باستان

/bAstAn/

مترادف باستان: دیرین، دیرینه، عتیق، کهن، گذشته

متضاد باستان: نو، نوین، جدید

معنی انگلیسی:
ancient, ancient times, ancient history, early, elder, old, [n.] ancient times

فرهنگ اسم ها

اسم: باستان (پسر) (فارسی، کردی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: bāstān) (فارسی: باستان) (انگلیسی: bastan)
معنی: قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته، مربوط به گذشته ی دور، زمان قدیم، ( در قدیم ) ( به مجاز ) پیر و سالخورده، گذشته ( نگارش کردی
برچسب ها: اسم، اسم با ب، اسم پسر، اسم فارسی، اسم کردی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

باستان. ( ص ، اِ ) کهنه. قدیم. ( صحاح الفرس ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( شعوری ) . گذشته. قدیم. دیرینه. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( هفت قلزم ). چیز گذشته. قدیم اَی ضد نو. ( شرفنامه منیری ). کهن. زمان گذشته :
ز دانا تو نشنیدی این داستان
که بر گوید از گفته باستان.
فردوسی.
تو از باستان یادگار منی
بتخت کئی بر نگار منی.
فردوسی.
بگویم یکی پیش تو داستان
کنون بشنو از گفته باستان.
فردوسی.
مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87 ).
کسی دار کز دفتر باستان
همی خواندت گونه گون داستان.
اسدی.
عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا
گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان.
امیر معزی.
قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد
از سلاطین گذشته وز ملوک باستان.
عبدالواسع جبلی ( از جهانگیری ).
گویند هر کجاستم آمد برفت داد
این داستان زدند حکیمان باستان.
سوزنی.
تخت نرد پا»بازان در عدم گسترده اند
گر سرش داری برانداز این بساط باستان.
خاقانی ( از جهانگیری ) ( ازشعوری ).
پژمرده دلان بصور آهی
این دخمه باستان شکستم.
خاقانی.
تا گشاده ششدر سی مهره ماه صیام
غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته.
خاقانی.
ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد
نقصها در داستان باستان می آورد.
خواجه سلمان.
مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار
زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان.
منیری ( مؤلف شرفنامه ).
- موبد باستان ؛ موبد پیر. موبد کهن :
سرانجام او گشت همداستان
بپرسید از موبد باستان.
فردوسی.
|| اگر چه ولف کلمه را تنها بمعنی قدیم آورده ولی از این بیت شاهنامه چنین استنباط میشود که باستان بمعنی هرگز و همیشه است. ( یادداشت مؤلف ) :
بچین و بهند و ختن باستان
نرانند جز نام من بر زبان.
فردوسی.
و شاید هم دراین بیت تحریفی در کلمه روی داده و محرف کلمه دیگری است. || بزبان دری تاریخ را گویند که احوال گذشتگان در او جمع باشد و باستان نامه کتابی است از تواریخ فارسیان. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ). در زند و پازند بمعنی تاریخ و نوعاً تاریخ قدیم را گویند. ( ناظم الاطباء ). حافظ ابرو در تاریخ خویش آورده که به زبان پارسی و دری باستان تاریخ را می گویند و دهگان مورخ را و معرب آن دهقان است. ( فرهنگ جهانگیری ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کهنه، گذشته، دیرین زمان: قدیمی، تاریخی
( صفت اسم ) قدیم گذشته دیرین دیرینه . یا ایران باستان . ایران قدیم ایران پیش از اسلام . یا پارسی باستان. یا تاریخ باستان . تاریخ قدیم . یا دور. باستان عهد باستان . دور. قدیم .

فرهنگ معین

(ص . اِ. ) قدیم ، گذشته .

فرهنگ عمید

۱. کهنه، گذشته، دیرین.
۲. (اسم ) زمان قدیم.

دانشنامه عمومی

باستان (سرزمین آلتای). باستان ( به لاتین: Bastan ) یک منطقهٔ مسکونی در روسیه است که در سرزمین آلتای واقع شده است. [ ۱]
عکس باستان (سرزمین آلتای)عکس باستان (سرزمین آلتای)

باستان (شهرستان سوزک). باستان ( به لاتین: Boston ) یک روستا در قرقیزستان است که در شهرستان سوزک واقع شده است. [ ۱] باستان ۲٬۱۲۳ نفر جمعیت دارد و ۸۵۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس باستان (شهرستان سوزک)

باستان (فیلم). «باستان» ( انگلیسی: The Antique ( film ) ) یک فیلم است که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد.
عکس باستان (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

کهنه, گذشته, دیرینه, قدیمی, تاریخی

پیشنهاد کاربران

باستان به چم قدیم و همیشه است
bāstān ud har gāh ummēd ō yazadān dār ud dōst ān gīr ī pad tō sūdōmandtar hād. ( Jamasp - Asana, 1913, p. 59 )
باستان و هرگاه ( =همیشه ) امید به یزدان دار، و دوست آن گیر که پد تو سودمندتر هست
با واژه bust لاتین هم مانایی دارد به مان وقف شده ؛بازمانده|، برجای مانده که در همه اینا به کهنه یا دیرینه بودن آن میرسیم
باستان:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " باستان" می نویسد : ( ( در پهلوی نیز در همین ریخت به کار می رفته است اما بخش دوم واژه ستان، چنان می نماید که پساوند است ؛ اما بخش نخستین و ستاک آن " با " چیست ؟می تواند بود که " با " ریختی از " بَوْ" باشد بُن اکنون از مصدر " بودن "که در پارسی در واژه ی " بُوِش " مانده است . می تواند بود که بَوَستان "باستان "شده باشد، آن چنانکه پَوَاک " پاک" شده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 213 )

بپرس