اگزیستانسیالیسم

/~egzistAnsiyAlism/

برابر پارسی: خودگوهرگری

لغت نامه دهخدا

اگزیستانسیالیسم. [ اِ ] ( فرانسوی ، اِ ) به معنی اصالت وجود، مکتبی است فلسفی که از جنگ جهانی اول در آلمان رواج یافت و سپس به فرانسه و ایتالیا و دیگر نقاط جهان رسید و در محافل ادبی و مطبوعات نیز تأثیر کرد. بطور کلی می توان آنرا اعتراضی دانست علیه کوششهایی که افراد بشر ناگزیر در چنگ آنها گرفتارند. نویسندگان اگزیستانسیالیست به بررسی وجود می پردازند، زیرا وجود به نظر ایشان پیشرو ماهیت است. گویند آدمی در میان امور پوچ و بیهوده بسر می برد و به هیچ دل بسته است ،آرامش و هدفی ندارد و تلاش پیوسته اش برای هیچ است. بدون بستگی به جایی با خود و محیطش می تواند خویشتن خویش را بسازد. سارتر نویسنده و فیلسوف معاصر از پیشروان و مبلغان این مکتب است. ( از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

فرهنگ معین

( ~. ) [ فر - انگ . ] (اِ. ) اصالت وجود، تقدم وجود، نام مکتبی فلسفی که هستی انسان را مرکز و غایت همة مسائل می داند. و عقیده دارد که چون هر انسانی وجود خاص خود را دارد با مفاهیم فلسفی و مابعدالطبیعه قابل تفسیر و توضیح نیست .

