باژ گرفتن

لغت نامه دهخدا

باژ گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) باژستدن. باج گرفتن. و رجوع به باژ و باژگاه شود. || خاموشی بعد از زمزمه کردن و دعا خواندن بهنگام غذا :
مبادا که دین نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
گذارم ، بدین مسیحا شوم
بگیرم بخوان باژ و ترسا شوم.
فردوسی.
- به باژ اندرآمدن ؛ خاموشی گزیدن پس از زمزمه :
چو برسم بدید اندر آمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.
فردوسی.
و رجوع به باژ و باج و باژگاه شود.

پیشنهاد کاربران

همریشه با ( واژه ) و ( واژ ) است.
باژ گرفتن: نیایش کردن ایرانیان به هنگام خوردن خوراک است. زمزمه ای بسیار آهسته و زیر لب که مغان انجام می دادند.
یکی از بزرگترین پیشکش های فرهنگی ایرانیان به جهان است که گویا کوچندگان ایرانی به اروپا برده اند اما در خود ایران فراموش شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

امروز به جای آن مانند حاجی آقای داستان صادق هدایت آروغ می زنند و وردهای عربی می خوانند.

باژ گرفتن

بپرس