ایم. ( اِ ) مردی را گویند که زنش مرده باشد.( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
ایم. [ اَی ْ ی ِ ] ( ع اِ ) زن بی شوهر، بکر باشد یا ثیب. ج ، ایائم و ایامی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بیوه زن. ( مهذب الاسماء ). زن بی شوی. بیوه. زنی است که نیست از برای او شوهر، خواه باکره و دوشیزه باشد و خواه بیوه. ج ، ایایم و ایامی.( شرح قاموس فارسی ). || مرد بی زن کدخدا شده باشد یا نه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مرد بی زن. ( فرهنگ فارسی معین ). مردی است که نیست ازبرای او زن. ( شرح قاموس فارسی ). || زن آزاد. || خویشی از جانب دختر و خواهر و خاله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).قرابت و خویشی است مثل دختر و خواهر و خاله. ( شرح قاموس فارسی ). || بمعنی سنگلاخ. ( شرح قاموس فارسی ). || مار یا مار سپید و باریک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مار سفید لطیف نازکست یا هر ماریست مثل ایم بکسر اول. مترجم گوید که غلط کرده است مصنف که ایم بکسر اول گفته و صواب بالتخفیف است بدل بالکسر چنانکه جوهری گفته که الایم الحیة قال ابن سکیت مخفف مثل لین و لین و هین و هین و همچنین ابن فارس و غیر او مانند جوهری گفته اند جمع آن ایوم بر وزن سرور می آید. ( شرح قاموس ). و رجوع به اَیْم شود.
ایم. ( ضمیر ) ضمیر متصل یعنی ما. ( ناظم الاطباء ). ضمیرشخصی متصل فاعلی است و در دو مورد بکار رود: 1 - پس از وجه وصفی ( صفت مفعولی ) مانند رفته ایم. زنده ایم. 2 - بصورت مبدل ، «ییم » در کلمات مختوم به «الف » و «ی » و «و» مانند: تراایم ، داناایم ، بیناایم ، رفتنی ایم و سخنگوایم ، بجای تراییم و داناییم و بیناییم و...
همه رفتنی ایم و گیتی سپنج
چرا باید این درد و اندوه و رنج.
فردوسی.
ز خاکیم و هم خاک را زاده ایم به بیچارگی تن بدو داده ایم.
فردوسی.
دانم که بدین فعل که می بینم هر چندبیشتر بخوانید ...