از درخت باردارش بازنشناسی ز دور
چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست.
ناصرخسرو.
درختی است صاحب کرم بارداروز او بگذری هیزم کوهسار.
سعدی ( بوستان ).
|| آبستن. حامل. حامله. حبلی ̍. جنین دار. زن حامله. ( آنندراج ). زن باردار. ( دِمزن ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود: مضمان ، ضامن ، ضماد؛ ناقه باردار. ( منتهی الارب ). ناقه لاقِح ؛ اشتری باردار. ( زمخشری ) : بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دو سو چون مشرقین او را دو زهدان دیده اند.
خاقانی.
روز و شب آبستن و تو بسته امّیدکز رحم این دو باردار چه خیزد.
خاقانی.
گیر که خود هر دو باردار مرادندچون فکنند ازشکم ز بار چه خیزد؟
خاقانی.
زنان باردار ای مرد هشیاراگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند.
سعدی ( گلستان ).
اگر مار زاید زن بارداربه از آدمیزاده دیوسار.
سعدی ( بوستان ).
|| مخلوط با فلز کم بها. مغشوش. نبهره : سیم و زر باردار. || زبانی باردار؛ زبانی که قشر سفید بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد. رجوع به «بار» شود.