سبک پیرزن سوی خانه دوید
برهنه بر اندام او درمخید.
بوشکور.
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک خوشه جو باد آژده.
شاکر بخاری ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
برافتاد لرزه برا ندام اوی چو دیدش همه کار با کام اوی.
فردوسی.
که در چرم خر نازک اندام توهمی بگسلد خواب و آرام تو.
فردوسی.
ببالا دراز وبه اندام خشک بگرد سرش جعد مویی چو مشک.
فردوسی.
همی گفت چندی زآرام اوی ز بالا وپهنا و اندام اوی.
فردوسی.
همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفگان و چون دنبه الست.
عسجدی ( از لغت نامه اسدی ص 47 ).
دانی که جز اینجای هست جایش روحی که مجرد شده است از اندام.
ناصرخسرو.
بزمین عراق دوا نزده قلم است هریکی را قد واندام و تراشی دیگر و هریکی را به بزرگی از خطاطان بازخوانند. ( نوروزنامه چ اوستا ص 94 ).شکرش در دهان نهدو آنگه
ببرد پاره ای ز اندامش.
خاقانی.
قد چو قدح خم دهید پس همه درخم جهیدپیش که بیرون جهد آتش از اندام صبح.
خاقانی.
ز پری شکم اندام مار بگشاید.ظهیر.
به آب اندام را تأدیب کردندنیایشخانه را ترتیب کردند.
نظامی.
بی تو نشاطیش در اندام نی در ارمش یک نفس آرام نی.
نظامی.
درآمد کار اندامش بسستی ببیماری کشید از تندرستی.
نظامی.
ز رنج راه بود اندام خسته غبار از پای تا سر بر نشسته.
نظامی.
بشکافته است پوست بر اندام من چو ناراز بسکه من بدانه لعلش بیاکنم.
کمال.
بیشتر بخوانید ...