فرهنگ عمید

مکتبی که معتقد است وجود مادی انسان مقدم بر ماهیت یا جوهر روح او است و انسان می تواند به میل خود سرنوشتش را تعیین کند، اصالت وجود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به طور کلی هر مکتب فلسفی، یا مشرب فکری در تمدنی که آن فلسفه و مشرب را به وجود آورده است، ریشه های عمیق فلسفی و تاریخی دارد. برای درک علل واقعی پیدایش مکتب اگزیستانسیالیسم، باید به تاریخ فلسفه و دین در اروپا بازگشت. آنان می گویند هیچ هدف و ارزش و وظیفه ای که به انسان جهت دهد و مسیری را تحمیل کند، وجود ندارد و انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند و هر عملی که در ذهن خود ارزش می داند به عنوان وظیفه برگزیند به همین خاطر مسئول کارهای خود نیز هست.
فعل existo و existee در زبان لاتینی به معنای خروج از ظاهر شدن و بر آمدن است. این اصطلاح با بودن و هستی نیز متعارف است ولی در اصطلاح فلسفه های اگزیستانس این اصطلاح به موجودات آگاه از واقعیت خاص گفته می شود؛ به عبارت دیگر، اگزیستانس به نحوه خاص هستی انسان اطلاق می شود و اگر گاهی از اگزیستانسیالیسم به اصالت وجود تعبیر می شود ربطی با نظریه اصالت وجود ملاصدرا که در باب مطلق وجود است ندارد. در این فلسفه ها باید به ریشه لفظ Existence که مشتق از Existee لاتینی است توجه داشت این لفظ مرکب از دو جزء: ex (از بیرون) و sistee (قیام ایستادن) و معنای آن در لاتین ظهور و بروز و تجلی است و از اینجا مناسبت اصطلاح «قیام یا تقرر ظهوری» برای این اصطلاح معلوم می گردد. در اگزیستانسیالیسم که گفته می شود قیام ظهوری و یا گاهی وجود تعالی یافته، مراد وجودی است که مرتب می خواهد گذر داشته باشد و شئ جدیدی شود که این وجود تنها بر وجود انسانی منطبق می شود؛ پس در فلسفه های اگزیستانس، وجود داشتن به معنای تعالی دائمی یعنی گذر از وضع موجود می باشد؛ از این رو وجود داشتن مستلزم صیرورت می باشد. وقتی در فلسفه اگزیستانسیالیسم، وجود به معنای تعالی دائمی و گذر از وضع موجود گرفته می شود و آن را با صیرورت مترادف می دانند با معنای لغوی آن نیز پیوند دارد؛ چون گفتیم که معنای لغوی آن ظاهر شدن و برآمدن است؛ پس اگزیستانس موجودی است که مرتباً نو می شود و به صورت دیگری ظاهر می گردد؛ به همین خاطر اگزیستانسیالیست ها مخصوصاً سارتر می گوید وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ زیرا بین وجود داشتن و انتخاب کردن برای انسان فرقی نیست؛ یعنی وجودش وجود انتخابگر است، Existance یعنی نحوه خاص وجودی انسان که یک موجود آزاد گزینش گر و آگاه است. پس ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق می یابد، اما موجودات دیگر از حیوانات، نباتات و جمادات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است. از این رو قابل پیش بینی هستند، قبل از موجود شدنشان می دانیم که ماهیت شان چیست قبل از اینکه مثلاً گوساله ای به دنیا بیاید می دانیم که موجودی که قرار است پا به عرصه بگذارد چه ماهیتی است. اگر اگزیستانسیالیست قائل به خدا باشد می گوید خدا ماهیت آن را معین کرده است وگرنه طبیعت سرنوشت آن را معین می کند، ولی سرنوشت و ماهیت انسان را هیچ کس تعیین نمی کند و او یک موجود آزاد و آگاه است، تازه اگر بخواهد به صرافت طبع عمل کند که دیگر اصلاً قابل پیش بینی نخواهد بود؛ چون صرافت طبع هر شخصی با دیگران فرق دارد، آن قدر با هم متفاوت اند که نمی توان نوع واحدی را برای انسان ها در نظر گرفت. پس این جمله سارتر که «وجود بر ماهیت متقدم است» ناظر بر مطلق موجودات و ماهیات نیست، بلکه منظور او وجود انتخاب گر انسان است که بر چیستی او مقدم است.
