ای عشق ز من دور که بر دل همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم بالو.
شاکر بخاری.
به رویت هرکه روشن نیست چشمش بود مقله بچشمش در چو بالو.
شمس فخری ( از فرهنگ نظام ).
|| بهق ؛ پیسی پوست. ( ناظم الاطباء ). || بگفته شعوری ( ج 1 ص 88 ) آلوبالو است اما ظاهراً جزء دوم این کلمه یا صورت مخفف آن باشد. || برادر. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ نظام ). برادری را گویند که از یک مادر و یک پدر باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). برادر پدری و مادری. ( ناظم الاطباء ). || آواز حزین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).بالو. [ ل َ ] ( اِ ) اصطلاحی در باب روزهای ماه نزد هندوان قدیم. رجوع به تحقیق ماللهند ص 295 و ص 296 شود.
بالو. ( اِخ ) ( شیخ بالوی آملی ) از مشایخ صوفیه و پیر شیخ خلیفه سبزواری بوده است. خواندمیر آرد: شیخ خلیفه ( مقتول در 726 هَ. ق. ) در اوایل حال به مازندران دست ارادت به شیخ بالوی آملی داده بود، و بعد از چندگاه در عقیده ای که به شیخ بالو داشت نقصانی پیدا شده به سمنان رفت و بخدمت مقرب بارگاه سبحانی شیخ رکن الدین علاءالدوله سمنانی قدس اﷲ سره شتافته روزی چند در خانقاه معارف پناهش بسر برد. ( از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 358 ).
بالو. ( اِخ ) از ده های کوهپر کجور مازندران است. ( از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 148 ). خواندمیر آرد: فوت ملک کیومرث [ بن بیستون ] در سر راه بالو در ماه رجب سنه سبع و خمسین و ثمانمائه ( 857 هَ. ق. ) دست داد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 334 ).
بالو. ( اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیّه که در 9 هزار و پانصدگزی شمال باختری ارومیّه و یک هزارو پانصدگزی باختر شوسه ارومیّه به سلماس در جلگه واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 1346 تن سکنه ، آب آن از چشمه و نازلوچای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و توتون و کشمش و چغندر و حبوب ، و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی و ظرف گلی سازی و راه آن ارابه رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).بیشتر بخوانید ...