه باشد یعنی زمین دارای عمق کم یا گودال و آبگیر کوچک.
یک اصطلاحی که با این تفسیر مرتبط می باشد و در زمانه ما رایج می باشد اصطلاح هِر را از بِر تشخیص دادن می باشد. که در حالت های مختلف معانی مختلف و کاربرد خودش را دارد. یعنی تر و خشک را از هم تشخیص دادن یا تشخیص و عدم تشخیص و تمییز عمق مفاهیم و نداشتن سواد و عدم تمییز و تفکیک سود و زیان در مسایل جاری زندگی. به گونه ای حتی باباطاهر نیز در این خصوص گفته است؛
خوشا آنانکه هر از بر ندانند
نه حرفی در نویسند و نه خوانند
به نزد آنکه جانان می پرستد
چه کفر آنجا چه ایمان می پرستند

مخالف صَحْر
بهر= بحر= دریا، دَمدیمیا، زِرا، کوپار، اَکوپار، اکیانوس، Ocean ، در برگیرنده،
ور، گسترش، وس، گسترده، دربرگرفتن
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نویسنده :
#مسعودلشکر نجم آبادی امیرمسعودمسعودی
#آسانیک گری
#چیلو
#chilloo
#asaniqism
#امیرمسعودمسعودی
# آسانیکا
#asaniq
# Taksoo
#مهدی - اباسلط
#فرشید - سرباز - وتن - رشید
#ضیا - همایون
#نادر - رهسپار
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

واژه اَربی ( بحر ) به معنی دریا واژه ای پارسی است.
این واژه از واژه پارسی ( ور ) به چَم ( دربر گرفتن ) ساخته شده
نکته:واژه پارسی کشور نیز از دو بخش ( کرش ) و ( ور ) ساخته شده است.
در زبان پارسی ( ور ) به چَم ( دربر گیرنده آب ها ) نیز به کار رفته.
...
[مشاهده متن کامل]

واژگانی که از ریشه ( ور ) پارسی هستند:
واژه انگلیسی: wear و cover
واژه اَربی: بحر
این سه واژه همریشه هستند و دارای ریشه پارسی.
نکته: بحر در اَربی همان واژه بهر، بهرمندی، بهروری در پارسی هست بنا بر این واژه بحر را باید ( بهر ) نوشت و کاملن یک واژه پارسی است که ریشه، ساختار، آوای پارسی دارد.
پَسگشت: برگه 33 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

بحر
به زبان ترکی ما، بحر یعنی عمیق فکرکردن وتمرکززیاد برمساله ای.
بحر یعنی دریا
در جمله می تونیم بنویسیم
من کنار بحر رفته بودم و صدای موج بحر هنوز هم در گوش من است.
معنی :من کنار دریا رفته بودم و صدای موج دریا هنوز هم در گوش من است.
بحر به معنی وسعت و گسترش است ، و اینکه عرب دریا را بحر می گوید به خاطر وسعت آن است .
بحر در لغت - چنانکه راغب در مفردات می گوید - در اصل به معنی آب فراوان و وسیع است .
زو
بحر = دریا
بحر = دریا
بر = خشکی
انجم = ستارگان
لیل= شب
نهار = روز
بر/ عربی / = خشکی
بحر = دریا
بحر : دریا
متضاد بحر:بّر ( خشکی، ساحل )
بحر : دریا
بهر : برای
در دیباچه گلستان سعدی �یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق گشته� با هردو املا معنا دار بوده و چون سعدی از بحر استفاده کرده در نتیجه مکاشفت را به دریا مانند کرده.
�بحر�در زبان سومری Bala و در زبان آکدی Bērtu می باشد که به معنی �جوی آب� است. در زبانهای آرامی، عربی و فارسی بحر است.
واژه ی انگلیسی pour از آن گرفته می شود.
در زبان آلمانی استانده Bruch که به معنی علفزار مرطوب است.
pira در زبان میلانی ( کشوری در ایتالیا ) به معنی �عصاره سفید رنگ نارگیل رنده شده� است.
واژه �بخار� هم احتمالاً از این ریشه گرفته شده است.
دریا

اقیانوس، دریا، یم، وزن شعر
لغت بحر به مانای دریا که به اربی راه یافته در فرهنگ واژگان سانسکریت به شکل bharu भरु و به مانای bharu آمده است که نشان می دهد این واژه پارسی_آریایی ست!
بحر=دریا
بر ( عربی ) =خشکی
دریا
این واژه تازى ( اربى ) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: دریا Darya ( پهلوى ) ، دَمدیمیا Damdimia ( پهلوى: دریا ، اقیانوس ) ، زِرا Zera ( پهلوى: دریا ، بحر ) ، اِزْرِه Zreh ( پهلوى: دریا ) ، کوپار Kupar ( سانسکریت: کوپارَ - اَکوپارَ : دریا ، بحر ، اقیانوس ) اِزْرِه فراخکَرْت
...
[مشاهده متن کامل]

Zreh faraxkart ( پهلوى: سرور دریاها ، اقیانوس ) اِزْرِه اَخْوْ Zreh axv ( بزرگِ دریاها ، اقیانوس ) شایان گُفت است که واژه ى اقیانوس معرب است این واژه از اساس یونانى ست و بوده " اُکیانوس" و همریشه واژه Ocean درانگلیسى ست. شایسته ما ایرانیان نیست که واژگان اروپایى
را از فیلتر و صافى تازیان گذرانده و بیان کنیم و اگر واژه اى خارجى ست درست آن است که ما آن را براساس چهارچوب زبان خود ادا کنیم ایرانى هرگز ک را به ق بدل نمى کند مثلاً هرگز کیبورد را قیبورد نمى گوید پس ما درست آن است که بگوییم و بنویسیم: اُکیانوس

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس