اکرام

/~ekrAm/

مترادف اکرام: احترام، احسان، اعزاز، اعظام، بزرگداشت، تکریم، گرامی داشت، مرحمت

متضاد اکرام: تحقیر

برابر پارسی: ارج نهادن، بُزرگ داشت، گرامی داشت، نواخت

معنی انگلیسی:
honour, honour(ing)

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

اکرام. [ اِ ] ( ع مص ) گرامی کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( مؤید الفضلاء ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گرامی کردن و بزرگ داشتن. ( آنندراج ). گرامی داشتن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18 ). بزرگ گرفتن. اعزاز. تکریم. تکرمه. ( یادداشت مؤلف ). || تنزیه کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). منزه داشتن خود ازگناهان. ( از اقرب الموارد ). || فرزندان کریم آوردن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || نواختن و بخشش کردن. ( آنندراج ). احسان کردن. ( فرهنگ فارسی دکترمعین ).
- اکرام خو ؛ آنکه خصلت بخشندگی دارد. بخشنده. کریم. ( فرهنگ فارسی معین ).
- اکرام ساز ؛ اکرام سازنده. صاحب کرم. نیکوکار. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِمص ) بزرگداشت. حرمت. ( فرهنگ فارسی معین ). حرمت و عزت و احترام. ( ناظم الاطباء ) : عبدوس به فرمان ما بر اثر وی [ آلتونتاش ] بیامد... و زیادت اکرام ما به وی رسانید. ( تاریخ بیهقی ).
در حشر مکرم کسی بود کاو
گشتست به اکرام او مکرم.
ناصرخسرو.
ملک این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آمدن. ( تاریخ بخارا نرشخی ).
ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. ( کلیله و دمنه ). باز اگرچه وحشی و غریب است چون از او منفعت می تواند بود به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند. ( کلیله و دمنه ). فراط اکرام ملک بدو [ گاو ] این بطر راه داده است. ( کلیله و دمنه ). چون یک چندی به این بگذشت... در اکرام او بیفزود. ( کلیله و دمنه ).
قاضی رابه اکرام تمام بازگردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 389 ). او را به اکرام و احترام به هرات آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 343 ). چون بدانجایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ).
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر.
مولوی.
... به اکرامم درآوردند. ( گلستان ).
که مرهم نهادم نه درخورد ریش
که درخورد انعام و اکرام خویش.
( بوستان ).
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
بندگی ورزم اگرعزت و اکرامم نیست.
سعدی.
|| احسان. انعام. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) :
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش از این ما را مکن از خود جدا.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بزرگ داشتن، گرامی داشتن، احترام کردن، بخشش کردن
۱ - ( مصدر ) بزرگداشتن گرامی داشتن احترام کردن . ۲ - احسان کردن . ۳ - ( اسم ) بزرگداشت حرمت . ۴ - احسان انعام . جمع : اکرامات.

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) بزرگ داشتن ، احترام کردن . ۲ - نیکی کردن . ۳ - (اِمص . ) بزرگداشت ، حرمت . ۴ - احسان ، نیکی . ج . اکرامات .

فرهنگ عمید

۱. بزرگ داشتن، گرامی داشتن.
۲. احترام کردن.
۳. بخشش کردن.

فارسی به عربی

إجلالٌ

پیشنهاد کاربران

کَرَم: اکرام و تکریم به معنای بالا بردن جایگاه فردی است که یا فرد در آن جایگاه قرار دارد و به آن سمت بالا برده می شود. ( مانند اکرام یک پزشک ) ، و یا آن فرد لایق آن جایگاه نیست و به علت جایگاه بالای خودش
...
[مشاهده متن کامل]
یا امر الهی، آن فرد را به آن جایگاه بالا می برند. ( مانند اکرام یتیم ) اکرام متضاد توهین است. کسی که خداوند جایگاه او را پست گرداند کسی نمی تواند با احترام و نعمت، جایگاه او را بلند گرداند. هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ: ابراهیم دید میهمانانی آمده اند که خودشان دارای جایگاه بلندی هستند ( فرشتگان ) کرامت از ریشه کَرَم به معنای بزرگ داشتن کسی توأم با احسان در حق او را گویند. ( کَلَّا بَل لَّا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ )

اِکرام یعنی: نیکی، احترام، اهزاز، خوبی کردن، و دوبار در قرآن سوره ( الرحمن ) اومده
اکراَم
استعظام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بزرگ شمردن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) . بزرگ دیدن کسی را. ( منتهی الارب ) : پس یمین الدوله محمود را استعظام کرد و شفیع شد تااز سر انتقام برخیزد. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی
...
[مشاهده متن کامل]
متعلق به کتابخانه مؤلف ص 25 ) . || بزرگ آمدن. ( زوزنی ) . || بزرگی کردن. تکبر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بزرگ منشی نمودن. ( منتهی الارب ) . || مُعظم چیزی گرفتن. ( منتهی الارب ) .

نیکی کردن
گرامی داشتن. یعنی پذیرایی کردن و احترام گذاشتن به کسی بر اساس شایستگی اش به گونه ای که او احساس لذت کند از این که متناسب با ارزش خویش پذیرایی و مورد توجه قرار گرفته است.

بپرس