انفصال
/~enfesAl/
مترادف انفصال: انفکاک، تجزیه، جدایی، فصل، گسستگی، مفارقت، برکناری، خلع، عزل، انقطاع، گسیختگی
متضاد انفصال: اتصال
برابر پارسی: جدایی، جدا شدن، گسستگی، ناپیوستگی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- انفصال عظم ؛ تفرق اتصال استخوانی از استخوانی که بدو ملتصق است بی شکستن چون تفرق زندین. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اصطلاح فلسفه ) عدم اتصال است از چیزی که شأنیت اتصال دارد. مثلاً به دیوار نمی توان گفت کور است زیرا که شأنیت بینایی ندارد. ولی شخص را می توان گفت کور است زیرا که شأنیت بینایی دارد پس مجردات که شأنیت اتصال ندارند، انفصال بر آنها اطلاق نمی شود مثل عقول مجرده. ( حکمت قدیم تونی ، از فرهنگ فارسی معین ). || تفرق اتصال. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) جدایی. گسستگی. ( ناظم الاطباء ).
- انفصال از خدمت ؛ عزل. ( یادداشت مؤلف ).
|| فیصل و بندوبست. ( ناظم الاطباء ). || انجام کار. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) جدا شدن گسسته شدن . ۲ - از کار باز شدن بیکار شدن : انفصال از خدمات دولتی . ۳ - ( اسم ) جدایی گسستگی گسیختگی . ۴ - عدم اتصال است از چیزی که شائ نیت اتصال دارد مثلا بدیوار نمیتوان گفت کور است زیرا که شائ نیت بینایی ندارد ولی شخص را میتوان گفت کور است زیرا که شائ نیت بینایی دارد . پس مجردات که شائ نیت اتصال ندارند انفصال بر آنها اطلاق نمیشود مثل عقول مجرده . جمع : انفصالات .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. برکنار شدن از کار و شغل.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] انفصال یعنی جدا شدن، مقابل اتصال و از انفصال به لحاظ متعلّق آن در بابهایی مانند طهارت، صلات، تفلیس، هبه، نکاح و شفعه سخن گفته اند که به نمونه هایی از آن اشاره می شود.
به قول مشهور، در پاک شدن چیزی نجس با آب قلیل، و به قول برخی، حتّی با آب کر و جاری انفصال غساله آن شرط است.
نجاست اجزای جدا شده
اجزای دارای روح، جدا شده از حیوان ِ زنده یا مرده، مانند دست، گوش و بینی نجس است.
وجوب غسل و دفن اجزای بدن
به قول مشهور، غسل و دفن جزء جدا شده از بدن انسان زنده یا مرده که استخوان داشته باشد، مانند دست واجب است.
سجده بر پوست
...
به قول مشهور، در پاک شدن چیزی نجس با آب قلیل، و به قول برخی، حتّی با آب کر و جاری انفصال غساله آن شرط است.
نجاست اجزای جدا شده
اجزای دارای روح، جدا شده از حیوان ِ زنده یا مرده، مانند دست، گوش و بینی نجس است.
وجوب غسل و دفن اجزای بدن
به قول مشهور، غسل و دفن جزء جدا شده از بدن انسان زنده یا مرده که استخوان داشته باشد، مانند دست واجب است.
سجده بر پوست
...
wikifeqh: انفصال
مترادف ها
انتزاع، انفصال، تجزیه طلبی، جدا روی، انشعاب حزبی
جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت
تخلیه، عزل، خلع، ترشح، بده، انفصال
فاصله، انقطاع، انفصال، ناپیوستگی، عدم تجانس، عدم پیوستگی، عدم اتصال
جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا
جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا
جدایی، تفکیک، انفصال
اخراج، انفصال، بیرون اندازی، بیرونامدگی
جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاق
انفصال، خلوت، بازنشستگی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جدایی. پارگی. بریدگی
جدایش
گسست