ریشه تاریخی اگزیستانسیالیسم
با توجه به تاکید فلسفه های اگزیستانس بر وجود انسان، ریشه تاریخی این فلسفه را به سقراط یا آگوستین نسبت می دهند. البته همان طور که گذشت نگاه اگزیستانسیالیست ها به انسان نگاهی متفاوت است. به طور کلی انسان را به دو گونه می توان مورد بحث قرار داد: ۱. به صورت انتزاعی. ۲. به صورت انضمامی. در نظر انتزاعی، انسان را به شیوه منطقی استدلالی مورد بحث قرار می دهیم، حال استدلال برهانی یا تجربی؛ مثلاً جنس و فصل انسان را می شناسیم یا با تحقیقات تجربی، اجزاء بدن او را مطالعه می کنیم؛ مطالعه انسان از نظرگاه یک بیوشیمیست، روانشناس، جامعه شناس و فیلسوفان ما بعدالطبیعه و ... بحث انتزاعی است؛ یعنی، این اندیشمندان انسان را به صورت بریده از دیگر اشیا مورد مطالعه قرار می دهند. اما در نگاه انضمامی انسان با همه نسبت ها و روابطش مورد مطالعه قرار می گیرد و رابطه انسان با انسان های دیگر، با خدا، با طبیعت و هر چه غیر اوست، لحاظ می شود. شناخت فیلسوفان اگزیستانسیالیست از انسان، شناخت انضمامی است نه انتزاعی، آنها می خواهند انسان را با تمام روابطش بشناسند نه بریده از جهان خارج.
زمینه های تاریخی
اگزیستانسیالیسم یکی از مهم ترین مکاتب فکری قرن ۱۹ به بعد است که با تعابیر گوناگونی همچون مکتب وجودی، مکتب هست بودن و مکتب اصالت وجود از آن یاد می شود. بدیهی است که مکتب وجودی و مکتب اصالت وجود با نظریه اصالت وجودی که در فلسفه اسلامی وجود دارد، تفاوت ماهوی دارند و تشابه آنان فقط در اسم می باشد. از آنجایی که این مکتب فکری، نوعی رد مطلق گرایی فکری است و بر لحظه زندگی و زیستن تاکید می کند، نمی توان از آن به عنوان فلسفه یاد کرد؛ زیرا، فلسفه یک تفکر کلی است و این همان چیزی است که این مکتب در پی انکار آن است. در ارتباط با زمینه های تاریخی این مکتب باید گفت که پس از جنگ جهانی دوم، در میان انسان هایی که با وجود شعار آزادی، در یافته بودند هیچ کنترلی بر زندگی خود ندارند و دچار یاس و ناامیدی و پوچ گرایی گشته بودند، این فلسفه کوشید تا توجیهی کارآمد و مناسب با آن اوضاع و احوال ارائه دهد و راهی برای خروج یا کنار آمدن با این احساس پوچی ارائه دهد. به عقیده اینان، انسان هایی که غرق در زندگی روزمره خود شده اند، موجوداتی بی شخصیت هستند که اصلاً درکی از هستی ندارند. اگر همین انسان در درون خود ترسی را احساس کند که ناشی از پوچی و مرگ و غیره باشد، متوجه ادراک هستی می شود. به همین خاطر ترس و دلهره، پایه آزادی انسان و سبب جدایی وی از بقیه موجودات می شود. آنان می گویند هیچ هدف و ارزش و وظیفه ای که به انسان جهت دهد و مسیری را تحمیل کند، وجود ندارد و انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند و هر عملی که در ذهن خود ارزش می داند به عنوان وظیفه برگزیند به همین خاطر مسئول کارهای خود نیز هست. از جمله شخصیت های مطرح این مکتب فکری، که البته برخی از آنان از نامیدن خود به این نام ابا دارند، می توان به سورن کی یر کگور دانمارکی (پدر فلسفه وجودی یا اگزیستانسیالیست)، نیچه آلمانی، کارل یاسپرس آلمانی و مارتین هایدگر آلمانی و ژان پل سارتر فرانسوی و گابریل مارسل و آلبر کامو اشاره کرد.
اگزیستانسیالیسم فلسفی و انواع آن
...

