اوش

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

اوش. ( اِخ ) شهری است به ماوراءالنهر. ( لغت نامه ٔاوبهی ). ولایتی است بفرغانه مابین سمرقند و چین. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گروهی از محدثان بدین شهر منسوب و به اوشی معروفند. جایی آبادان است و بسیارنعمت و مردمانی جنگی ، به براه کوه نهاده است و براین کوه پاسبان است و دیده بان است کی کافر ترک را نگاه دارد. ( حدود العالم ص 113 ). اوش شهری است با جمعیت 33315 تن در جمهوری قرقیزستان در دره فرغانه و یکی از قدیمترین شهرهای آسیای مرکزی است و در هزار سال اخیر از مراکز عمده تهیه ابریشم بوده است. بخشهای شرقی و روسی دارد. پاره ای سنگ معروف به تخت سلیمان در مغرب شهر است. ( دایرةالمعارف فارسی ) :
ز سمرقند بسی کس بدعای تو شدند
بزیارتگه کاسان و عبادتگه اوش.
سوزنی.
معلوم من نشد که کجا رفت پیر اوش
با او چه کرد گردش ایام دی و دوش.
حمید بلخی.

فرهنگ فارسی

شهری است بماورائ النهر

دانشنامه عمومی

اوش شهری در قرقیزستان است که در دره باستانی فرغانه واقع شده و از سال ۱۹۳۹ مرکز استان اوش است. این شهر در حدود ۵ کیلومتری مرز ازبکستان قرار گرفته است. جمعیت این شهر در سال ۲۰۲۱ بالغ بر ۳۲۲۱۶۴ نفر بوده است.
اوش دومین شهر بزرگ قرقیزستان است که در دره فرغانه جنوب کشور قرار دارد و اغلب به عنوان «پایتخت جنوب» نامیده می شود. اوش قدیمی ترین شهر در قرقیزستان است ( تخمین زده شده است که بیش از ۳۰۰۰ سال پیشینه دارد ) .
جمعیت اوش حدود ۲۸۲ هزار نفر ( در سال ۲۰۱۷ ) است که از اقوام مختلف شامل ازبک ها، قرقیزها، روس ها، تاتارها، اویغورها، تاجیک ها، آذربایجانی ها، قزاق ها و دیگر گروه های قومی کوچکتر تشکیل شده است. البته اکثریت جمعیت شهر را ازبک ها تشکیل میدهند.
این شهر در ارتفاع ۸۷۰ تا ۱۱۰۰ متری از سطح دریا، بر کران رود آق بورا که از دامنه های کوه آلای سرچشمه می گیرد قرار دارد. رودخانه آق بورا از میان این شهر می گذرد و شهر را در دو سمت راست و چپ خود به دو بخش تقسیم می کند. در قدیم بخش عمده شهر در ساحل سمت چپ در دامنۀ کوه سلیمان ( که از مکان های زیارتی آسیای مرکزی به حساب می آمد ) قرار می گرفت و کاروانسرای شهر هم در همین بخش جای داشت. [ ۱]
در ادبیات فارسی نیز به این شهر اشاره شده است، برای نمونه دو بیت زیر به ترتیب از سوزنی سمرقندی و حمید بلخی شاهد آورده می شود:[ ۲]
در منابع اوش در شمار شهرهایی یاد شده است که در اواخر هزاره دوم و ابتدای هزاره یکم پیش از میلاد از فرهنگ پیشرفته ای برخوردار بودند. چه بسا این منطقه نیز مانند دیگر مکان های فرغانه، در پرورش اسب پرآوازه بوده است.
تاریخ اوش در بسیاری موارد با تاریخ فرغانه درآمیخته است. حکمرانان فرغانه در برابر حمله عرب سرسختانه پایداری کردند.
این شهر در سده نهم هجری تا پیش از پیدایش راه های دریایی، بر سر راه های بازرگانی چین و هند واقع بود و همچنین انبار کالاهایی بود که از باختر آسیا و اروپا به چین و هند می بردند یا از چین و هند می آوردند.
اوش در میانه های سده هجدهم، بیش از آنکه لایق نام شهر باشد، یک اقامتگاه برای قبایل قرقیز به حساب می آمد، چنان که آورده اند، «قرقیزها در شهر اوش قشلاق می کنند، به کار کشاورزی مشغول می شوند و به جستجوی دام های خود می پردازند».
این شهر فاقد برج و باروی محکم بوده، طوری که حتی پژوهش های باستان شناسی هم نتوانسته چنین ویژگی هایی را برای آن تأیید کند. به استثنای مدرسه عالم بیگ ( آن هم متعلق به میانه قرن نوزدهم ) شهر اوش فاقد بناهای قابل توجه و باشکوه است، مقبره منتصب به آصف بن برخیا، مزارهای ایشان بلخی و ارسلان باب، مقبره خانوادگی قربان جان ( از نخبگان سیاسی قرقیزهای نیمه یکجانشین ) و مسجد راوات عبداالله خان، حداکثر چیزهایی هستند که شهر دارد. [ ۱]
عکس اوشعکس اوشعکس اوشعکس اوشعکس اوشعکس اوش
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اوش (فرانسه)(Auch)
مرکز دپارتمان ژر، در فرانسه، کنار رود ژر، با ۲۵هزار نفر جمعیت (۱۹۹۰). صنعت کشاورزی و تجارت اسب و طیور در آن رونق دارد. اوش مقر یک اسقف اعظم است و کلیسایی جامع به سبک گوتیک دارد. در گذشته همواره تحت حمایت و قدرت کنت های گاسکونیو آرمانیاکقرار داشت و مرکز این دو استان بود.

