...َر آلوده بیاری و نهی در...َس من
بوسه ای چند بتزویر دهی بر نس من.
رودکی ( از اوبهی در تحفةالاحباب ).
پیری و درازی و خشک شنجی گوئی به گُه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
زآب شود هر تن آلوده پاک پاک نگردد زن بد جز بخاک.
ناصرخسرو.
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم.
حافظ.
دلق آلوده صوفی بمی ناب بشوی.حافظ.
|| آغشته. ملطخ. مضمخ. آگشته. آگسته : ...نی دارد چو...ن خواجه ش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به بت.
عماره.
گر بلبل محنت زده عاشق بوده ست باری دل غنچه از چه خون آلوده ست ؟
کمال اسماعیل.
|| ممزوج.مخلوط. آمیخته. آمیغی. مشوب. مضاف. غیرخالص. که ویژه و ناب نیست : ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کآزاده نابی.
فرخی.
یکی را میدهی صد گونه نعمت یکی را نان جو آلوده با خون.
باباطاهر.
اشک آلوده ما گرچه روانست ولی برسالت سوی او پاک نهادی طلبیم.
حافظ.
|| مغشوش. پربار، چنانکه زر : زر آلوده کم عیار بود
زر پالوده پایدار بود.
سنائی.
|| تردامن. فاسق. فاجر. بدکار. تبه کار : یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید
چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن.
رودکی.
دوستی را امید میدارم گرچه آلوده و گنه کارم.
سنائی.
چون نیست نمازمن آلوده نمازی در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم.
حافظ.
|| معتاد بشراب. آموخته بافیون و مانند آن : چوآلوده ای بینی آلوده ای
ولیکن سوی شستگان شسته ای.
ناصرخسرو.
|| زشت. بد. ناپاک : فعل آلوده گوهر آلاید
از خم سرکه سرکه پالاید.
عنصری.
|| مالیده شده : ز کشته بهرسویکی توده بود
گیاهان بمغز سر آلوده بود.
فردوسی.
|| مجازاً، رهین. مرهون : آلوده منت کسان کم شو
تا یکشبه در وثاق تو نانست.
انوری.
بیشتر بخوانید ...