دانشنامه عمومی

اگزیستانسیالیسم یا هستی گرایی ( به انگلیسی: Existentialism ) اصطلاحی است که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم اعمال می شود که با وجود تفاوت های مکتبی عمیق در این باور مشترک هستند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می شود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستی گرایی، نقطه آغاز فرد به وسیلهٔ آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گم گشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بی معنی و پوچ خوانده می شود مشخص می شود.
طبق باور اگزیستانسیالیست ها، زندگی بی معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد. این بدین معناست که ما خود را در زندگی می یابیم، آنگاه تصمیم می گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم. همان طور که سارتر گفت: ما محکومیم به آزادی؛ یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچ گرایی اشتباه گرفته می شود در حالی که با آن متفاوت است. پوچ گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد. [ ۱]
اگزیستانسیالیسم از واژهٔ اگسیستانس ( به انگلیسی: Existence ) به معنای وجود گرفته شده است. سورن کی یرکگور را نخستین اگزیستانسیالیست می نامند. میان «اگزیستانسیالیسم بی خدایانه» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شده ترین اگزیستانسیالیست های مسیحی می توان از سورن کی یرکگور، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.
پس از جنگ جهانی دوم جریان تازه ای به راه افتاد که می توان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه می توان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوریس ویان را نام برد.
اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کی یرکگور، فیلسوفانی از قرن نوزده، به طور واضح مطرح شد. هر چند که در قرن های پیشین نیز پیشگامانی داشت. سقراط در تمام دوران اشتغال فلسفی خود این دو شعار را تکرار می کرد: «زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد» و «خود را بشناس». شعار اول، ماهیت فلسفه و شعار دوم، ماهیت فلسفه اگزیستانسیالیسمی را روشن می نماید. [ ۲]
در قرن بیستم مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو ( هیچ گرا، آثار آلبر کامو به نگرش های اگزیستانسیالیسم شباهت دارد، اما در اصل آبسوردیسم می باشد ) را تحت تأثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همان طور که گرایش های مشترک بین متفکران اگزیستانسیالیست وجود دارد، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است. تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیست هایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیست هایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند تیلیچ. و الزاماً همهٔ آن ها درستی اطلاق اگزیستانسیالیسم به آثارشان را قبول نداشتند. به نظر می رسد واژهٔ اگزیستانسیالیسم توسط فیلسوف فرانسوی، گابریل مارسل در میانهٔ دههٔ ۱۹۴۰ به کار گرفته شد و توسط ژان پل سارتر، کسی که در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقاله ای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد، اقتباس شد. مقالهٔ او با نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود، و در معنای خاص آن وجود آدمی، موضوع اصلی فلسفهٔ آن ها بوده است نسبت داده شده است. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دههٔ ۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دههٔ ۱۹۳۰ فلسفهٔ خود را فلسفهٔ هستی نامید. هر دوی آن ها تحت تأثیر فیلسوف دانمارکی، سورن کی یرکگور، بودند. برای کی یرکگور، بحران وجود آدمی دغدغهٔ اصلی بود. او را به عنوان اولین اگزیستانسیالیست می شناسند. در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سؤالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد. همچنین در گذشته، نویسندگان دیگری صراحتاً مضامین اگزیستانسیالیستی را از خلال تاریخ فلسفه و ادبیات مطرح نموده اند. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دهه ها، زمانی که جامعه با آن به طور رسمی آشنا شد، اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت. برخی نوشته ها و تفکرات که به نوعی به مفهوم اگزیستانسیالیسم پرداخته بودند، عبارتند از:
عکس اگزیستانسیالیسمعکس اگزیستانسیالیسم
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اِگْزیسْتانْسیالیسم (existentialism)