پیشنهاد کاربران

" سویه نشانها درایرانِ باستان" :
پیش از هر چیز باید گفت که در واژگانِ زیر، " تَرَ:tara" ( اوستایی ) و" تَر:tar" ( پارسیِ میانه ) همان " تری" است که ما در واژگانی همچون " این سوتر، آن سوتر، این وَرتر، آن وَرتَر " در زبانِ پارسیِ نو بکار می بریم. از اینرو در واژگانِ زیر " تَرَ، تَر" بخشِ جدایی پذیرِ واژه می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

سویه نشانها در زبانِ پارسیِ میانه:
در زبانِ پارسیِ میانه واژگانِ زیر را داشته ایم:
اوشَستَر: ušastar = شرقی = oestlich ( آلمانی )
دوشَستَر: dōšastar = غربی = westlich ( آلمانی )
رَپیثوینتَر : rapiϑwintar = جنوبی = suedlich ( آلمانی )
اَواختر:awāxtar/ اَپاختر :apāxtar = شمالی = noerdlich ( آلمانی )
اکنون به بررسیِ آنها در زبانِ اوستایی می پردازیم :
( پیش از هر چیز من " Morgen" یا " صبح" را برابر با " بامداد" گرفته ام و چنانکه میدانید " بام" به چمِ " روشنایی، روشنی" است. )
1 - بررسی و واکاویِ واژه یِ " اوشَستَر" :
در اوستاییِ کهن و جوان واژگانِ " اوش: uš " و " اوشَه : ušah " به چمهایِ زیر آمده است :
1. 1 - سپیده دم، سرخیِ بامدادان ( Morgenroete ) ، بامداد ( Morgen ) ، زمانی که آفتاب دارد برمی آید.
نمونه : در یَشتِ اوستا : Yt. 5. 62 / Yt. 15. 55/ Yt. 8. 35 و . . . .
1. 2 - نامِ پنجمین و آخرین بخش از بخشهایِ روزانه * ( در کیشِ موبدی و در نزد موبدان )
نمونه : در وَندیداد : V. 13. 1 .
* ) : گستره ی آن از نیمه شب ( Mitternacht ) تا زمانِ برآمدنِ آفتاب ( Sonnenaufgang ) بوده و خود به " اوشَه - : - ušah " ، " سورَ - : - sūra" و " رَئوچَنگهم فرَگَتَی : raočaŋham fragatay " فروشکافته می شود که در آن " سورَ " زودبامداد، زودبام:Morgenfrueh " است و " رَئوچَنگهم فرَگَتََی" نیز همان " فرآمدنِ روز و روشنایی" است.
( واژه یِ " سورَ:sūra " یا " سوَر :svar " در زبانهای اوستایی - سانسکریت را با واژه یِ " سحر " در زبانهایِ سامی بسنجید. )
نکته: چنانکه آشکار است، میانِ واژه ی " اوشَس:ušas " در " اوشَستَر: ušastar " و واژه ی " اوشَه: ušah " دگرگونیِ آواییِ " س/ ه " رُخ داده است.
نکته : همین گزینه یِ 1. 2 آشکار می سازد که واژه یِ " عشاء " در زبانِ عربی برآمده از واژه یِ " اوشَه: ušah " اوستایی است.
1. 3 - همراهیِ آن با واژه یِ " سورَ - : - sūra" : نامِ سومین بخش از شب **.
نمونه : در وَندیداد : V. 18. 15 و در فرهنگ اویم ایوک : F. 27b .
** ) از نیمه شب ( Mitternacht ) تا نخستین گامِ آغازِ بامدادان که همان " شبگیر" است و به آلمانی " Tagesgrauen " گویند.
" اوش: uš " ( اوستایی ) به ریختِ " اوش: uš " در پارسیِ میانه و به ریختِ " ōš " نیز در پازند آمده است.
در زبانِ اوستاییِ جوان واژه یِ " اوشَستَرَ : ušas'tara" به چمِ " نزدِ بامدادان : gegen Morgen gelegen " و " شرقی: oestlich " آمده است ( بنگرید به وندیدادِ اوستا: V. 19. 5 ) . " اوشَستَرَ" به ریختِ " اوشَستَر: ušastar " در زبانِ پارسیِ میانه و به ریختِ " هوشَستَر: hōšastar " در پازند آمده است.
