اندرآب. [ اَ دَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان سراب. سکنه آن 1090 تن و آب آن از نهر و چاه. محصول آن غلات و بزرک. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
اندرآب. [ اَ دَ] ( اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 543 تن سکنه. آب آن از رودخانه آق امام چای و محصول آن غلات و حبوب است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
اندرآب. [اَ دَ ] ( اِخ ) نام رودی در آذربایجان. حمداﷲ مستوفی آرد: آب اندر آب از کوه سبلان برمیخیزد و چون بر شهرو ولایت اردبیل می گذرد آب اردبیل میخوانند و چون به اندرآب می رسد آب اندر آب می گویند و از پول ( پل ) علی شاهی گذشته بآب اهر جمع شود و برود ارس میریزد طولش بیست و پنج فرسنگ باشد. ( نزهةالقلوب چ لیدن ص 222 ).
اندراب. [ اِ دَ ] ( اِ ) آبخوست. جزیره کوچک :
میان موج غم را زورق دل اضطراب افتد
اگر باد موافق می وزد در اندراب افتد.
رضایی مشهدی. ( از شعوری ج 1 ورق 134الف ).
اندراب. [ اَ دَ ] ( اِخ ) شهرکی است اندر میان کوههاست. جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود است و سیمهایی که از معدن پنجهیر و جاریانه افتد اینجا آن را درم زنند و پادشای او را شهر سلیر خوانند. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 100 ). شهری است بین غزنین و بلخ و... و قافله ها از آن وارد کابل میشوند و آنرا اندرابه نیز گویند. شهر زیبایی است و از آنجا گروهی از اهل علم برخاسته اند. ( از معجم البلدان ).شهری است از ولایت بدخشان مابین هندوستان و غزنین که نزدیک کتل هندوکش واقع است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).در ریاض السیاحه آمده که اندراب در شمال کابل بمسافت شش مرحله در کوهستان واقع و از اقلیم چهارم و بسیارخوش آب و هوا و بسردی مایل است و نمک اندرابی را ازبلور در صافی فرقی نباشد و محض نمایش از آن ظروف بلور مانند سازند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
ز غزنین سوی اندراب آمدم
ز آسایش اندر شتاب آمدم .
فردوسی.
دگر طالقان شهر تا فاریاب همیدون ببخش اندرون اندراب.
فردوسی.
امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه ببغلان آید و از آنجا باندران بمنزل چوگانی بما پیوندد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض غنی ص 558 ).بیشتر بخوانید ...