از مکاتبِ مهم فلسفه در قرن ۲۰، با رویکرد به مسائل وجودشناختی. اگزیستانسیالیسم نامی است آشنا برای رویکردی فلسفی که قبل از همه با نام ژان پل سارتر متفکر قرن ۲۰ فرانسه عجین شده است، اما پیشینه اش به فیلسوف دانمارکی سورن کی یر کگور در قرن ۱۹ بازمی گردد. این اصطلاح را خود سارتر ساخت، گرچه اصطلاح فلسفۀ اگزیستانس را یاسپرس، که به همین سنت تعلق داشت، قبلاً به کار برده بود. اگزیستانسیالیست ها در بسیاری مسائل بنیادی فلسفی با یکدیگر اختلافاتی گسترده دارند، اما دغدغۀ مشترک همۀ آن ها آزادی و اختیار انسان و مسئولیت شخصی است؛ آن ها بر اهمیت نیاز انسان به انتخاب تأکید کرده اند. متفکران دیگری که به شکل گیری دیدگاه اگزیستانسیالیستی کمک کرده اند، عبارت اند از نیچه، هایدگر، کامو، و مرلو پونتی. کی یرکگور نمایندۀ اصلی اگزیستانسیالیسم دینی است، یعنی رویکردی بسیار شخصی به دین که بر ایمان و تعهد پامی فشارد و در جهت تقلیل الهیات و جایگاه عقل در دین تلاش می کند. کی یرکگور به متألهین زمانه اش به سبب آن که می کوشیدند مسیحیت را یک سره عقلانی جلوه دهند، تاخت و به جای آن اهمیت ایمان را در نا عقلانی بودن و حتی فهم ناپذیری آن دانست. مسئلۀ مهم، به عقیدۀ او، این پرسش عینی نیست که آیا خدا واقعاً وجود دارد، بلکه مهم حقیقت ذهنی تعهد خود شخص در مقابل این عدم یقین عینی است. هرچند آثار کی یرکگور الهام بخش مکتب پرنفوذ اگزیستانسیالیست های دینی قرن ۲۰ (ازجمله پل تیلیش، مارتین بوبر، کارل بارت، و گابریل مارسل) بود، رویکرد اگزیستانسیالیستی اغلب با متفکران بی خدا گره خورده است. حملۀ نیچه به مسیحیت و اخلاق مسیحی از آن روست که این ها را عصای دست ضعیفان و ابزارهایی برای ناتوانان و میان حالان در مقابل نیرومندان و خودبسندگان می داند، و معتقد است این ها فرآورده های انسان های گله وار و میراث اخلاق بردگانی است که ایمنی را بر والایی و افتخار شخصی ترجیح می دهند. کی یرکگور و نیچه به رغم تضادشان (هیچ یک از آن ها آثار دیگری را نخوانده بود)، در حمله به مسیحیت زمانۀ خویش به عنوان بیان غریزۀ تودۀ گله وار و ضعف شخصی مشترک بودند. هرچند کی یرکگور خواستار تولد دوبارۀ ایمان مسیحی بود و نیچه خواهان برانداختن آن، اما این ضدیت آن ها در قیاس با پافشاری مشترک شان بر اهمیت شور فردی علیه تظاهرات علنی عقل گرایی و دنباله روی، اهمیت فلسفی کمتری دارد. اگزیستانسیالیسم قرن ۲۰، اگرنه از حیث بیان لااقل از حیث صورت تا حدود زیادی با جنبش پدیدارشناسی تعریف می شود که هوسرل آن را آغاز کرد و شاگردش هایدگر آن را به قلمرو اگزیستانس کشاند. بخش اعظم فلسفۀ خود هوسرل به پرسش های مجرد و غیرشخصی در نظریۀ شناخت و مبانی ریاضیات محدود می شد. روش او یافتن و بررسی ساخت های ماهوی تجربه با هدف استقرار حقایق مطلق و ضروری برای آگاهی بنیانی بود. هایدگر روش پدیده شناسی را وام گرفت و آن را برای مسائلی شخصی تر و پرسش هایی نظیر این که انسان ها چیستند و چگونه باید زندگی کنند و معنای زندگی و مرگ چیست، به کار بست. هستی و زمان (۱۹۲۷) او اسماً با مابعدالطبیعه سروکار دارد، اما در واقع بازاندیشی ریشه ای معنای وجود انسان است. هایدگر، مفهوم کلاسیک دکارتی آگاهی یعنی «می اندیشم پس هستم» را کنار می افکند و آن را با نوواژۀ «داز این» (به معنای تحت اللفظی «آن جا بودن») جایگزین می کند. انسان خود را «رهاشده» در جهان می یابد. مسئله این است که به قول نیچه باید با خودمان چه کنیم و چگونه آن بشویم که هستیم. پدیدارشناسی برای هایدگر به روش «بازگشودن هستی خویش» و شیوه ای برای مشاهدۀ ساخت های ماهوی یا اگزیستانسیا ل های انسان تبدیل می شود. سارتر اگزیستانسیالیسم را با مارکسیسم تلفیق کرد، و با پیروی از هوسرل و هایدگر روش پدیدارشناسی را در خدمت دفاع از اندیشۀ اصلی خود دربارۀ آزادی ذاتی انسان ها برای انتخاب کردن (اما نه آزادی برای انتخاب نکردن) و آزادی نفی شرایط موجود قرار داد. شخص ممکن است ترسو یا خجالتی باشد، اما همیشه می تواند تصمیم به تغییر خود بگیرد. می توان یهودی یا سیاه پوست، فرانسوی یا چلاق به دنیا آمد، اما این که انسان چگونه خود را می سازد، آیا این ها را نقص می داند یا امتیاز و به آن ها به منزلۀ موانعی برای غلبه یا بهانه ای برای بی عملی می نگرد، مسئله ای باز و گشوده و منوط به تصمیم خود او باقی می ماند. کامو، مفهوم «رها شده بودن در جهان» را از هایدگر اخذ کرد و در این عقیده که جهان به انسان ها معنا نمی بخشد، با سارتر شریک بود. اما در حالی که سارتر همانند هایدگر معتقد بود که شخص باید خودش به خودش معنا ببخشد، کامو نتیجه گرفت که جهان پوچ است و این همان اصطلاحی بود که به نادرست به برچسبی برای کل تفکر اگزیستانسیالیستی تبدیل شد. حال آن که برای سارتر قلب اگزیستانسیالیسم نه ملال و تیرگی است و نه نومیدی بلکه اعتمادی است نو شده به اهمیت انسان بودن. با مرگ سارتر اگزیستانسیالیسم نیز به منزلۀ یک مکتب به پایان رسید، اما تأکید اگزیستانسیالیستی بر هویت فردی و شخصی و اهمیت آزادی و مسئولیت همچون گذشته جزء لاینفکی از تفکر فلسفی باقی ماند.

پیشنهاد کاربران

این فلسفه ، پوچ انگاری نیست و بر نقش انسان دارای حق انتخاب کوشش میکند تا به زندگی خودش معنایی ببخشد و زندگی را بدون این حق انتخاب آزاد پوچ می انگارد .
اگزیستانسیالیسم یک مکتب کمونیستی است. اصالت وجود بر ذات یکی از عقاید اگزیستانسیالیسم است . اگزیستانسیالیسم معتقد است انسان از طبیعت بوجود امده است
یکی از منقدین خوب این مکتب دکتر علی شریعتی می باشد اقای دکتر علی شریعتی معتقد بودند اسلام از تمام مکاتب برتر و بالاتر است
...
[مشاهده متن کامل]

�کتاب شیعه یک حزب تمام دکتر علی شریعتی �

اگزیستانسیالیسم ( معنای ساده ) :
زندگی معنایی نداره
باید به زور بهش معنا بدی
در این مکتب زندگی را باید هدف دار کرد در غیر این صورت پوچ است. در نگاه کلی انسان موجودی است که توانایی بهترین و بدترین نوع زندگی را دارد فقط باید نوع را انتخاب کند.
( تقدیر ) در اگزیستانسیالیسم جایی ندارد

بپرس