" اوشَهینَ : ušahina " در زبانِ اوستاییِ جوان، " خداوندگارِ پنجمین و آخرین بخش از بخشهایِ روزانه " بوده است. درباره یِ این واژه در زبانِ پارسیِ میانه چنین آمده است:
" هَچ نیم شپ تاک ستارَک اَپَدتاک بَود" که همان " از نیمه شب تا هنگامیکه ستاره ناپدید شود " در پارسیِ نو است.
2 - بررسی و واکاویِ واژه یِ " دوشَستَر":
چنانکه می دانید " دوش :dōš " در زبانِ پارسیِ نو برابر با " شبِ گذشته، دیشب، شب" است. اکنون به بررسیِ آن در اوستا می پردازیم :
در زبانِ اوستاییِ جوان دو واژه یِ " دَئوشَتَرَ :daoša'tara " و " دَئوشَستَرَ : daošas'tara " به چمِ " نزدِ ایوار، نزدِ عصر : gegen Abend gelegen " و " غربی: westlich " آمده است.
نکته: این واژگان برآمده از " دَئوشا :daošā " به چمِ " ایوار/عصر ( Abend ) ، غرب ( Westen ) " هستند. در زبانِ سانسکریت نیز واژه یِ " dōṣā " به چم " تاریکی ( Dunkel ) ، ایوار ( Abend ) " آمده است.
واژه یِ" دَئوشَستَرَ : daošas'tara " به ریختِ " دوشَستَر: dōšastar "در زبانِ پارسیِ میانه آمده است.
3 - بررسی و واکاویِ واژه ی " رَپیثوینتر" :
در زبانِ اوستاییِ کهن " arēm. piϑwā " به چمِ " نیمروز/ظهر ( Mittag ) ، زمانِ نیمه روز ( Mittagszeit ) " آمده است.
برای نمونه در یَسنا ( Y. 44. 5 ) آمده است :چه کسی بامداد، "نیمروز" و شب را آفرید؟
بارتولومه در زیرِ این واژه آورده : زمانِ سزنده یِ وعده ی خوراک ( در یَسنا : Y. 9. 11 ) ( بسنجید با واژه یِ " پیتَو - : - pitav " ) .
در زبانِ اوستاییِ جوان " رَ - پیثوا : ra - piϑwā " به چمِ " نیمروز ( Mittag ) " آمده است.
برای نمونه در نیرنگستان ( N. 49 ) آمده است : " از نیمروز تا میانه هایِ پس نیمروز ( = تا میانه های بعد از ظهر ) "
برابر با آن در زبانِ پهلوی، بنابر N. 49 ، " رَپیثوین: rapiϑwin " آمده است.
در زبانِ اوستاییِ جوان " رَپیثویتَرَ : rapiϑwi'tara " به چمِ " جنوبی : suedlich " آمده است که برابرِ آن در زبانِ پارسیِ میانه " رَپیثوینتَر: rapiϑwintar " آمده است.
همچنین در زبانِ اوستاییِ جوان " رَپیثوینَ : rapiϑwina به چمِ " نیمروزگاه : mittaegig " ( در بندهشن Bd. 25. 9 : " نیمروچ گاس : nēmrōč gās ) آمده است و " از نیمروز تا میانه هایِ پس نیمروز" کشانیده شده است.
4 - بررسی و واکاویِ واژه یِ " اَپاختر":
در زبانِ اوستاییِ جوان واژگانِ " اَپاختَرَ : apāx'tara " و " اَپاخدرَ: apāxəδra " به معناهای " به /به سویِ پُشت: rueckwaerts ، hinten gelegen " و " شمالی* : noerdlich " آمده است. ( برای نمونه در وَندیداد : V. 19. 1 و در هادُخت نسک : H. 2. 25 )
* ) گویشورانِ اوستایی سویه یابی ها را با نگاه به " جنوب : Sueden " پایه نهادند. چنین است که در اوستایی، واژه یِ " جنوبی:suedlich" با واژگانِ " فرَتَرَ:fra'tara " یا " pourva" نشان داده می شُد و چنانکه می دانید واژگانِ " فَرَ :fra " و " pourva" به " پیش، جلو" نِشانِش دارند. در برابرِ آن، واژه یِ " شُمالی:noerdlich " با واژگانِ نامبرده یا واژه یِ " پَسچَیثیَ: pasčaiϑya " نشان داده می شُد و چنانکه می دانید این واژه ی آخر به " پَس، پُشت" نِشانِش دارد.
ما در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " اپاختر" و در زبانِ پارسیِ نو واژگانِ " اَپاختر، باختر " را داریم.
کریستین بارتولومه ریشه یابیِ برآمده از " اَپَ:apa" و " اَختَرَ:axtara ( به پارسیِ نو:اَختر ) " را نادرست می داند و آن را از " اَپانک - : - apank " به چمِ " اَختر:Planet" و برآمده از " اوپَ:upa" و " اَختَر" ( آنچه در صورت فلکی است ) می داند.
همچنین در زبانِ اوستایی جوان" اَپاخدرَ. نَئیمَ: apāxəδra. naēma " به چمِ " شمالگان : Nordseite " و " شمال: Norden" آمده است؛ چنانکه می دانید واژه یِ " نَئیمَ: naēma " در زبانِ اوستایی به معنایِ "1 - نیم، نیمه 2 - سوی، سویه، سویگان" آمده است.
نکته : در زبانِ اوستایی واژگانِ دیگری برای سویه یابی ها باشندگی داشته اند. از آن نمونه، می توان واژه ی " فراپَیَ : frāpaya " به چمِ " غربی : westlich " را نام برد که " پَیَ " در آن به " فرونشستنِ خورشید " نشانش دارد و از اینرو با واژه یِ " پَد " در خودِ زبانِ اوستایی همبسته و همریشه است.
. . . . . . . . . . . . . . . . .
سویه نشانها در اوستا برپایه ی " وزشِ باد " :
برای نمونه در سی روچَگ ( S. 2. 22 ) آمده است:
vātəm aδarəm. . uparəm. . fratarəm. . pasčaiϑīm
که به چمِ " بادِ غربی. . شرقی. . جنوبی . . شمالی " است؛ ما در اوستا داریم:
1 - " اَدَرَ :aδara " به معنایِ " غربی " بوده است. واژه ی " اَدَرَ :aδara " در اوستا به چمِ " زیر، زیرین، به پایین، از پایین، از زمینهایِ پایین دست آمده، از زمین هایِ پَست آمده = غربی " بوده است. " اَدَرَ " در سویه یابی ها به چمِ " غربی " آمده است.
2 - " اوپَرَ : upara " به معنایِ " شرقی " بوده است. واژه ی " اوپَرَ : upara " در اوستا به چمِ " بَر، بالا، به بالا، از بالا، از بالادست آمده، از کوههای بلند آمده = شرقی " بوده است. " اوپَرَ " در سویه یابی ها به چمِ " شرقی " آمده است.
3 - " فرَتَرَ :fra'tara " به معنایِ " پیش، جلو، به پیش، از پیش/جلو آمده = جنوبی " بوده است. این را به آسانی می توان از پیشوندِ " فرَ:fra " بازشناخت. " فرَتَرَ" در سویه یابی ها، به چمِ " جنوبی " آمده است.
4 - " پَسچَیثیَ : pasčaiϑya " به معنایِ " پس، پُشت، به پس، به پشت، از پشت آمده = شمالی" بوده است. این را به آسانی می توان از واژه ی " پَس: pas/ پَسچَ :pasča " نیز بازشناخت. " پَسچَیثیَ " در سویه یابی ها، به چمِ " شمالی " بوده است.
. . . . . .
پَسگشتها :
1 - فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن ( کریستین بارتولومه )
2 - رویبرگ 286 از بخش سوم - پارسی میانه ( کارل زالمان )

اوش
منبع. عکس کتاب فرهنگ واژه های اوستا
لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا
قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

اوشاوشاوشاوشاوش
منابع• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515
اوش به معنی صبح هم هست و مخالف دوش به معنی شب
اوش تلفظ دیگری از ( آش ) است و آش به غذایی گفته می شود که آبش از جامداتش زیاد تر باشد
پس می شود نتیجه گرفت اوش به جایی می گویند که آب زیادی داشته باشد یا عارضه ای طبیعی که خاصیت نگهداری اب را در خود دارد
اوشان تپه درتهران
اوشیان در خرم اباد
آوش در زبان لری از آو آب و وش یعنی شسته شده می آید
که آوشته نیز گفته میشود
آوش یعنی شسته و پاک
آوش از آوشته میاد در زبان لری یعنی تمیز و پاک با آب شسته شده
آو یعنی آب وش ییعنی شسته
آوش در زبان اری یعنی جمع و جور و پاک تمیز
آوشته ه از آوشته میاد
اوش به احتمال زیاد به معنای اب زلال است ودر کردی آن را ( ایش ) تلفظ می کنند
اوشان تپه منطقه ای است در تهران
نام پسرم اوش است ومعنی ان زلال مثل اب است
پاک و زلال
پاک و زلال همانند آب من اسم پسر بزرگم آوش واسم پسر دومم آریو و اسم پسر سموم آدرین است
زلال و پاک
آوش به معنی پاک و زلال
آب وش - مانند آب - پاک و زلال
آب وش. مانند آب پاک و زلال
در اوستایی و پهلوی مرگ را گویند - انوش = بیمرگ - جاوید
زلال مانند آب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)